📚#معرفی_کتاب
🌟مجموعه زمزمه های مثبت ذهنی🌟
✍به قلم:لوری رایت
💠رده سنی: 4 تا 8 سال
📖 تعداد صفحات: 30 صفحه
📝ناشر:انتشارات مهرسا
🔰📚🔰📚🔰📚🔰📚🔰📚
هر کدوم از ما آدما در طول روز با احساسات مختلفی روبه رو میشیم؛ مثل خشم، غم، اضطراب، حسادت و ... 😒😔😠
که خوب البته بچهها هم از این موضوع مستثنی نیستن.🙂
اگر به بچه ها کمک کنیم احساسات خودشون رو بشناسن اون وقت به راحتی میتونن اون رو مدیریت کنن.👌
بچه ها میفهمن که این حس های منفی طبیعی هستن و گذرا.👶🏻👧🏻
📚کودک اگر توانایی های خودش رو بشناسه و عزت_نفس داشته باشه در مواجهه با شرایط و موقعیت های ناخواسته و سخت خودش رو کنترل میکنه و سعی میکنه با انتخاب روش درست از پس شرایط سخت بربیاد.😎
🌟مجموعه زمزمه های مثبت ذهنی یک مجموعه 9 جلدی عالی هست که با متن روان و شیرین و موقعیت های فرضی به کمک والدین اومده تا احساسات مختلف رو با کودک تکرار و تمرین کنن و مدیریت احساسات رو یاد بگیرن.
🧸@gheseh_gheseh
هکتور اژدها و عطسه هایش قسمت_اول.mp3
3.79M
.
آی قصه قصه قصه
یه قصه شیرین😍
برای کودک دلبند شما🥰
#قصه_صوتی
🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 بازی با بچهها در خونه 😊
بازی برای قدرت تنفس و مهارت دمیدن
#بازی
🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
آی قصه قصه قصه
«غصه دل غازی»
#کلیپ_قصه
🧸@gheseh_gheseh
.
سلام گلهای زندگی😘👦👧
صبحتون به خیر باشه فرشته های قشنگم🌞🌻
🧸@gheseh_gheseh
28.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا زمان ظهور هست
شعار هر مرد و زن
عجل علی ظهورک
یا حجه ابن الحسن
🧸@gheseh_gheseh
.
آی قصه قصه قصه
قصه پیشی🐱 و پاندا🐼در جنگل سبز همه ی بچه های حیوانات به مدرسه می رفتند و خانم آهو به آنها درس می داد. بچه ها خانم آهو را خیلی دوست داشتند. او خوش اخلاق و مهربان بود و قصه های قشنگی برای آنها تعریف می کرد. روزی یک شاگرد جدید به مدرسه ی جنگل🌳🌳 سبز آمد. او یک بچه خرس پاندای ساکت و غمگین بود که با هیچ کس حرف نمی زد. هر چه بچه میمون🐒 برایش شکلک درآورد نخندید. هر چه بچه خرگوش 🐰دورش چرخید و گوشهایش را تکان داد نتوانست او را بخنداند. جوجه پرنده ها هم ترانه های شاد خواندند و به او خوشامد گفتند، اما بچه خرس پاندا ساکت و اخمو نشست و به آنها اعتنا نکرد.
خانم آهو که دید خرس پاندا 🐼خیلی ساکت است، به او گفت: پسر گلم برو با بچه ها بازی کن. آنها مهربانند و می خواهند دوست تو باشند. ببین میمون کوچولو و خرگوشک چقدر بامزه اند. به صدای بلبل و طوطی🦜 و قناری و کبوتر گوش کن، ببین چقدر قشنگ آواز می خوانند. اما خرس پاندای کوچولو سرش را زیر انداخت و چیزی نگفت. چند روز گذشت و پاندا 🐼کوچولو جواب سلام بچه ها را نداد. پیشی کوچولو هر روز به پاندا سلام می کرد و می گفت: میومیو، پاندا کوچولو اخم نکن، خنده بکن، بیا با من بازی بکن. ولی پاندا ساکت و غمگین بود و به حرفهای او نمی خندید. یک روز وقتی مدرسه تعطیل شد، پیشی دنبال پاندا راه افتاد تا ببیند او کجا می رود.پاندا کوچولو رفت و رفت تا به کلبه ی قدیمی و کوچکی در وسط جنگل رسید. جلوی در کلبه یک خانم و آقای پاندا نشسته بودند. آنها هم غمگین به نظر می رسیدند. پاندا کوچولو به طرف آنها رفت و کنارشان نشست. خانم پاندا، پاندا کوچولو را نوازش کرد و گفت: پسر نازم، امروز توی مدرسه چی یاد گرفتی؟ پاندا 🐼کوچولو جواب داد: مدرسه را دوست ندارم، دلم می خواهد به جنگل خودمان برگردیم. پیشی کوچولو آهسته آهسته به آنها نزدیک شد و سلام کرد. خانم و آقای پاندا جواب سلامش را دادند. پاندا کوچولو با ناراحتی گفت: این همکلاسی منه. خانم پاندا به پیشی گفت: تو دوست پاندا کوچولوی ما هستی؟ پیشی کوچولو جواب داد: پاندا کوچولو با هیچ کس حرف نمی زند و دوست نمی شود. او همیشه اخمو و غمگین است، اما من دلم می خواهد با او دوست شوم. پاندا کوچولو با ناراحتی گفت: ولی من دلم نمی خواهد. آقا و خانم پاندا با تعجب پرسیدند: برای چی؟ پاندا کوچولو جواب داد: من جنگل🌳🌳 خودمان را می خواهم، دوستان خودم را می خواهم. آقای پاندا گفت: آن جنگل دیگر وجود ندارد. آدمها تمام درختان 🌳را بریدند و به جایش خانه ساختند. تمام حیوانات آن جا آواره شدند. ما هم شانس آوردیم که اینجا را پیدا کردیم.پیشی🐱 کوچولو وقتی فهمید که چه بلایی به سر جنگل پانداها آمده خیلی ناراحت شد. به پاندا 🐼کوچولو گفت: غصه نخور، همه ی بچه های مدرسه دوستت دارند. فردا توی مدرسه ماجرای قطع درختان جنگل تان را تعریف کن تا بچه ها هم بدانند که چرا اینقدر غمگین و ناراحتی.فردای آن روز پاندا کوچولو به همه ی بچه های مدرسه سلام کرد و گفت: بچه ها، ما در یک جنگل سبز و قشنگ خانه داشتیم و زندگی می کردیم. آنجا پر از درختان بامبو🎋🎋 بود. همه ی پانداها بامبو دوست دارند. من دوستان زیادی داشتم و با آنها به مدرسه می رفتم، همه ی ما شاد و سرحال بودیم تا این که یک روز آدم ها 👱♂آمدند و با اره برقی به جان درخت ها افتادند و تمام درختان را بریدند و کم کم به جایشان خانه و آپارتمان و جاده ساختند و حیوانات جنگل را آواره کردند. تعدادی از حیوانات هم به دست آدم ها اسیر شدند، اما من و پدر و مادرم فرار کردیم و مدتها سرگردان بودیم تا این که به این جنگل رسیدیم و جایی برای زندگی پیدا کردیم. دل من برای دوستانم خیلی تنگ شده و از دست آدمها خیلی عصبانی هستم.
بچه های مدرسه از شنیدن داستان زندگی پاندا🐼 کوچولو خیلی ناراحت😔 شدند. آنها به پاندا قول دادند که دوستان خوبی برای او باشند. گفتند که از جنگل سبز مراقبت می کنند تا انسان ها نتوانند درختان را قطع کنند و حیوانات را آواره و بی خانمان نمایند. بعد هم نشستند و نامه ای نوشتند و تمام ماجرا را در آن شرح دادند و نامه را برای من فرستادند تا داستان آن را برای بچه ها بنویسم. من هم داستان را همان طور که خواندید برایتان نوشتم تا شما هم بدانید که قطع درختان🌳🌳 جنگل ها به دست انسان، گناهی بزرگ و اشتباهی جبران ناپذیر است. پس شما هم از درختان نگهداری کنید و هرگز شاخه های آنها را نشکنید و به آدم بزرگ ها هم سفارش کنید که بیشتر مراقب درختان🌳🌳 باشند و به خاطر ساختمان سازی، به جنگل ها حمله نکنند و درختان را قطع نکنند.
#قصه_متنی
🧸@gheseh_gheseh