eitaa logo
قصه های کودکانه
32.8هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
893 ویدیو
311 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🐻خرس کوچولویی بود به نام تدی🐻 تدی توی آخرین روز پاییز زیر درخت نشسته بود تا آخرین ستاره ی پاییز بیفتد پایین. تدی توی یک کتاب خوانده بود که اگر موقع پایین افتادن آخرین ستاره ی پاییز، آرزو کنی، آرزویت هرچه که باشد برآورده میشود. همینطور که تدی به آسمان خیره شده، جوجه تیغی کوچولو به او نزدیک شد و پرسید: "تو آسمون دنبال چی میگردی تدی؟" - "دنبال آخرین ستاره ی پاییز." " برای چی؟" " برای اینکه وقتی داره میفته روی زمین، آرزوم رو بگم تا برآورده بشه." جوجه تیغی گفت :"واقعا؟ پس منم با تو منتظر میمونم تا آخرین ستاره ی پاییز بیفته." همینطور که تدی و جوجه تیغی آروم نشسته بودن و به آسمون نگاه میکردن، صدای بازی و خنده ی موش کوچولو و خرگوش کوچولو به آنها نزدیک و نزدیکتر شد. وقتی موش کوچولو و خرگوش کوچولو به تدی رسیدند گفتند: "تدی... جوجه تیغی... میاین باهم بازی کنیم؟" جوجه تیغی کوچولو گفت: "نه... ما منتظر افتادن آخرین ستاره ی پاییز هستیم، تا آرزومون برآورده بشه." خرگوش کوچولو و موش کوچولو به هم نگاه کردند و تصمیم گرفتند اونها هم پیش تدی و جوجه تیغی منتظر بمونن. سنجاب که از بالای درخت صحبت های آونها رو شنیده بود یکدفعه گفت: "بچه ها نگاه کنین، آخرین ستاره ی پاییز روی این درخته!" و آخرین برگی که به درخت وصل بود و به شکل ستاره بود رو نشون داد. تدی که خیلی هیجان زده شده بود بلند شد و به ستاره نگاه کرد. سنجاب گفت: "میخوای آخرین ستاره رو برات بیارم پایین؟" تدی گفت: "نه...نه... اگه تو به اون ستاره دست بزنی، دیگه جادوشو از دست میده و آرزوهامون برآورده نمیشه." سنجاب آروم آروم به سمت ستاره رفت تا اون رو از نزدیک ببینه، همینطوری که بهش نزدیک میشد، شاخه ی درخت لرزید و برگ از شاخه جدا شد... تدی، جوجه تیغی، خرگوش و موش همه با هم فریاد زدند: "نه....." و دویدن تا برگ رو بگیرن. اما برگ به آرومی سقوط کرد و سرانجام به تیغ های جوجه تیغی گیر کرد و همانجا ماند. تدی ایستاد و به ستاره نگاه کرد، با ناراحتی گفت: "ولی من میخواستم آرزوم رو برآورده کنم. شما اومدین اینجا و نگذاشتین من به آرزوم برسم." خرگوش کوچولو گفت: "آرزوی تو چی بود تدی کوچولو؟" تدی گفت: "آرزوی من این بود که همبازی داشته باشم." جوجه تیغی فریاد زد: "اوووو... تدی... آرزوی تو برآورده شده. ما همه با تو همبازی خواهیم بود. آرزوی من هم همین بود" و اینطوری همه باهم شروع کردند به بازی کردن و از اینکه آخرین ستاره ی پاییز آرزوشون رو برآورده کرده خیلی خوشحال بودن. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
پسرها هم به اندازه دخترها با احساسند. اما ما و جامعه به آنها می آموزیم که احساساتی بودن دلیل ضعف توست. 🌱 به همین دلیل پسرها دارند و در نوجوانی و جوانی با خشم و عصبانیت، گاهی با مواد مخدر و گاهی... احساسات خود را خاموش میکنند. 🌱 به پسرتان اجازه دهید احساساتش را بیان کند، غمگین شود، گریه کند. 🔹به پسرتان بیاموزید در کارهای خانه کمک کند و یاد بگیرد در انجام کارها مستقل باشد. برای موفقیت در کار، تحصیل و ازدواج روی هوش هیجانی فرزندتان کار کنید. پسرها هم گریه میکنند، میترسند، وابسته میشوند، مانند همه انسانها. احساساتشان را خاموش نکنید. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
👵🏼👓عینک مادر بزرگ👓👵🏼 عينك مادر بزرگ چند روزيه شكسته انگار يه عالمه غم توي دلش نشسته هرجا كه ميخواد بره منو صدا ميكنه اونوقت با مهربونی منو دعا ميكنه خدا كنه كه چشماش دوباره خوب ببينه چون كه دلم نميخواد غم تو دلش بشينه... 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
ماشین را نگه دار.pdf
128.7K
🌼پی دی اف 🌼عنوان:ماشین را نگه دار 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸سلام به همه همراهان همیشگی کانال قصه های کودکانه. 🍃امشب یه غافلگیری جالب برای همه مادران کانال که دغدغه تربیت کودک دلبندشون رو دارند خواهیم داشت. 🌸پس همه شما مادران عزیز آخرین پست کانال رو دنبال کنید و برای بقیه مادرانی که دغدغه تربیت کودکشون رو دارند این پیام را ارسال کنید 😊 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
٣سال 🅾افزایش سرعت العمل کودک🅾 ✅‏ ‏بهترین روش برای افزایش سرعت عمل کودکان این است که برای آن ها ساعت.مسابقه تعیین کنید. ✅رفتار درست👇 تا وقتی عقربه ی بزرگ ساعت به عدد ۶ برسد، وقت داری اتاقت را تمیز کنی. ببینم تو زودتر تمیز می کنی یا عقربه ‏زودتر می رسد.‏ ❌رفتار غلط📍 🔆زود باش، عجله کن، چقدر طولش می دهی! واقعاً تنبلی، خیلی کند کارهایت را انجام می دهی. ✅تشویق کودک وقتی خوب بازی می کند ‏وقتی کودک شما به خوبی با بچه های دیگر بازی می کند، او را تشویق کنید.‏ ✅رفتار درست 👇 🔆چقدر خوب با پسر خاله هایت بازی کردی، آفرین پسر خوب ❌رفتار غلط📍 🔆ای کاش همیشه همین طور با همه بازی می کردی و با کسی دعوا نمی کردی 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
گلدان از خودراضی_صدای اصلی_429435-mc.mp3
9.61M
🌸 گلدان از خود راضی 🌼رده سنی:کودک 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
❌هیچ گاه روی اثر هنری کودک طرحی نکشید،‌نقاشی نکنید و چیزی ننویسید. ✅هنر کودک بسیارمهم تر از هر گونه مداخله شماست و این کار می تواند مانع خلاقیت کودک شود. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🦀🦀 قزل قرمزی و خرچنگ 🦀🦀 💐 در رودخانه ي پر آب و قشنگي ،ماهي هاي جور واجور و رنگارنگي زندگي مي کردند . يکي بزرگ يکي کوچک ، يکي باريک يکي پهن .بين اين همه ماهي ، ماهي کوچولويي بود که روي پوست قرمزش خال هاي سياه داشت .اسم اين ماهي « قزل قرمزي »بود .قزل قرمزي مهربان بود و دلش مي خواست که با همه دوست باشد ،اما مادر و پدرش زياد راضي نبودند که او پيش خرچنگ بزرگ برود . 💐 آنها مي گفتند :«خرچنگ بزرگ نمي تواند دوست تو باشد ، چون خيلي بد اخلاق و عصباني است و اگرجلوي خانه اش شنا کني ممکن است با چنگک هاي تيزش دم تو را ببرد ».با اين حال قزل قرمزي هر روز صبح از جلوي خانه ي خرچنگ بزرگ مي گذشت و به او سلام مي کرد . خرچنگ برگ هم عصباني مي شد و مي گفت :«چه طور جرات کردي اين دور و برها بيايي ؟ از اين نمي ترسي که دمت را ببرم و ديگر نتواني شنا کني ؟ » قزل قرمزي هم مي خنديد و مي گفت :«نه ...تو دوست من هستي براي چي بايد از تو بترسم ؟ » 💐 خرچنگ بزرگ هم عصباني تر مي شد و چنگک هايش را چق وچق به هم مي زد و مي گفت :«من دلم نمي خواهد با کسي دوست باشم تو هم برو و من را تنها بگذار !» 💐 يک روز صبح ،خرچنگ بزرگ تنها توي خانه اش نشسته بود و مثل هميشه منتظر بود که صداي سلام قزل قرمزي را بشنود ، اما آن روز از قزل قرمزي خبري نشد .خرچنگ که حسابي تعجب کرده بود؛ از خانه اش بيرون آمد و به دور و بر خانه نگاهي انداخت ، اما خبري نبود ، او لبخندي زد و گفت : « خوب شد حتما قزل قرمزي فهميد که دوستي با من هيچ فايده اي ندارد ...»اما در همين موقع صدايي شنيد . 💐 اين صداي مادر قزل قرمزي بود که کمک مي خواست .خرچنگ خودش را پيش مادر قزل قرمزي رساند . مادر با ديدن او ترسيد و کمي عقب رفت .خرچنگ بزرگ چنگک هايش را چق چق به هم کوبيد و گفت :«چي شده ، چه اتفاقي افتاده ؟ » مادر گريه کرد و گفت :« قزل قرمزي ...قزل قرمزي تو دام ماهي گير افتاده ... » خرچنگ بزرگ ايستاد و کمي فکر کرد و گفت:«راستش را بخواهي من عادت کرده بودم که صداي سلام او را هر روز صبح بشنوم .پس بايد به او کمک کنم .به من بگو تور ماهي گير کجاست ؟» 💐 خرچنگ نزديک شد و به قزل قرمزي گفت :«ماهي نترس ، من آمده ام اين بار به جاي اين که با چنگک هاي تيزم دمت را ببرم ، تور ماهي گير را پاره کنم .»و بعد آن قدر سعي کرد تا موفق شد ، تور را پاره کند . 💐 حالا خرچنگ بزرگ ديگر تنهايي را دوست ندارد .او به همه کمک مي کند و هر روز دوستان بيشتري پيدا مي کند .ماهي هاي آن رودخانه از خرچنگ بزرگ نمي ترسند .قزل قرمزي هم از اين که نترسيد و راهي براي دوستي پيدا کرد ، خوش حال است . ⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است و ارسال مطالب بدون ذکر نام کانال جنبه حق الناس دارد. _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ ✅ اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
یک درس تازه.pdf
435.8K
🌼پی دی اف 🌼عنوان:یک درس تازه 🍃 نویسنده: مژگان شیخی 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
به فرزندان خود یاد دهیم به رفتار دیگران "پاسخ" دهند نه "واڪنش" واکنش یعنی: زد تو هم بـزن ! پاسخ یعنـی: از عقـل خود استفــاده کـن و بهترین روش را انتخاب کن 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
طاووس و لاک پشت_صدای اصلی_399586-mc.mp3
9.28M
🌸 طاووس و لاکپشت 🌼رده سنی:کودک 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به همین راحتی میتونین فصول رو‌به بچه ها آموزش بدین🍁🍁 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸پرستو و درختان همیشه سبز روزهای آخر پاییز بود و کم کم زمستان از راه می رسید. پرستوها خودشون رو آماده می کردند که به مناطق گرمسیر جنوبی کوچ کنند تا از سرمای زمستان در امان باشند. اما در این بین پرستوی کوچکی بود که یکی از بالهاش شکسته بود و نمی تونست به خوبی پرواز کنه.. پرستوها باید کوچ می کردند و نمی تونستند منتظر پرستوی کوچک بمونند. یک روز صبح همه پرستوها آماده پرواز شدند و به پرستوی کوچک گفتند:” هوا داره کم کم سرد میشه و ما باید قبل از برف و باران به سمت جنوب پرواز کنیم.. تو نمی تونی با ما بیای؟” پرستو کوچک آهی کشید و گفت:” نه من با این بال شکسته نمی تونم پرواز کنم.. همین جا می مونم ..” پرستوها گفتند:” باشه پس دوباره در فصل بهار که برگشتیم همدیگه رو خواهیم دید..” و همگی به سمت جنوب پرواز کردند. پرستو نگاهی به دور و برش انداخت و با خودش گفت:” من برای زمستان احتیاج به یک لانه گرم و نرم دارم، باید قبل از اینکه هوا خیلی سرد بشه زودتر یک لانه مناسب پیدا کنم” اون از دور یک سری درخت خیلی بلند رو دید و تصمیم گرفت خودش رو به اونها برسونه شاید بتونه جای خوبی برای موندن پیدا کنه .. پرستو به سختی پرواز کرد و خودش رو به درختها رسوند و به اولین درخت گفت:” سلام .. بال من شکسته، می تونم اینجا پناه بگیرم ؟” درخت نگاهی به پرستو انداخت و گفت:” تا کی می خوای بمونی؟” پرستو گفت:” تا فصل بهار” درخت گفت:” اوووه خیلی طولانیه ، متاسفم نمیشه این همه وقت اینجا بمونی” پرستو آهی کشید و تصمیم گرفت سراغ درخت های دیگه بره، دوباره به سختی پرواز کرد و خودش رو به درخت بلوط رسوند و گفت:” سلام درخت بلوط بزرگ.. من بالم شکسته ، آیا می تونم روی شاخه های تو پناه بگیرم تا دوستانم برگردند؟” بلوط کمی فکر کرد و گفت:” اما آخه تو خیلی شلوغ و پر جنب و جوش هستی.. تمام زمستان به اطراف حر کت می کنی و مزاحم من میشی ! بهتره که اینجا نمونی ..” پرستو با ناامیدی گفت :” باشه .. به سراغ درخت بید میرم شاید اون با من مهربان باشه و بهم پناه بده ..” پرستو دوباره پرواز کرد و به سختی خودش رو به درخت بید رسوند و با لحنی مودبانه گفت:” 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
نقاشی خرگوش ویدیو آموزش در مطلب بعدی👇 🎨 آموزش نقاشی به کودکان👇 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼ویدیو آموزش نقاشی خرگوش 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸پرستو و درختان همیشه سبز ای بید مهربون.. بال من شکسته آیا می تونم روی شاخه های تو لانه بسازم تا دوستانم برگردند؟” بید نگاه دقیقی به پرستو کرد و گفت:” اما من تو رو نمیشناسم .. نمی تونم اجازه بدم که اینجا بمونی .. ولی فکر کنم درختهای دیگه ای توی این جنگل باشن که به پرنده های عجیب و غریبی مثل تو پناه بدن !” پرستو واقعا غمگین و ناامید شده بود و حالا دیگه مطمین بود که هیچ جایی برای موندن پیدا نمی کنه اون می خواست به سراغ درختهای دیگه بره که ناگهان صدای آرومی گفت:” پرنده کوچولو کجا میری؟” پرستو با ناراحتی گفت:” من غمگینم و حسابی سردمه .. میرم که بتونم برای خودم سرپناهی پیدا کنم ” صدای آرام گفت:” بیا از یکی از شاخه های من بالا برو .. من درخت صنوبر هستم ، اگر بخوای می تونی تمام زمستان رو در گرم ترین شاخه من زندگی کنی!” پرستو کوچولو باورش نمیشد که بالاخره جای مناسبی رو پیدا کرده با خوشحالی گفت:” وای باورم نمیشه ، چطوری می تونم محبت تو رو جبران کنم؟” همون موقع درخت کاج گفت:” من هم بهت کمک می کنم، من جلوی بادهای سرد رو می گیرم تا بهت نرسه و تو گرم بمونی..” صدای دیگه ای گفت:” من هم می تونم بهت کمک کنم.. من سرو کوهی هستم میتونم تمام زمستان رو به تو توت بدم .. پرنده های مثل تو توت ها و دانه های من رو خیلی دوست دارند..” پرستو از شادی فریادی کشید و گفت:” از همتون ممنونم..” بله اینطوری بود که درخت صنوبر به پرنده کوچک تنها لانه داد، درخت کاج اون رو از بادهای سرد شمالی محافظت کرد و درخت سرو کوهی تمام زمستان به پرستوی کوچک زخمی دانه و توت داد تا بخوره .. پرستو خیلی زود حالش خوب شد و تمام زمستان رو به راحتی در کنار درختان همیشه سبز موند. با اومدن بهار پرستو کم کم آماده شد که به محل زندگی خودش برگرده اون به درخت صنوبر و کاج و سرو گفت:” من ازتون ممنونم .. امیدوارم روزی بتونم محبت های شما رو جبران کنم .. من حالافهمیدم که به خاطر مهربونی و همدلی شماست که شما همیشه و در همه فصل های سال سبزید و برگهای سبز دارید.. درختهای همیشه سبز درختهای مهربون و بخشنده ای هستند..” درختها لبخندی زدند و به پرستو گفتند:” هر وقت دوست داشتی می تونی پیش ما بیای .. شاخه های ما همیشه منتظر مهمونهای کوچکی مثل تو هستند..” پرستو با خوشحالی پرواز کرد و رفت تا دوباره دوستانش رو ببینه و از مهربونی درختهای همیشه سبز براشون تعریف کنه. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
من امام جواد را دوست دارم_صدای کل کتاب_382545-mc.mp3
13.67M
🖤من امام جواد علیه السلام را دوست دارم 🖤امام جواد (علیه السلام) در کودکی به امامت رسید. امام جواد (علیه‌‌السلام) بسیار بخشنده بود. او از کودکی دانش زیادی داشت و به سؤالات دیگران پاسخ میداد. دانشِ زیادِ او دوست و دشمن را شگفت‌‌زده کرده بود... . 🖤🖤برای آشنایی با زندگی امام جواد علیه السلام، از تولد تا وفات ایشان، این کتاب یکی از منابع خوب برای رده‌ی سنی کودک و نوجوان است. 🌸🖤🍃🌼🍃🖤🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
موش میخوری یا آبگوشت👇 یكی بود، یكی نبود. پیرزن فقیری بود كه در خانه خرابه ای زندگی می‏کرد، نه شوهری داشت و نه فرزندی. نه فامیلی و نه آشنایی. تنها همدم پیرزن گربه‏ ای ضعیف و لاغر بود كه وقتی راه می‏رفت، دنده‏ هایش از زیر پوستش بیرون زده و شكمش به پشتش چسبیده بود. پیرزن چشمش به دست مردم بود و گربه چشمش به موش‏های آن خانه ‏ی خرابه. پیرزن با لقمه‏ای نان سیر می‏شد و هر بار خدا را شكر می‏كرد كه روزی او را رسانده و او را از یاد نبرده. ولی گربه غر می‏زد و به خانه ‏های اطراف سرك می‏كشید، به امید این كه غذایی چرب تر از موش‏های خانه‏ ی پیرزن پیدا كند. روزی گربه همان طور كه به دنبال غذا بو می‏كشید، از خانه‏ی پیرزن دور شد.به كوچه و محله‏ای رسید كه از هر طرف آنجا بوی خوبی می‏ آمد.گربه گیج از آن همه بو به راهش ادامه داد و از آشپزخانه‏ی قصر پادشاه سر در آورد. آهسته و آرام پشت دیگی پنهان شد و تنش را به دیگ چسباند و به آن پنجه كشید. پنجه ‏اش را جمع كرد و یك طرف صورتش را به دیگ چسباند و دور آن چرخید، راه ورودی پیدا نكرد. صدای پای آشپز را شنید و دوباره پشت دیگ پنهان شد. آشپز كنار دیگ ایستاد. در آن را باز كرد و ملاقه‏ ای در دیگ فرو كرد، آن را بالا آورد. لب‏هایش را به لبه‏ ی ملاقه چسباند، قدری چشید و گفت : به‏ به! در همین لحظه بوی خوش آبگوشت در آشپزخانه پیچید. آشپز برگشت كه كاسه‏ای بردارد. گربه از خود بی‏خود شد و به لب دیگ پرید. آشپز برگشت و گربه را دید . ساطور را برداشت و به طرفش پرتاب كرد. گوشه ‏ی ساطور به پای گربه خورد. تا مغز استخوان گربه از درد تیر كشید. با یك جست پرید و از آشپزخانه بیرون دوید. با این كه از دسترس آشپز دور شده بود، از ترس او باز هم تندتند می‏دوید. وقتی نفس نفس زنان به خانه ‏ی پیرزن رسید. تازه آرام در گوشه ‏ای نشست، زخمش را لیسید و با خود گفت: « نه گوشت و آبگوشت را می‏خواهم و نه درد این زخم را. نزد یك بود، سرم را از دست بدهم. خوب شد كه زودتر خودم را به این جا رساندم.» گربه چشم‏هایش را بست و بعد از مدتی كه دوباره چشم باز كرد. موشی را دید، پرید آن را گرفت و خورد. این بار موش به دهانش از آبگوشت هم خوشمزه‏ تر بود. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🏴شهادت امام جواد(ع) حیف و حیف و حیف آه و آه و آه کشته شد به سم حضرت جواد(ع) از امام من مانده گفته ها مانده مهر او مانده نام و یاد کشته شد امام روزگار زشت داغ دیگری بر دلم نهاد بعد از او دگر باغ شعر من در عزای او غنچه ای نداد حیف و حیف و حیف آه و آه و آه کشته شد به سم حضرت جواد(ع) از امام من مانده گفته ها مانده مهر او مانده نام و یاد کشته شد امام روزگار زشت داغ دیگری بر دلم نهاد بعد از او دگر باغ شعر من در عزای او غنچه ای نداد حیف و حیف و حیف آه و آه و آه کشته شد به سم حضرت جواد(ع) از امام من مانده گفته ها مانده مهر او مانده نام و یاد کشته شد امام روزگار زشت داغ دیگری بر دلم نهاد بعد از او دگر باغ شعر من در عزای او غنچه ای نداد 🌸🖤🍃🌼🍃🖤🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍بازی تمرکزی 🤩با درست کردن این بازی با وسایل در دسترس ذوق کنید و لذت ببرید.🤩 👀دقت توجه و تمرکز 🙌تقویت عضلات ظریف 🤓تقویت مهارت دیداری 💪هماهنگی عصب و عضله 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
(ع) مامون سوار بر اسب بود.همراهانش دنبال او به طرف شکار گاه می رفتند. مردم از لای در و دریچه خانه مامون و همراهانش را نگاه می کردند. بعضی ها هم با شیرینی و شربت از آن ها پذیرایی می کردند. ماموران راه را برای مامون باز می کردند تا راحت از کوچه ها بگذرد. مامون هم با غرور به مردم نگاه می کردند و از تعظیم و احترام آن ها لذت می برد. آن ها همین طور که از کوچه ها می گذشتند به کوچه پهنی رسیدند. چند تا از بچه محل توی کوچه بازی می کردند در میان آن ها امام جواد(ع) هم بود. صدای اسب و ماموران به گوش بچه ها خورد. یکی از بچه ها با ترس گفت: وای خلیفه، خلیفه دارد می آید. چند مامور که جلوتر از خلیفه بودند خودشان را به بچه ها رساندند. بچه ها از ترس پا به فرار گذاشتند اما جواد بدون ترس سر جای خود ایستاد. مامون با تعجب به کودکی که سر جایش ایستاده بود نگاه کرد جلو رفت و همان طور که سوار بر اسب بود پرسید: تو چرا با دیگران فرار نکردی؟🐎 امام جواد(ع) با اعتماد به نفس گفت: من که اهی نکرده ام که لازم باشد فرار کنم. با این حرف جواد، روی پیشانی مامون چند خط افتاد. ابروهایش از خشم گره خورد و سرش را پایین انداخت و گفت: خواب امام جواد(ع) گفت: راه تنگ نبود که با فرار خود راه را برای تو باز کنم. از هر کجا که می خواهی می توانی بروی. مامون خلیفه بود و آدم ها ازاو حساب می بردند. حالا برای اولین بار کودکی جلوی او ایستاده بود و با شجاعت حرف می زد. با تعجب پرسید: تو کیستی؟ امام جواد(ع) گفت: من محمد پسر علی پسر موسی ابن جعفر پسر محمد پسر علی علیه السلام هستم. 🌸🖤🍃🌼🍃🖤🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
غریبه آشنا.pdf
508.4K
🌼پی دی اف 🌼عنوان:غریبه آشنا 🍃 نویسنده: مژگان شیخی 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4