eitaa logo
قرارگاه شهدای مدافع حرم
1هزار دنبال‌کننده
39.8هزار عکس
11.5هزار ویدیو
561 فایل
🌹﷽🌹 کانال خبری_تحلیلی جبهه مردمی فرهنگی اجتماعی انقلاب اسلامی در جنوب شرق استان تهران (شهرستان های ورامین ، قرچک ، پیشوا ، پاکدشت) 🗣️ @Shahidan_Irlo
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 چرا روایت؟! 🔹نسبت جهاد تبیین با روایت چیه؟ 🔹نسبت جنگ شناختی با روایت چیه؟ 🔸در گام دوم جت پلاس (سواد روایت و تفکر خلاق) شما با چرایی و مهارت خلق روایت آشنا میشوید... 🔻جت پلاس: https://jet8.ir 🔆 پیش به سوی روشنایی 🌹 قرارگاه شهدای مدافع حرم 🌹 https://eitaa.com/joinchat/2839674880C36ec351e59
هدایت شده از خط رهبری
🔰 | رهبر انقلاب چه فیلمی را به همراه اعضای خانواده و نوه هایشان تماشا کردند؟ 📝 رهبر فرزانه انقلاب به همراه خانواده، فرزندان، عروس ها، دامادها و نوه هایشان انیمیشن «شاهزاده روم» را تماشا کردند. در زمان اکران این انیمیشن برخی از عوامل نیز حضور داشتند. در پایان نمایش ، رهبر انقلاب در جمع عوامل فیلم، به کارگردان، تهیه کننده و عوامل این انیمیشن فرمودند: «خیلی خوب بود.» ایشان همچنین انگشتر خود را به هادی محمدیان کارگردان انیمیشن «شاهزاده روم» هدیه کردند. ➕به مناسبت روز ملی سینما @rahbari_plus
7.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 | وقتی آیت‌الله خامنه‌ای حاضر نشدند موضع هاشمی رفسنجانی را تکرار کنند 🔸 شنیده نشده‌ی محمدجواد مادرشاهی از سفر آیت‌الله خامنه‌ای به @rahbari_plus
10.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 | روایت شنیدنی میثم مطیعی از سخن رهبر معظم انقلاب پس از درخواست دعای شهادت @rahbari_plus
24.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما راویان مهم ترین برهه ی تاریخیم! هنوز کمی به اذان مغرب مانده بود. آسمان گرگ و میش بود و صدای موکب ها حس عجیب اربعین را زنده می کردند. مسیر خیلی شلوغ نبود اما برای سریع تر رفتن، تصمیم گرفتیم در حاشیه ی خیابان راه برویم. یک لحظه صدای الهام میخکوبم کرد؛ «زهرا! پرچم حرم حضرت زینب!» خودم را وسط صحن زیبایش دیدم. مثل روز اول دیدارمان، زل زده ام به پرچم قرمز بالای گنبدش و ریز ریز گریه می کنم. پایین چادرم را جمع کردم و از باغچه ی حاشیه ی خیابان با سرعت رد شدم . ایستادم مقابل پرچم. قلبم از درد مچاله شد. انگار بغض ۴ ماه دوری را یک جا شکستم. گریه امانم نمی داد. با پشت دست،اشکهایم را تند تند پاک میکردم تا پرچم را خوب ببینم. پرچم حرم بی بی هم ابهت و شکوه داشت. نمی توانستم جلوتر بروم. به زحمت قدم برداشتم. دستهایم را رساندم به گوشه ی پرچم و چسباندمش به چشم هایم. آخ که در همان چند دقیقه چقدر حرف هایم را تند تند زیر گوش پرچمش گفتم و هق هق گریه ام را سپردم تا برساند؛ «بی بی جان! قربان صبرتان بروم، ما که صبرمان از دیدن این همه وحشی‌گری تمام شد.. ما که دیگر دل دیدن دخترکهای پابرهنه روی خاک را نداریم. شما که مضطر عالم شده بودید، شما دعا کنید برای بچه های غزه...» نسبت عشق به من نسبت جان است به تن تو بگو من به تو مشتاق‌ترم یا تو به من؟ زنده‌ام بی‌تو همین قدر که دارم نفسی از جدایی نتوان گفت به جز آه، سخن زهرا کبریایی ۲۵فروردین ۱۴۰۴ 🌹 قرارگاه شهدای مدافع حرم 🌹 https://eitaa.com/joinchat/2839674880C36ec351e59
«از عمق جان» خدمات ما کجا و خدمت از عمق جان و گذشتن از جان کجا؟😞 هر چه فکر می کنم هدیه درخوری ندارم. کلاسهای آموزشی تابستانم را به نیت شهید رایگان برگزار می کنم؛ از عمق جانم! خانم فدوی از شهرری https://eitaa.com/paaraagraaf 🌹 قرارگاه شهدای مدافع حرم 🌹 https://eitaa.com/joinchat/2839674880C36ec351e59
روایت خدمت روایتگری از رییس جمهور شهید در جمع فعالین فرهنگی این خدمتی بود که برایش از دستم برمی آمد. 🌹 قرارگاه شهدای مدافع حرم 🌹 https://eitaa.com/joinchat/2839674880C36ec351e59
باید برای غدیر کاری می کردم! خیلی فکرها توی ذهنم رفت وآمد کرد. بالاخره یک پویش راه انداختم به نیت همه اونهایی که گرفتاری ها و گرونی ها سفره شونو تنگ کرده اما ارادتشون رو کم نکرده. آبرو دارند ودل دل میکنن واسه یک کار خیر به قدر وسعشون برای حضرت ابوتراب.. گفتم کمکشون کنم جانمونن از کاروان نوکری غدیر... متن پویش رو اینجوری نوشتم؛ 🎊🎉سلام به همه عاشقای امیر المومنین و عاشقای غدیر ...😇❤️🖐 وهمه کسانی که دوست دارند هر جوری که میتونن ارادت خودشونو تو بزرگترین جشن بچه شیعه ها به آقا و ارباب خودشون حیدر کرار نشون بدن... اره بهترین فرصت برات پیش اومده برای نوکری برای عرض ارادت... برای همه پیش میاد..شاید نتونیم ویا شرایط اطعام غدیر که انقدر سفارش شده رو نداشته باشیم اما شریک که میتونيم بشيم.. 👌 حتی به قدر کمترین میزان... فقط،کافیه یاعلی بگی ومبلغ نیتت❤️ رو بزنی و اسمتو تو لیست خیرین غدیر به نیت خوشحالی قلب پسرش مهدی فاطمه بنویسی... بگو...🎊🎉یااااعلی 😇 برخاک نوشتند علی دُرِّ نجف شد.... حالا خیلی ها میتونن تو برای بزرگترین جشن شیعیان برای شریک بشن. کاش آقا ازمون قبول کنن.💚 🌹 قرارگاه شهدای مدافع حرم 🌹 https://eitaa.com/joinchat/2839674880C36ec351e59
با_اسرائیل راستش از صبح جمعه بدم می آید. امروز ۲۳خرداد هزار و چهارصد و چهار است. شب قبل همه چیز آرام و معمولی به نظر می رسید. هیچ کدام از افراد خانواده صدایی نشنیدیم. همه چیز مثل همیشه بود. اما صبح، با صدای تلویزیون که مزاحم آرامش صبح هاست بیدار شدم. موبایلم را برداشتم ساعت را نگاه کردم و بعد به وای فای متصل شدم و اینستاگرام را باز کردم. چه می دیدم؟ کلمات پیش چشمم تار شد فوری صدای انفجار حمله اسرائیل به تهران با خواندن اخرین استوری یک خبرگزاری، از جا پریدم و از اتاق بیرون رفتم. از مادرم پرسیدم:«مامان جنگ شده؟» مادر مضطرب گفت:«آره. چندتا از سردار ها رو کشتن. سردار سلامی و سردار باقری رو ...» احساس کردم سرم گیج می رود. حرصم گرفت. از نکبتی به نام اسرائیل! از صبح های جمعه! از شنیدن خبر های دردناک اول صبح! از حجم خبرهای بد! فاجعه بزرگی بود. بامداد جمعه ۳۴خرداد دانشمندان هسته ای و سرداران و حتی مردم عادی را در خانه شان هنگامی که خواب بودند کشته بودند. بدتر از آن اینکه با کمال وقاحت تهدید کرده اند که اگر به تجاوز ما جواب بدهید باز هم حمله می کنیم. فکر می کنند با چه کسانی طرف اند؟ یک مشت بزدل؟ جوشش خون را در رگ هایم احساس کردم. تلفیق ترس و خشم بودم. ترس برای عزیزانم و خشم برای مماشات بیش از اندازه با دشمن. حرامزادگی تا کجا؟ بیایی بکشی و تهدید کنی و بروی؟ پر از بغض شدم و در فکر که حالا باید چه کنم؟ لحظه به لحظه خبر ها را رصد می کردم. تماشای کودکان و زنانی که بی گناه کشته شدند و زیر آوار ماندند، شکنجه ام می داد. تصویر دختری که خونش روی تشک ریخته بود و موهای قشنگش آغشته به خون پاکش بود، از جلوی چشمانم کنار نمی رفت. صدای جنگنده های ارتش که بالای سر شهر گشت می زد، برای لحظه ای مرا که تنها در خانه و دور از عزیزانم بودم، قبض روح کرد. بلافاصله صفحات خبرگزاری را باز کردم. وقتی فهمیدم صدا مربوط به ارتش خودمان است، آرام شدم. قرار بود جشن غدیر برگزار کنیم. همه چیز به هم ریخته بود و این کلافه ام می کرد. همیشه فکر می کردم جنگ از زمانه ما دور است. بهت و حیرت در نوشته های همه کاربران مشهود بود. تا آخر شب که بالاخره بغضم سر باز کرد و از حرص و خشم خالی شدم و به این فکر کردم که مرگ بالاخره یک جا اتفاق می افتد. چه بهتر که در جنگ با حرامزاده ترین خونخواران به پایان برسد و با سر بلندی و در دفاع از کشورم بمیرم. پس با توکل خوابیدم. در حالی که اسرائیل کودک کش در حال موشک باران نقاط مختلف تهران بود. امروز خیلی ترسیدیم اما گذشت. ✍🏻 «فاطمه صمدی» 🌹 قرارگاه شهدای مدافع حرم 🌹 https://eitaa.com/joinchat/2839674880C36ec351e59
11.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بی صدا گریه می کرد. از قاب تلفن همراه، عکس جوان شهیدش را نگاه می کرد و آرام آرام تکان می خورد. انگار یاد کودکی های فرزندش افتاده باشد. آن وقتها که تا پاسی از شب روی پا تکانش می داد و برایش لالایی می خواند. حالا جوانش رشیدی شده بود برای خودش. راست قامت و سربلند،پیچیده در پرچم وطن! ✍🏻 زهرا کبریایی ۲۹ خرداد ۱۴۰۴ بهشت زهرا 🌹 قرارگاه شهدای مدافع حرم 🌹 https://eitaa.com/joinchat/2839674880C36ec351e59
یک تنور نان گرم بعد از چند روز گذری به خیابان ها زدم ، زندگی ها گرم ،مردم سخت مشغول زندگی عادی و پشت همه شون گرم بود به پدافندی که این روزها صدای تق تق ش را از آسمان محسوس شنیده می‌شد . عطر دل انگیز نان تازه وسوسه ام کرد تا صف طولانی نانوایی را به جان بخرم و بیست دقیقه ای آنجا توقف کنم صف طولانی و چهره های غریبه و آشنا زیاد بود ... انتظار طولانی شد و حاصل انتظار همیشه نقل خوشمزه هم صحبتی ست چندی از آنها از تهران کوچ کرده بودند و به شهر ما پناه آورده بودند از غم غربت و ترک خانه می‌گفتند از شیشه های پنجره هایی که با اشک نوار چسب زدند از بهانه های کودکانشان برای اتاق شان دوری از اسباب بازی ها ... خانمی با تند رویی و اخم های درهم گفت : خدا لعنتش کند آرامش را از مردم گرفته اند دیگری میگفت : جنگ را دیگر کجای دلمان بگذاریم چرا جنگ را شروع کردیم بی وقفه از دهانم پرید : ما که جنگ نکردیم با کسی، ما دفاع کردیم از حریم خودمون ،از کشور خودمون ( این جمله ای بود که تو این بیست و شش سال از پدرم شنیدم وقتی ازش می‌پرسیدم چرا رفتی جنگ؟ میگفت: دخترم ما جنگ نکردیم جنگ به ما تحمیل شد ما دفاع کردیم جنگ مقدس نیست دفاع مقدسه ) دیگری حرفم را تأیید کرد و گفت : راست میگه اسرائیل اول به ما حمله کرد مقصر اونه ... یکی از خانم های صف از مهمان های شهرمان پرسید : حالا کجا ساکن اید؟ با غم آلوده به چشمانش گفت: پارک شبها چادر میزنیم و روزها جمعش میکنیم ... چند ثانیه ای گذشت خانم مسنی که از اول بحث فقط نظاره گر بود بعد از دریافت نان با مهربانی گفت : بیا بریم منزل ما بچه ها و شوهرت را بردار منزل ما بزرگ است بیا تا وضع و اوضاع درست شود مهمان خانه ما باش ... خانم تهرانی با کمی دودلی گفت نه مزاحم تان نمی شویم ... خانم همشهری مصرانه اصرار کرد بیا برویم نان هم نمی‌خواهد من ۵ تا گرفته ام بیا برویم (با خودم گفتم ؛حاج خانم آفرین به درایتت از اول بحث سکوت کردی و بعد تعداد نان خودت را به اضافه آنها کردی) با خودم فکر کردم کاش من هم خانه ای داشتم ...کاش من هم می‌توانستم گرهی باز کنم از درد این مردم ... نوبت به من رسید مرد نانوا که آرد بر سرو صورتش ریخته بود پرسید: چندتا؟ گفتم: دو تا نان ها را گرفتم به صف پشتم نگاه کردم طولانی بود آخر صف رسیدم نان هارا به خانم نفر آخر دادم با تعجب پرسید : چرا؟! یک لقمه نان کندم و گفتم : فقط عطرش را میخواستم همین یک لقمه برای من بس است. ✍🏻نرسیده به صبح 🌹 قرارگاه شهدای مدافع حرم 🌹 https://eitaa.com/joinchat/2839674880C36ec351e59
پسر بزرگ نکردم که دست و پا بزند... تنها آمده بود. آرنجش را گذاشته بود روی زانویش.سرش را چسبانده بود به دستش. هر بار که در سردخانه باز می شد سرش را بلند می کرد. نگران و مضطرب چشمهایش را می چرخاند و منتظر بود کد شهیدش را بخوانند. نوبتش که شد راه افتاد سمت در سردخانه. هنوز قامتش راست بود وقتی رفت. از سردخانه که بیرون آمد خم شده بود. پدر بود آخر.. پسرش تا همین دو روز پیش راست راست پیش چشم هایش راه می رفته و چه لحظه ها که بابا توی دلش قربان صدقه ی قامت پسرش رفته بوده. چه می دانسته باید روی سنگ سرد سردخانه ، پیکر جوانش را غرقه به خون ببیند. چه می دانسته امسال محرم شب هشتم پا به پای اربابش جان می دهد از بی پسری.. آن هم پسری که به دست اشقی الاشقیا به شهادت رسیده! ۱۶ سال برای جوانش پدری کرده و حالا باید یک عمر قلبش آب بشود از داغ! آب روی آتش این داغ فقط یک چیز است: نابودی اسراییل! ✍🏻زهرا کبریایی زاده تیرماه ۱۴۰۴ بهشت زهرا 🌹 قرارگاه شهدای مدافع حرم 🌹 https://eitaa.com/joinchat/2839674880C36ec351e59