eitaa logo
قصه ها و سرگرمیهای کودکان
46.4هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
31 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
40.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با آموزش های خانم بهار همراه باشید و با کوچولوهاتون کاردستی های ساده درست کنید. با این کار علاوه بر اینکه سرگرمشون میکنید با یه اسباب بازی ساده شادشون میکنید. 🧸@gheseh_gheseh
کادر دفتر 📒✨️ ------------------------ 🧸@gheseh_gheseh
هدایت شده از قاصدک
💠جشنواره پاییزی شیکترین ملزومات حجاب😍 🧕محجبه ایُ کانال حجاب درسانُ نداری؟ اینجا خیلیا ساعتها برا خرید عبا و چادر تو صفن!😳 🇮🇷منم قبلا کلی پولِ ملزومات میدادم ولی از وقتی اینجام با کمترین هزینه استایلمُ کامل میکنم ب جرعت در تولید بی رقیبن👇😎 https://eitaa.com/joinchat/223346877C929d3d2345 📣 فقط بجُنب از جنسای جدید جانمونی مفته مفت بدووو💯🥳☝️ 🛍فروش حضوری 🛵و باضمانت تعویض
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕💕 شعر هندوانه رو یاد بگیرین بچه ها جون به کارتون میاد😍 🧸@gheseh_gheseh
📚 🌟عنوان:مجسمه_ذات_همایونی🌟 ✍به قلم:جمال اکرمی 🖨ناشر:نشرنیستان 👨‍👩‍👧‍👦رده سنی:کودک،نوجوان 📓قالب کتاب:طنز 📝📓📝📓📝📓📝📓📝📓 سفری به تهران قدیم 😃 با حضور ده ­ها شخصیت از پادشاهان قاجار گرفته تا چهره­ های مشروطه­ خواه، دلقک­های درباری و مردم عادی کوچه و بازاری و.... «ماجراهای ماشین مشتی ممدلی» چنین مجموعه­ای است؛ پروازی منحصر به­فرد و خیالی بر بال کلمات، اصطلاحات و ماجراهای واقعی تاریخی که با چاشنی تخیل و نوآوری، ماجراهایی جذاب و غیرقابل­پیش­بینی و خنده­دار را ایجاد­کرده­است. اگر، از داستان­های طنز خوش­تان می­آید، غافلگیر شدن را دوست دارید و از سربه­سر گذاشتن با آدم­های مهم و در هم ریختن مرز خیال و واقعیت، خواب و بیداری و گذشته و حال، هیجان­زده می­شوید، این مجموعه­ ده جلدی، انتخاب خوبی می­تواند باشد. اتول مشتی ممدلی، هر روز و بی­معطلی شما را به گردشی مفرح و به­یادماندنی دعوت می­کنه 🧸@gheseh_gheseh
سلام خستە نباشید من خیلی بە کارهای کودکانە علاقە دارم..در حال حاضر واسە کوچولوها داستان کودکانە مینویسم... ✍️سلام شماره ایتا یا آیدی خود را در همین پیام بگذارید 🧸@gheseh_gheseh
. دفتر جگر گوشه هاتونو قشنگ کنین😍 🧸@gheseh_gheseh
029-BolBoleShekamo-www.MaryamNashiba.Com_.mp3
2.26M
💠 بلبل شکمو 🔻موضوع: پرخوری 🎼 با صدای بانو مریم نشیبا 📚 عموکتابی | مربی تربیتی🌱 🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧩عزیزای دلم بگین ببینم چند اختلاف در دو تصویر وجود داره؟! 🧸@gheseh_gheseh
🌸 خانواده بی‌نظیر من مانند یک دست هر خانواده هرکس یک انگشت در خانواده بابا در این دست انگشت شصت است او که نخستین انگشت دست است انگشت بعدی یعنی میانه او مادر ماست خانوم خانه انگشت بعدی یعنی برادر اینجا نشسته پهلوی مادر پس آن یکی کیست؟ انگشت دیگر آری درست است او هست خواهر من هستم آخر انگشت کوچک ما پنج انگشت هستیم باهم باهم شریکیم در شادی و غم گرچه جداییم ما پنج انگشت هستیم باهم مانند یک مشت 🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧚🏻‍♂️ی دونه ظرف یک بار مصرف رو نخ کشی کنید..البته با فاصله..اسباب بازی های کوچیک رو بندازین داخلش..با انبرک از بچه ها بخواین از تو ظرف بردارن... هدف از این دستورزی تقویت عضلات سر انگشتان،تقویت هماهنگی چشم و دست و تقویت تمرکز...👍😊 🧸@gheseh_gheseh
🌿 شاخه ها را نبر در جنگلی 🌳🌳🌳🌳سر سبز و زیبا، زیر درخت بلوط، خرس قهوه ای🐻 زندگی می کرد. او خرس مهربان و خوش قلبی بود. همه حیوانات او را دوست داشتند. او یک مغازه ی عسل 🍯فروشی داشت. عسل های🍯 او بهترین عسل های دنیا بودند، بخاطر همین همه حیوانات به او عسلی🐻 می گفتند. یک روز صبح وقتی عسلی🐻 خواست وارد مغازه شود، سرش به چند شاخه خورد. شاخه های درخت 🌳را کنار زد و داخل رفت. اما وقتی خواست از مغازه بیرون بیاید دوباره سرش به شاخه ها گیر کرد. عسلی🐻 با ناراحتی شاخه ها را کنار زد و گفت: باید فکری به حال این شاخه های مزاحم بکنم. خیلی بلند شده اند. عسلی🐻 رفت از انبار طناب آورد و شاخه های مزاحم را به شاخه بالایی بست. مدتی گذشت. میمون دم 🐒قهوه ای برای خریدن عسل به مغازه آمد و چند کوزه عسل خرید . او همین که خواست با کوزه عسل از مغازه بیرون برود، طناب پاره شد. شاخه ها محکم به کوزه ها ی عسل 🍯خوردند. کوزه ها از دست دم قهوه ای🐒 افتادند و شکستند. عسلی 🐻به او گفت: دوست عزیز ببخشید، من الان چند کوزه عسل دیگر برایت می آورم. میمون🐒 که سرتا پایش عسلی🍯 و چسبناک شده بود با عصبانیت آنجا را ترک کرد. بعد از رفتن دم قهوه ای🐒، عسلی 🐻تصمیم گرفت شاخه ها را کج کند. با طناب شاخه ها را به پشت دوچرخه اش بست و سوارش شد. پا زد و جلو رفت اما یکدفعه دیگر نتوانست پا بزند و به عقب کشیده شد. زاغی که از بالا داشت به عسلی نگاه می کرد گفت : داری چه کار می کنی؟ عسلی🐻 گفت : میخواهم شاخه ها را کج کنم. زاغی بلند بلند خندید و گفت : شاخه درخت که کج نمی شود. الان بر می گردد و توی سرت می خورد. عسلی 🐻که از پا زدن خسته شده بود، ناراحت و غمگین روی زمین نشست. او کمی فکر کرد و گفت: دوست ندارم این شاخه ها را ببرم، اما چاره دیگری ندارم. عسلی 🐻رفت و با یک اره برگشت. سنجاب🐿 خانم که دید شاخه ها تکان می خورد، از لانه اش بیرون دوید. تا عسلی را دید، گفت: چرا شاخه را می بری؟ نمی بینی شاخه ها پر از بلوط🌲🌲 هستند و با بریدن آنها این همه میوه از بین می رود. عسلی 🐻گفت: دوست ندارم آنها را ببرم اما چه کار کنم آنها باعث دردسرند. سنجاب 🐿خانم گفت: به جای اینکه شاخه را ببری، یک سایه بان بالای مغازه ات بزن تا شاخه به سر کسی نخورد. عسلی 🐻خوشحال شد و گفت: چه فکر خوبی! همین کار را می کنم، تازه این طوری تابستانها هم میتوانم زیر سایه اش بشینم تا گرمم نشود. سنجاب🐿 خانم خندید و گفت: همیشه ساده ترین راه بهترین راه نیست. ✍ نويسنده: خانم مريم فيروز 🧸@gheseh_gheseh