eitaa logo
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
454 دنبال‌کننده
36.2هزار عکس
11.9هزار ویدیو
188 فایل
ڪانال رسمے شهید مدافـع حـرم مداح سردار خلبان جانباز اهل بيت فرمانده قاسـم{مهدی}غریـب مسافر شام برگرفته از وصيت نامه باحضور همرزمان و خانواده شهيد ارتباط با خادم 👇 @khademshahidanam 2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 شهادت (17 آذر 1359ش) شهید شاهرخ ضرغام، فرزند صدرالدين، یکم دیماه سال ۱۳۲۸ش در تهران چشم به جهان هستی گشود... این‌ها مشخصات شناسنامه‌ای اوست. کسی که در سی و یک سال عمر خود زندگی عجیبی را رقم زد. از‌‌ همان دوران کودکی با آن جثه درشت و قوی خود، نشان داد که خلق و خوی پهلوانان را دارد. شاهرخ هیچگاه زیر بار حرف زور و ناحق نمی‌رفت. دشمن ظالم و یار مظلوم بود. 😔 دوازده سالگی، طعم تلخ یتیمی را چشید. از آن پس با سختی روزگار را سپری کرد. در جوانی به سراغ کشتی رفت. سنگین وزن کشتی می‌گرفت. چه خوب پله‌های ترقی را یکی پس از دیگری طی می‌کرد. قهرمان جوانان، نایب قهرمان بزرگسالان، دعوت به اردوی تیم ملی کشتی فرنگی. همراهی تیم المپیک ایران و... اما این‌ها همه ماجرا نبود. 💪 قدرت بدنی، شجاعت، نبود راهنما، رفقای نا‌اهل و... همه دست به دست هم داد. انسانی بهوجود آمد که کسی جلودارش نبود. هر شب دعوا، چاقوکشی و... پدر نداشت. از کسی هم حساب نمی‌برد. مادر پیرش هم کاری نمی‌توانست بکند الا دعا! اشک می‌ریخت و برای فرزندش دعا می‌کرد. ❤️ خدایا پسرم را ببخش، عاقبت به خیرش کن. خدایا پسرم را از سربازان امام زمان (عج) قرار بده. دیگران به او می‌خندیدند. اما او می‌دانست که سلاح مؤمن دعاست. کاری نمی‌توانست بکند الا دعا. همیشه می‌گفت : «خدایا فرزندم را به تو سپردم. خدایا همه چیز به دست توست. هدایت بهوسیله توست. پسرم را نجات بده!» زندگی شاهرخ در غفلت و گمراهی ادامه داشت. تا اینکه دعاهای مادر پیرش اثر کرد. مسیحانفسی آمد و از انفاس خوش او مسیر زندگی شاهرخ تغییر کرد. بهمن ۱۳۵۷ش بود. شب و روز می‌گفت : «فقط امام، فقط خمینی (ره)» ✅ وقتی در تلویزیون صحبت‌های حضرت امام (ره) پخش می‌شد، با احترام می‌نشست. اشک می‌ریخت و با دل و جان گوش می‌کرد. می‌گفت : «عظمت را اگر خدا بدهد، می‌شود خمینی، با یک عبا و عمامه آمد. اما عظمت پوشالی شاه را از بین برد.» همیشه می‌گفت: «هرچه امام بگوید‌‌ همان است.» حرف امام (ره) برای او فصلالخطاب بود. برای همین روی سینه‌اش خالکوبی کرده بود که: «فدایت شوم خمینی» 💫 ولایت فقیه را به زبان عامیانه برای رفقایش توضیح می‌داد. از‌‌ همان دوستان قبل از انقلاب، یارانی برای انقلاب پرورش داد. وقتی حضرت امام (ره) فرمود: «به یاری پاسداران در کردستان بروید.» دیگر سر از پا نمی‌شناخت. حماسه‌های او در سنندج، سقز، شاهنشین و بعد‌ها در گنبد و لاهیجان و خوزستان و... هنوز در خاطره‌ها باقی است. 🌹 شاهرخ از جمله کسانی است که پیر جماران در رسایشان فرمود : «اینان ره صد ساله را یک شبه طی کردند. من دست و بازوی شما پیشگامان رهائی را می‌بوسم و از خداوند می‌خواهم مرا با بسیجیانم محشور گرداند.» 💠 وقتی از گذشته زندگی خودش حرف می‌زد، داستان حر را بازگو می‌کرد و خودش را حر نهضت امام (ره) می‌دانست. می‌گفت : «حر قبل از همه به میدان کربلا رفت و به شهادت رسید، من هم باید جزء اولین‌ها باشم.» در‌‌ همان روز‌های اول جنگ، از همه جلو‌تر پا به عرصه گذاشت. آنقدر دلاورانه جنگید که دشمنان برای سرش جایزه تعیین کردند. آنقدر شجاعانه رفت تا کسی به گرد پایش نرسد. رفت و رفت. آنقدر رفت تا با ملائک همراه شد. 🕊 شاهرخ پروازی داشت تا بی‌‌‌نهایت. در هفدهم آذرماه سال ۱۳۵۹ هجری شمسی، دشتهای شمال آبادان این پرواز را ثبت کرد. پروازی با جسم و جان. کسی دیگر او را ندید؛ حتی پیکرش پیدا نشد. می‌گویند مفقودالاثر، اما نه، او از خدا خواسته بود همه گذشته‌اش را پاک کند. همه را، هیچ چیزی از او نماند. نه اسم، نه شهرت، نه مزار و نه هیچ چیز دیگر. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. اما یاد او زنده است. نه فقط در دل دوستان، بلکه در قلوب تمام ایرانیان. او سرباز ولایت بود. مرید امام (ره) بود. مرد میدان عمل بود و این‌ها تا ابد زنده‌اند. روحش شاد 🌺🍃 ✍ برداشت از وبسایت rasekhoon.net هاتگرام @gharibshahid ایتا https://eitaa.com/gharibshahid
فرمانده امیر 🖤🖤 مسافر شام🖤🖤
هفده آذر ۵۹ برای انجام عملیات به سمت جاده ی ماهشهر رفتیم، از کانال عبور ڪردیم سیصد نفر از نیروهای دشمن را به درک واصل کردیم اما با روشن شدن هوا نیروهای تحت امر بنی صدر از ما پشتیبانے نڪردند. و با پاتڪ نیروهای دشمن مجبور به عقب نشینے شدیم. شاهرخ در سنگر ماند تا نیروها بتوانند به عقب بروند با شلیڪ های پیاپی گلوله های آر پی جے و هدف قرار دادن تانک های دشمن مانع پیشروی آنها مے شد. چند تانک دشمن را منهدم ڪرد. ساعت ده صبح بود. فشار دشمن هر لحظه زیادتر می شد برای زدن ار پی جی بلند شد و بالای خاڪریز رفت. یکدفعه صدایے آمد. برگشتم وناباورانه نگاه کردم. گلوله ای به سینه ی شاهرخ اصابت ڪرده بود. او روی خاکریز افتاده بود. عراقے ها نزدیک شدند. مجبور شدم برگردم. پیڪر شاهرخ روی زمین مانده بود. از کمے عقب تر نگاه کردم عراقی ها بالای سر او رسیده بودند از خوشحالے هلهله مے ڪردند. همان شب تلویزیون عراق پیڪر بدون سر او را نشان داد. گوینده عراقی گفت:ما شاهرخ،جلاد حڪومت ایران را کشتیم. دو روز بعد دوباره حمله ڪردیم. به همان خاکریز رسیدیم. اما هیچ اثری از پیڪر شاهرخ نبود هر چه گشتیم بے فایده بود." او از خدا خواسته بود همه گذشته اش را پاڪ ڪنـد. "مے خواست چیزی از او نماند، نه نام ، نه نشان ، نه قبر ، نه مزار و نه هیچ چیز دیگر، خدا هم دعایش را مستجاب ڪرد. پیڪر سردار شهید شاهرخ ضرغام هرگز پیدا نشد.... اےکاش همیشه رنگ غم ‌ها باشم در سنگر عشـق، مـرد تنهـا باشم دلخسـتـه ام از خاطره ها بگذارید گمـنام‌ تـریــن شهــید دنیا باشم هاتگرام @gharibshahid ایتا https://eitaa.com/gharibshahid
❄️فراموش نمی کنم یک بار زمستان بسیار سردی بود با هم در حال بازگشت به خانه بودیم. پیرمردی مشغول گدایی بود و از سرما می لرزید. [شاهرخ] فورا کاپشن گران قیمت خودش رو در آورد و به مرد فقیر داد. بعد هم دسته ای اسکناس از جیبش به آن مرد داد و حرکت کرد. 😍پیرمرد که از خوشحالی نمی دانست چه بگوید، مرتب می گفت : ❤️جَوون خدا عاقبت بخیرت کنه.... @gharibshahid کانال 👆🌹
🍃🍃🍃🍃🍃🌹 ✨انقلاب✨ اوایل بهمن بود، با بچه های مسجد سوار بر موتورها شدیم. همه به دنبال شاهرخ حرکت کردیم. اطراف بلوار کشاورز رفتیم. جلوی یک رستوران ایستادیم، رستوران تعطیل بود و کسی آنجا نبود. شاهرخ گفت: من می دونم اینجا کجاست. صاحبش یه یهودی صهیونیستِ که الان ترسیده و رفته اسرائیل، اینجا اسمش رستورانه اما خیلی از دخترای مسلمون همین جا بی آبرو شدند. پشت این سالن محل دانس و قمار و… است. ✔️بعد سنگی را برداشت. محکم پرت کرد و شیشه ورودی را شکست. از یکی از بچه ها هم کوکتل مولوتوف را گرفت و به داخل پرت کرد. بعد هم سوار موتورها شدیم و سراغ کاباره ها رفتیم. آن شب تا صبح بیشتر کاباره ها و دانسینگ های تهران را آتش زدیم. 🎊در همان ایام پیروزی انقلاب شاهد بودم که شاهرخ خیلی تغییر کرده، نمازش را اول وقت و در مسجد می خواند، رفقایش هم تغییر کرده بود. 🌙نیمه های شب بود. دیدم وارد خانه شد. لباسهایش خونی بود. مادر باعصبانیت رفت جلو و گفت: معلوم هست کجایی، آخه تا کی می خوای با مامورها درگیر بشی، این کارها به تو چه ربطی داره. یکدفعه می گیرن و اعدامت می کنن پسر! نشست روی پله ورودی و گفت: اتفاقاً خیلی ربط داره، ما از طرف خدا مسئولیم! ما با کسی درگیر شدیم که جلوی قرآن و اسلام ایستاده. بعد به ما گفت: شما ایمانتون ضعیفه، شما یا به خاطر بهشت، یا ترس از جهنم نماز می خونی، اما راه درست اینه که همه کارهات برای خدا باشه!! 😍❤️مادرگفت: به به، داری ما رو نصیحت می کنی، این حرفای قشنگ و از کجا یاد گرفتی!؟ خودش هم خنده اش گرفته بود. گفت: حاج آقا تو مسجد می گفت. 🇮🇷 @gharibshahid 🍃🌹🌺👆 کانال رسمی سردار 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
سخت است اما گذشتند از هر آنچه که قلبشان را وصل زمین میکرد این قانون پرواز است گذشتن برای رها شدن.. رسیدن آری گذشتند... سالروز شهادت : ۵۹.۰۹.۱۷ 🇮🇷 @gharibshahid 🍃🌹🌺👆 کانال رسمی سردار
🍀 سه روز از گذشته بود. شاهرخ خیلی جدی تصمیم گرفته و کار در کاباره را رها کرده بود. عصر بود که آمد خانه. بی‌مقدمه گفت : 😍 پاشین! پاشین وسایلتون رو جمع کنید می‌خوایم بریم مشهد! مادر با تعجب پرسید : مشهد! جدی می‌گی! گفت : آره بابا، بلیط گرفتم. دو ساعت دیگه باید حرکت کنیم. باور کردنی نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بودیم. در راه مشهد مادر خیلی خوشحال بود. خیلی شاهرخ را دعا کرد. چند سالی بود که مشهد نرفته بودیم. 🚌 اتوبوس برای شام نگه داشت. جلوی رستوران یه دیوانه نشسته بود چند نفری هم او را اذیت میکردند. شاهرخ جلو رفت کنار دیوانه نشست. یکی از نفرات با طعنه گفت دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید… که یکدفعه شاهرخ فریاد زد : 😒 آره من دیوانم دیوانه ی خمینیم… جوانهای هرزه فرار کردند. 🌹 🇮🇷 🍂 @gharibshahid کانال رسمی فرمانده امیر▪️