#نکته
✨روانشناسیِ انتخاب اسامی در داستان:
شخصیت سازیهای ما برای قهرمانهای داستان در خلال داستان، به اونها برچسب میزنه
اگر میخواهیم توی داستان، یک اسم مذهبی رو در ذهنها ماندگار کنیم باید تلاش کنیم که یک برچسب خوب به او خورده بشه
مثال:
رمان چشمهایی به رنگ عسل
اسم شخصیت پلید و سیاه داستان: محسن
باقی شخصیتهای گل و بلبل:
شیدا، شادی، آرمان پدرام و....
شخصا تا مدتها اسم محسن که میشنیدم یاد اون شخصیت منفی می افتادم!
پس؛
مراقب اسامی باشیم
افراد داستان یا سیاهند یا سفید یا خاکستری
و بر اساس سلیقه گاهی فقط سفید و خاکستری
پس مراقب برچسب اسامی باشیم!
رمان چشم.pdf
1.6M
رمان "چشم"
دومین رمان موفق و محبوب و مورد تایید از نویسنده جوان
س. زارع
خلاصه:
چشمها گاهی اون چیزی که باید ببینند رو نمیبینند،
یا دیر میبینند.
حالا یا این چشمها چون کورند،
یا بسته،
یا مثل قهرمان جنگجو و معصوم داستان ما، چشمها ضعیفه...
اما کریستوفر چشمهاش رو باز کرد
و بعد....؛
به دنبال کشف یه حقیقت، با کلی جنجال واقعی، به چیزی که فکرش رو نمیکرد رسید...!♡
🔻استاد پناهیان شب گذشته در مراسم یادواره شهدا در حرم بانوی کرامت:
◻️ ما در تبلیغات و تبیین بعضی مباحث دینی و اجتماعی ضعف داریم، چراکه اگر میتوانستیم عاقبت بیحجابی و ماهیت ابتذال رو به تصویر بکشیم خیلی از کسانیکه بی حجاب هستند محجبه میشدند.
◻️
تقدیم به کسانی که اهل کار فرهنگی هستند
با قلم
با تصویر
@ghasam_be_ghalam
✦ انسان بدون او ناتمام می ماند!
دومین فراخوان هنری #انسان_تمام꧁
✿ محورهای اجرایی جشنواره:
۱- بخش ادبیات داستانی در شاخههای :
• داستانک
• داستان کوتاه کودک
• فیلمنامه
• طرح رمان نوجوان
۲- بخش شعر در شاخههای :
• شعر کودک
• کلاسیک
• ترانه
۳- بخش گرافیک در شاخههای :
• طراحی پوستر
• تصویرگری کودک و نوجوان
۴- بخش آموزش خلاق در شاخههای:
• طراحی بازی
• طرح درس خلاقانه
✿ تقویم اجرایی جشنواره:
▫️مهلت ارسال آثار: ۱ شهریورماه الی ۱ دیماه ۱۴٠۱ ( تمدید نخواهد شد)
- اختتامیه: بهمنماه ۱۴٠۱
▫️ کسب اطلاعات بیشتر در وب سایت جشنواره به آدرس ↓
Ensanetamam.ir
📝 دبیرخانه جشنوارهی انسانِ تمام
Ensanetamam
سلام
برای ساخت کلیپ فرهنگی، صدای مردانه و گرم میخوایم
هرکس میتونه
نمونه صوت بفرسته:
@sarbazerahbar_1
خیلی عجله داریم!
منتشر کنین توی گروهاتون🌹
#لبیک_یا_خامنه_ای
هدایت شده از هنرمند جنجالی|حواشی بازیگران
رمان چشم.pdf
1.6M
دانلود رمان :چشم
نویسنده جوان:س. زارع
تعداد صفحات:۱۵۰
#رمان
#ارسالی
خلاصه:
چشمها گاهی اون چیزی که باید ببینند رو نمیبینند،
یا دیر میبینند.
حالا یا این چشمها چون کورند،
یا بسته،
یا مثل قهرمان جنگجو و معصوم داستان ما، چشمها ضعیفه...
اما کریستوفر چشمهاش رو باز کرد
و بعد....؛
به دنبال کشف یه حقیقت، با کلی جنجال واقعی، به چیزی که فکرش رو نمیکرد رسید...! به عشق♡
📖#کتابخانه_مجازی در پیام رسان بله
https://ble.ir/ketab_khane98
📖#کتابخانه_مجازی در پیام رسان سروش
https://splus.ir/ketab_khane98
📖#کتابخانه_مجازی
http://eitaa.com/joinchat/1128923217C15a0227795
اهل قلم
دانلود رمان :چشم نویسنده جوان:س. زارع تعداد صفحات:۱۵۰ #رمان #ارسالی خلاصه: چشمها گاهی اون چیزی که
خداروشکر بالاخره منتشر شد😁
سلام و خیر مقدم به اعضای عزیزِ جدید
دوستان قلم به دست و هنرمند،
همونطور که دغدغه خیلیهاتون بود؛ داستان نویسی یه جهاد بزرگه.
اینکه بتونی با ابزار قلم، به جنگ نابرابر رسانه ها بری، یه رزم بی نظیر و یه همت بالا و یه نیت خالص میطلبه.
پس:
اول، بسم الله
دوم، تا بشه با وضو
سوم، قربه الی الله
و توی قربه الی الله نوشتن، اخلاقی نوشتن رو هم مدنظر داشته باشیم
چهارم، تمرین روزانه
اگه همت کنین ظرف ۲ هفته، تمام آموزشهای اولیه رو فرا میگیرین،
و بعد از اون میفتین دنبال تقویت قلم.
پس، کمربندها رو محکم ببندین که سفر به قله کوه، شروع شد!
برنامه ریزی کنین برای ۲ هفته ی کولاک
دوستانتون رو هم نه به کانال، بلکه اول به آیدیِ ثبت نام دعوت کنین تا توی این جهاد بزرگ و ارزشی، سهیم بشن
یاعلی مدد
اهل قلم
بسم الله الرحمن الرحیم نون و القلم و ما یسطرون آموزش داستان نویسی آموزش نویسندگی فهرست مطالب:
درس اول، راویها:
#راوی _اول_شخص من:
سلام جک!
امروز روز دوم کاری بود. حتما باز جنیفر با یک لبخند پهن و با آن لبهای صورتی اش که به ضرب و زور برق لب، میخواست خوشگلتر نشانش بدهد، به استقبالم می آمد.
و اوه! فیلیپ! دست به کراوات گرفته، سلامی از سر بی محلی میکرد و رد میشد.
و جناب رییس که حسابش از همه جدا. جوری سلامش را میپرانَد که گویا عصای جد پدری اش، همانکه همیشه از او حرف میزند و نقل قول میکند را قورت داده!
نگهبان دم در هم که اصلا من را نمیبیند و آدم حسابم نمیکند چه برسد به سلام و...
جلوی اینه ایستادم. هدفم این نبود که نگاهی به خودم بکنم، بلکه میخواستم برای بار چندم به خودم ثابت کنم قیافه ام بدک که نیست، بلکه عالی است!
گرچه بخاطر دادن امتحانهای پی در پی و اضطرابهای ترس و امید از قبول نشدن در مصاحبه این شرکت، کمی چروک ریز زیر چشمهای خاکستری ام افتاده بود.
باز همان پیراهن سفید که رگه های سبز پررنگ روی سینه اش را نقش زده، با یقه شکاری لب پهنِ دیروز را پوشیده بودم. دو چیز برای من اصل زندگی است؛ شیک پوشی در کنار قناعت!
یک کتِ خاکستری روی پیرهن. که رنگش، همخوانی جالب و غیرعمدی با رنگ چشمها دارد. شاید هم برای جلب توجهِ کسی مثل جنیفر!
به موهایم روغن زدم. فرهای درشتش خوش حالت تر ایستادند. چند قطره از شیشه ادکلن کف دستم ریختم اما تا خواستم دو دستم را به هم بمالم یاد تذکر مادر افتادم: جک! یه قطره کوچولو روی نبض مچ دست چپ، یه قطره بین دو انگشتت، بعد بمالش به سیب گلوت. فهمیدی؟!
با خودم گفتم: اَه مامان! از وقتی رفتی خاطراتت مثل خوره افتاده به جونم! کاش راهی بود همه حرفهای قشنگتو با خودت دفن کنم. بخصوص صدای جیغت!.
باز به خودم نگاه کردم. دستهایم را از هم باز کردم. آماده بودم! دنگ دنگِ پاندول ساعت، گوشزد کرد که تا رسیدن به شرکت فقط سی دقیقه زمان دارم.
پالتوی مشکی بلندم را که هفته پیش از حراجی پایین شهر خریده بودم، بر داشتم. اگر هوا گرم شد، میتوانستم روی دستم بیندازمش، خودش کلی خوش تیپی بود!
در را باز کردم. کفشهای برّاقم، دست به خاک نداده و وفادار مانده بودند. پا در آنها که میکردم حس خاصی بهم دست میداد. شاید بخاطر پاشنه های بلندش بود!
باز دستانم را از هم باز کردم. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: صبح بخیر جک!