فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕💕
این بازی عالیه برای هماهنگی چشم و دست هماهنگی دو نیم کره مغز دقت و تمرکز بالا بردن استانه تحمل شکست و ناکامی تمرین صبر
❄مناسب گروه سنی پنج سال به بالا❄. . .
#بازی
🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶 #نماهنگ
( سیاه و سفید)
📥 #دانلود کنید
سفید و سفید، سفید و سفید
سیاه و سیاه، سیاه و سیاه
آبی و قرمز، زرد و قهوهای
اسم رنگارو نگی اشتباه
خورشید خانم و طلایی بکش 🌞
آقا گاو رو حنایی بکش 🐂
رنگ سبزهها سبز چمنی🍃
آقا گربه رو آبی نزنی 🐱
دو چشم آسمونی
دو ابروی کمونی
مادر بزرگ خوبم
میخواد بیاد مهمونی
مهربون باش و خندون 😊
گلدون بذار تو ایوون
قند و بریز تو قندون
چایی بریز تو فنجون ☕
آبی، آبی، قرمز، قرمز
پیش دستیها اناری
آبمیوه رو نارنجی کن
رنگ نیلی نداری؟
رنگ چایی پُر رنگه☕
گربه با موش میجنگه🐱 🐭
بارون، بارون، بارونه ☔
بلبل آواز میخونه
عروسکم ملوسه 🎎
خوشگله مثل عروسه
رنگ سرخ کلاهش
مثل تاج خروسه 🐔
خونه، خونه، ماشین، ماشین 🏠🚘
دادا رو خوشگل بچین
آبی و قرمز، قرمز و آبی
بیا کنار گُل بشین 🌸
#پویانمایی
🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕💕
نقاشی خلاقانه کودکانه 💓😍
#نقاشی
🧸@gheseh_gheseh
🌸🐚لباس شکوفه ای🐚🌸
نازنین 👧به درخت هلو 🌳نگاه کرد. روی شاخه های درخت پر بود از شکوفه های صورتی.🌸🌺
درخت هلو 🌳گفت: چرا ناراحتی؟نازنین 👧گفت: آخه جشن تولد 🎂🎉دوستم است ولی لباس قشنگ ندارم بپوشم.
درخت گیلاس🌳 با شکوفه های سفید کنار درخت هلو ایستاده بود، گفت: این غصه ندارد نازنین خانم👧.
درخت سیب 🌳به بقیه درخت ها نگاه کرد و گفت: کی دوست دارد نازنین 👧کوچولو لباس شکوفه ای قشنگ داشته باشد؟
درخت ها 🌳🌳🌳یک صدا گفتند: ما
بعد همگی خودشان را تکان دادند. شکوفه های 🌼🌸🌺زیادی روی سر نازنین👧 افتاد. نازنین خندید.
درخت هلو🌳 خاله پینه دوز را صدا زد. بلبل🦜 شکوفه ها را با نوکش جمع کرد و جلوی خاله پینه دوز گذاشت. خاله پینه دوز هم تند تند شکوفه های صورتی🌸🌺 و سفید را کنار هم می گذاشت و می دوخت. وقتی کار خاله پینه دوز تمام شد. به نازنین 👧گفت: بیا این هم یک لباس خوشگل برای میهمانی جشن تولد.
نازنین👧 با خوشحالی لباس را پوشید. درخت ها برای نازنین 👧دست زدند. بلبل🦜 بقیه شکوفه ها 🌸🌺را جمع کرد، آن ها را به هم بست و به نازنین داد و گفت: بیا، این دسته گل💐 قشنگ هم هدیه تولد🎁. من هم آوازم را توش گذاشتم ببری برای دوستت.
نازنین گفت👧: شما چقدر مهربانید. بلبل گفت: توی سرزمین آرزوها همه به هم کمک می کنند.
نازنین 👧دسته گل💐 را گرفت و گفت من هم می خواهم مثل اهالی سرزمین آرزوها به همه کمک کنم. درخت ها🌳🌳🌲🌲 برای نازنین دست زدند. نازنین خندید.😁
#قصه_متنی
🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
عجب کاردستی ساده و جالبی😍
#کاردستی
🧸@gheseh_gheseh
⭐️🍬🍭⭐️🍭🍬⭐️
نماز ستون دین است و تمامی امامان نماز را دوست داشتند و همیشه ما را به نماز خواندن تشویق می کردند همانگونه که امام حسین (ع) میفرمایند:من نماز را دوست دارم
🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انیمیشن جذاب ایرانی ایلیا - تولد یک قهرمان
این داستان : حادثه صدر
#ایلیا
🧸@gheseh_gheseh
.
سلام سلام بچه ها جون😘
خوبین؟ خوشین؟😍
صبحتون بخیر 🌞🌻
🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کنار من باش چون میخوام کاردستی رو
با تکنيک های ساده ،متفاوت و آسون بهت یادبدم..😍😎
#کاردستی
🧸@gheseh_gheseh
💬 | #پیام_جدید
متن پیام:
سلام لطفا قصه های صوتی که برای بچه ها میزارید با صداهای آرام و مهربان باشه بعضی ها خیلی حالت جدی و تند هست و من اون فایل رو رد میکنم بره و نیزارم بچم گوش کنه. فایل هایی که بینش آهنگ لالایی داره خیلی خوبه و صدای خانم هم دلچسب
✍️سلام لطفا لینک چند نمونه از مواردی را که به آنها انتقاد دارید ارسال کنید تا بررسی کنیم. روی همان قصه راست کلیک کنید و کپی لینک را بزنید و در پیام بگذارید
💠 احکام دانش آموزی: غیبت
🔻 سارا به زهرا گفت: برای تولدت، پریسا رو دعوت نکن، اخمو هست و لباسای زشت می پوشه، عکسامون زشت میشه. زهرا گفت: پشت سر دوستمون حرف نزن، کار درستی نیست!
❓بچه های گل به نظرتون حرف زهرا درسته یا سارا؟
🔹 سارا نباید پشت سر دوستش حرف میزد و از بدی هاش می گفت.
🔸 وقتی عکسشون زشت میشه، حق با سارا بوده.
🔹 چون تولد بوده، عیب نداشته در مورد دوستشون حرف بزنن.
🔸 آخه تولد زهرا بوده، سارا نباید دخالت می کرده.
✅ عزیزان دل، سارا کار بدی کرد پشت سر دوستش حرف زد، و عیبش رو گفت. به این کار میگن غیبت کردن. خدای مهربون تو قرآن میگه: پشت سر کسی غیبت نکنید: وَلَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا.
📚حجرات، آیه ۱۲.
❣️ مواظب باشیم پشت سر کسی حرف نزنیم و با مهربونی به بقیه هم بگیم که این کار زشت رو نکنن☺️
🧸@gheseh_gheseh
🌺☘️🌺☘️🌺☘️🌺
بابا وضو می گیره
چون موقع اذونه
وقت صدا کردنه
خدای مهربونه
می خواد بگه خدا جون
از خوبیهات ممنونم
لطف و محبتت را
ما همه خوب می دونیم
منم وضو می گیرم
می خوام نماز بخونم
می خوام بگم تشکر
خدای مهربونم
🧸@gheseh_gheseh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با یه بازی هیجان انگیز دقت و تمرکز و حافظه فعال کودکت رو افزایش بده🤗🤗
🧸@gheseh_gheseh
#داستان_متنی
🐌🐌🐌🐌🐌🐌
آفرینش حلزون
روزهاي اول فصل بهار بود ، هوا گرم و گرمتر مي شد و حيوانات ، جنب و جوش و تلاش را از سر گرفته بودند .
آقاي چهاردست همينطور سوت زنان و شادي كنان به اين طرف و آن طرف مي جهيد و مي خنديد . بعد با خودش گفت : چه هواي خوبي بهتر است به ديدن دوستم بروم و با هم از اين هواي خوب لذت ببريم .
وقتي كه به طرف خانة دوستش به راه افتاد توي مسير پايش ليز مي خورد و نمي توانست درست راه برود و يكدفعه پرت شد روي زمين .
عنكبوت از راه رسيد و با ديدن ملخ كه روي زمين افتاده بود و پهن شده بود ، حسابي خنده اش گرفت ، طوري كه نمي توانست جلوي خنده اش را بگيرد ! ملخ خيلي ناراحت شد و گفت : عنكبوت كجاي زمين افتادن خنده دارد ؟
عنكبوت خودش را جمع و جور كرد و گفت : نه دوستم ، من تو را مسخره نمي كنم ، از من ناراحت نشو ! اصلاً به من بگو ببينم چه كسي اينجا را ليز كرده است تا خودم حسابش را برسم !
يكدفعه خود عنكبوت هم ليز خورد و افتاد و هر دو با هر زحمتي كه بود از زمين بلند شدند و به راه افتادند و با احتياط قدم بر مي داشتند .
همينطور كه مي رفتند به جايي رسيدند كه ديگر زمين ليز نبود .
به جانور عجيبي رسيدند و گفتند : اين ديگر چيست ؟
او گفت : سلام ! اسم من حلزون است .
بعد آنها هم صدا گفتند : از كجا پيدايت شده ؟ چرا برگها و سبزي هاي مزرعة ما را مي خوري ؟ تا حالا از كجا غذا بدست مي آوردي ؟
حلزون گفت : صبر كنيد دوستان من ! از اول هم من اينجا بودم ، زمستان را داخل خانه ام بودم و خوابيده بودم ! حالا كه بهار شده از خواب بيدار شدم .
آنها گفتند : « ولي ما كه خانه اي نمي بينيم ! »
حلزون گفت : خب همين صدفي كه پشت من است ، خانه من است ، آنها با اخم گفتند : اصلاً به ما مربوط نيست خانه تو چه شكلي و كجاست چرا زمين را ليز كرده اي و چطوري ؟
حلزون گفت : بله من اين كار را كرده ام ولي دلم نمي خواست اينطوري بشود و شما به زمين بخوريد !
من مجبورم براي حركت كردن اين مايع لغزنده را روي زمين بپاشم و روي آن بخزم ، چون مثل شما پا ندارم و اين مايع لغزنده به من كمك مي كند .
آنها گفتند : ما نمي دانستيم كه تو با چه زحمتي مجبوري راه بروي !
از تو معذرت مي خواهيم كه رفتارمان بد بود !
حلزون گفت : نه ، اين كه گفتم مجبورم به خاطر اين نبود كه بخواهم بگويم دارم زحمت مي كشم ، نه ، خدا مرا اينطور آفريده و اين مايع لغزنده را هم در اختيار من قرار داده است ، وسيلة راه رفتن شما پاهايتان است و من براي حركت كردن مي خزم ! هميشه هم خدا را شكر مي كنم .
ملخ و عنكبوت گفتند : ما بايد از اين به بعد سعي كنيم اطرافمان را خوب ببينيم و جلوي پايمان را خوب نگاه كنيم و زمين نخوريم و بعد هم كسي را سرزنش نكنيم . بعد هم با تعجب پرسيدند : حلزون جان تو كه دندان نداري ! چطوري اين همه برگ و سبزي را مي جوي ؟
حلزون جواب داد خدا به من بيش از پانزده هزار دندان داده است كه در پشت زبانم مخفي است .
آنها از تعجب به هم نگاه كردند و گفتند : واي چقدر دندان !
خروس طلايي نوك زنان به طرف آنها مي آمد ، آنها دو نفر پا به فرار گذاشتند ولي حلزون نتوانست به تندي آنها حركت كند ، آنها پشت يك بوته قايم شدند و به حلزون نگاه مي كردند . خروس به حلزون كه رسيد چند نوك به او زد و بعد هم از آنجا دور شد .
آنها نگاه كردند و ديدند ، خانه حلزون ، صحيح و سالم آنجاست ولي از خود حلزون ، خبري نيست .
ناراحت شدند و شروع كردند به گريه .
حلزون فرياد زد : من اينجا هستم ، زنده و سلامت ! براي چي گريه مي كنيد ؟ فراموش كردين كه اين صدف از من محافظت مي كنه ؟
عنكبوت گفت : تو چطور توي اين صدف پر پيچ و خم جا مي شوي ؟
حلزون با لبخندي بر لب گفت : من بدن نرمي دارم ، خودم را به شكل صدفم در مي آورم و راحت توي آن جا مي شوم . مي بينيد اين هم يكي ديگر از شگفتيهاي وجود من است . در آفريده هاي خداوند چيزهاي عجيب و شگفت انگيزي وجود دارد .
از آن روز به بعد عنكبوت و ملخ و حلزون دوستان خوبي براي هم شدند .
نتيجه اينكه :
۱. خداوند در وجود هر آفريده اي ظرافتهايي مخصوص قرار داده است كه با ديگري متفاوت است ، ما بايد قدر نعمتها را بدانيم و شكر گزار باشيم .
۲. براي شناخت طبيعت و آفريده هاي خدا بيشتر تحقيق كنيم و بپرسيم و مطالعه كنيم .
🧸@gheseh_gheseh