#جنگ_نظامی را مردانی مدیریت کردند که روی مین منوّر با حرارت ۱۶۰۰ درجهی سانتیگراد میخوابیدند تا گرای خط، به دست دشمن نیفتد.
در جنگ اقتصادی اما، گاه کسانی بر مسند مدیریت هستند که روی سکه و دلار خوابیدهاند و به دشمن گرا میدهند کجا را بزند!
#روایت_مقاومت
#قرارگاه_شهدای_مدافع_حرم
🌐 @gharargah1542
#روایت_جهاد_دخترانه🎙️📓
موضوع این نیست چقدر و چه اندازه و به دست چه کسی ؟
موضوع اینه که نیت چی بوده!!!☺️
پ.ن:
این که تو سن نوجوانی و جوانی
از چیز هایی که دوست داریم دل بکنیم
کار آسونی نیست ؛
اما خب قدرت دخترای سرزمینمون رو هم نباید دست کم بگیریم دیگه ...😌
اینم در نظر بگیریم که این دختر خَیِّر و
بااراده نخواسته اسم و رسمش مشخص باشه ولی کار خیری که کرد کار بزرگی بود با اهدای یه جفت گوشواره نشون داد که اگه دخترا اراده کنن کارای بزرگی از دستشون برمیاد
؛اَمثال این جوان اهل جهاد هم کم نیست 🤩🙂
خلاصه که باعث افتخارمونید💖🥺
#روایت_مقاومت
#دختران_خاتون
🌹 قرارگاه شهدای مدافع حرم 🌹
https://eitaa.com/joinchat/2839674880C36ec351e59
#روایت_جهاد_دخترانه🎙️📓
موضوع این نیست چقدر💰 و چه اندازه⚖ و به دست چه کسی🤗 ؟
موضوع اینه که نیت چی بوده!!!☺️
پ.ن: گفته بودیم که جوانان اهل مقاومت کم نیستن ...😌
گاهی وقتا قلم ها✏️ کم میارن
شاید اگه روایت امروزمون رو از زبان خود جوون با اراده مون بشنوید بهتر باشه :
🤲برای رضای خدا
و به نیت سلامتی
و تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج)
و کلام رهبرم
و با دیدن شرایط کودکان فلسطین
مثل کودکی به اسم👧
(مریم محمود ماهر عبد ربه)
که توی یه مصاحبه ایی
میگفت: بابام رفته بهشت،😇
دلمون برای نون تنگ شده ،😭
دلمون برای همه چی تنگ شده. ...🥺
تصمیم گرفتم سهمی در این کار خیر داشته باشم.
💪🏻ما به این دخترا
و دل پاکشون و عزم قویشون میبالیم و افتخار میکنیم
#دختران_خاتون
#روایت_مقاومت
🌹 قرارگاه شهدای مدافع حرم 🌹
https://eitaa.com/joinchat/2839674880C36ec351e59
🔴 هیأتیها!
وقتشه پرچم روایت رو هم بلند کنیم...
🔹اگه دلتون میخواد هیأتتون سنگر روایت مقاومت باشه
اگه دوست دارید با هیأتیها، صدای حق فلسطین رو برسونید
اگه دنبال راهی هستید برای تشکیل یه تیم روایتگری قوی و مؤثر
🔸 موضوع:
هر هیأت، یک تیم روایتگر مقاومت
زمان: سهشنبه شب، ساعت ۲۱
مکان: اسکایروم
لینک جلسه
https://daneh.ir/demo2/mod/lmskaranskyroomtwo/view.php?id=46202
#روایت_مقاومت #هیأت_روایتگر #مدرسه_فلسطین #از_هیأت_تا_قدس
🌹 قرارگاه شهدای مدافع حرم 🌹
https://eitaa.com/joinchat/2839674880C36ec351e59
11.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بی صدا گریه می کرد.
از قاب تلفن همراه، عکس جوان شهیدش را نگاه می کرد و آرام آرام تکان می خورد.
انگار یاد کودکی های فرزندش افتاده باشد. آن وقتها که تا پاسی از شب روی پا تکانش می داد و برایش لالایی می خواند.
حالا جوانش رشیدی شده بود برای خودش. راست قامت و سربلند،پیچیده در پرچم وطن!
✍🏻 زهرا کبریایی
۲۹ خرداد ۱۴۰۴
بهشت زهرا
#روایت
#روایت_مقاومت
#روایت_های_واقعی_از_جنگی_واقعی
#مادرانه
#مبارزه_با_اسرائیل
#وطن
🌹 قرارگاه شهدای مدافع حرم 🌹
https://eitaa.com/joinchat/2839674880C36ec351e59
یک تنور نان گرم
بعد از چند روز گذری به خیابان ها زدم ،
زندگی ها گرم ،مردم سخت مشغول زندگی عادی و پشت همه شون گرم بود به پدافندی که این روزها صدای تق تق ش را از آسمان محسوس شنیده میشد .
عطر دل انگیز نان تازه وسوسه ام کرد تا صف طولانی نانوایی را به جان بخرم و بیست دقیقه ای آنجا توقف کنم
صف طولانی و چهره های غریبه و آشنا زیاد بود ...
انتظار طولانی شد و حاصل انتظار همیشه نقل خوشمزه هم صحبتی ست
چندی از آنها از تهران کوچ کرده بودند و به شهر ما پناه آورده بودند از غم غربت و ترک خانه میگفتند از شیشه های پنجره هایی که با اشک نوار چسب زدند
از بهانه های کودکانشان برای اتاق شان دوری از اسباب بازی ها ...
خانمی با تند رویی و اخم های درهم گفت : خدا لعنتش کند آرامش را از مردم گرفته اند
دیگری میگفت : جنگ را دیگر کجای دلمان بگذاریم چرا جنگ را شروع کردیم
بی وقفه از دهانم پرید : ما که جنگ نکردیم با کسی، ما دفاع کردیم از حریم خودمون ،از کشور خودمون ( این جمله ای بود که تو این بیست و شش سال از پدرم شنیدم وقتی ازش میپرسیدم چرا رفتی جنگ؟ میگفت: دخترم ما جنگ نکردیم جنگ به ما تحمیل شد ما دفاع کردیم جنگ مقدس نیست دفاع مقدسه )
دیگری حرفم را تأیید کرد و گفت : راست میگه اسرائیل اول به ما حمله کرد مقصر اونه ...
یکی از خانم های صف از مهمان های شهرمان پرسید : حالا کجا ساکن اید؟
با غم آلوده به چشمانش گفت: پارک
شبها چادر میزنیم و روزها جمعش میکنیم ...
چند ثانیه ای گذشت خانم مسنی که از اول بحث فقط نظاره گر بود بعد از دریافت نان با مهربانی گفت : بیا بریم منزل ما بچه ها و شوهرت را بردار منزل ما بزرگ است بیا تا وضع و اوضاع درست شود مهمان خانه ما باش ...
خانم تهرانی با کمی دودلی گفت نه مزاحم تان نمی شویم ...
خانم همشهری مصرانه اصرار کرد بیا برویم نان هم نمیخواهد من ۵ تا گرفته ام بیا برویم (با خودم گفتم ؛حاج خانم آفرین به درایتت از اول بحث سکوت کردی و بعد تعداد نان خودت را به اضافه آنها کردی)
با خودم فکر کردم کاش من هم خانه ای داشتم ...کاش من هم میتوانستم گرهی باز کنم از درد این مردم ...
نوبت به من رسید
مرد نانوا که آرد بر سرو صورتش ریخته بود پرسید: چندتا؟
گفتم: دو تا
نان ها را گرفتم به صف پشتم نگاه کردم طولانی بود
آخر صف رسیدم نان هارا به خانم نفر آخر دادم
با تعجب پرسید : چرا؟!
یک لقمه نان کندم و گفتم : فقط عطرش را میخواستم همین یک لقمه برای من بس است.
✍🏻نرسیده به صبح
#روایت
#روایت_همدلی
#روایت_های_واقعی_از_جنگی_واقعی
#روایت_مقاومت
#زنان_مقاومت
#جنوب_شرق_تهران
#ورامین
🌹 قرارگاه شهدای مدافع حرم 🌹
https://eitaa.com/joinchat/2839674880C36ec351e59