eitaa logo
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
432 دنبال‌کننده
37هزار عکس
12.3هزار ویدیو
191 فایل
ڪانال رسمے شهید مدافـع حـرم مداح سردار خلبان جانباز اهل بيت فرمانده قاسـم{مهدی}غریـب مسافر شام برگرفته از وصيت نامه باحضور همرزمان و خانواده شهيد ارتباط با خادم 👇 @khademshahidanam 2
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌷 سعید عید نوروز سال ۶۸ به دنیا آمد و در نوروز سال ۹۶ به شهادت رسید. زمانی که جنگ در آغاز شد، سعید در مورد وضعیت منطقه و سوریه مطالعاتی انجام داد و سرانجام تصمیم گرفت که به سوریه برود. دفعه سوم اعزامش، پنهانی نوشت. پسر دیگرم محمدحسین آن زمان ۱۳ ساله بود. سعید از او خواسته بود تا شاهد وصیت‌نامه‌اش باشد. من به اتاق سعید رفتم تا وسایلش را جمع کنم، اما از من خواست تا چند دقیقه تنهایشان بگذارم. 🔰گفتم چه کار می‌کنید؟ گفت کار‌های عقب افتاده‌ام را انجام می‌دهم. 🌷سعید هنگام اعزام یک جعبه به من داد و گفت آن را در گاوصندوق نگه دارم. ماجرای این جعبه را پرسیدم که گفت بعدا به شما می‌گویم. سعید وصیت‌نامه‌اش را در آشپزخانه پنهان کرده بود تا من آن را پیدا کنم. نوروز آن سال من خانه‌تکانی نکردم و وصیت‌نامه را ندیدم. بعد از اعزام سعید، محمدحسین بی‌تابی می‌کرد. وقتی خبر شهادت سعید را دادند، محمدحسین وصیت‌نامه سعید را آورد. در وصیت‌نامه‌اش نوشته بود که درون آن جعبه چند شهید است که هر کدام را به خانواده‌شان برگردانید. یکی از انگشتر‌ها برای شهید «ابوالفضل راه‌چمنی» بود. 😔پسرم دو وصیت‌نامه نوشته بود. یک وصیت‌نامه خطاب به خانواده و دیگری خطاب به رهبر معظم انقلاب اسلامی بود. سعید هستم، اما همیشه خدا را شکر می‌کنم که او راه خوبی را انتخاب کرد. سمت راست : و سمت چپ : به روایت مادر معزز شهید Defapress @gharibshahid کانال 👆🌷
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
‍ ‍ 🦋 به نام عشق 🦋 💑💍 ✍راوی شهید مدافع حرم غریب . ❣قرار بود 5 اردیبهشت سال 1384 بعدازظهرၹعقد کنیم. 🕋نزدیک ظهر بود . 💠برای خرید حلقه 💍با خانواده به بازار رفتیم ، همینطور که حلقه ها💍 رو نگاه میکردیم صدای اذان ظهر 🕋بلند شد ، ❣آقا مهدی {قاسم } گفت : ببخشید من میرم نماز ظهر و بخونم ، 😊🌱برای اولین بار میدیدم که کسی اینقدر مقید به وقته. ❣تا ایشون بیاد من حلقم💍 و انتخاب کردم... نوبت خرید حلقه💍 برای داماد👨‍💼 شد، ❣آقا مهدی { قاسم } گفت : به جای ، بخریم ، 💠من چون حلقه💍 پلاتین دوست داشتم ، گفتم : الان حلقه بخرید ، انگشتر عقیق رو بعدا میخریم. ❣رو به من کرد و گفت : شما کنید من ،و یک حلقه ساده خریدیم، 💠بعد ازظهر برای عقد💑 به محضر رفتیم. 🌹با اینکه همه چی رو به زمان عج سپردم ، ولی خیلی استرس داشتم. 💠بعد از عقد باهم به حرم 🍀حضرت معصومه رفتیم. ص💐 بود. 💠توی حیات حرم نشستیم و مهدی{ قاسم} با صدای آروم📢 مولودی😊 میخوند. 🔸و افرادی که نزدیک ما بودند با تعجب نگاهمون میکردند. 💎از یه طرف خجالت میکشیدم و از طرفی میبردم که صدای دارند .... ..... 🕊با ذکر صلوات به 👇 🇮🇷 تلگرام ⬅️ @gharibshahid ایتا ⬅️ https://eitaa.com/gharibshahid