🎲🎲آموزش فصل ها🎲🎲
ﻓﺮﻭﺭﺩﯾﻦ ﻭ ﺍﺭﺩﯾﺒﻬﺸﺖ ﻭ ﺧﺮﺩﺍﺩ
ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﺑﻬﺎﺭﻩ ، ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﺑﻬﺎﺭﻩ ،
هم ﺳﺮﺩﻩ ، هم ﮔﺮﻣﻪ
ﺗﯿﺮ ﻭ ﻣﺮﺩﺍﺩ ﻭ ﺷﻬﺮﯾﻮﺭ
ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ، ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ، ﮔﺮﻡ ﮔﺮﻡ ، ﮔﺮﻡ ﮔﺮﻡ
ﻣﻬﺮ ﻭ ﺁﺑﺎﻥ ﻭ ﺁﺫﺭ
ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﭘﺎﯾﯿﺰﻩ ، ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﭘﺎﯾﯿﺰﻩ ،
هم ﺳﺮﺩﻩ ، هم ﮔﺮﻣﻪ
ﺩﯼ ﻭ ﺑﻬﻤﻦ ﻭ ﺍﺳﻔﻨﺪ
ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ، ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ، ﺳﺮﺩ ﺳﺮﺩ ، ﺳﺮﺩ ﺳﺮﺩ
#شعر_آموزشی
🎲
🎲🎲
🎲🎲🎲
🎲🎲🎲🎲
🎲🎲🎲🎲🎲
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
✨🕋پسر با ادب🕋✨
یکی از روزهای خوب خدا،امام صادق(ع)دوستانش را به مهمانی دعوت کرده بود.«عماربن حیان» هم در بین آنها بود.عمار به دوستش گفت:چه روز خوبی است.ما چقدر خوش بختیم که مهمان امام صادق(ع)هستیم.کاش پسرم اسماعیل را هم با خودم می آوردم.او خیلی امام را دوست دارد.جایش در اینجا خالی است.امام صادق(ع)با یک سینی میوه به اتاق آمد.سینی را جلوی آنها گذاشت و در کنارشان نشست.عمار رو به امام صادق(ع)کرد و گفت:«می خواستم اسماعیل را بیاورم.او پسر آرام و با ادبی است و خیلی شما را دوست دارد.به من هم خیلی نیکی می کند.» امام صادق(ع)با همان لبخند به سخنان عمار گوش کرد و گفت:«من هم پسرت اسماعیل را دوست داشتم اما حالا که گفتی به تو نیکی می کند او را بیشتر از قبل دوست دارم.
#حکایت
🕋
✨🕋
🕋✨🕋
✨🕋✨🕋
🕋✨🕋✨🕋
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فیلو_صدای اصلی_235794-mc.mp3
9.28M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸 فیلو
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
💫🌬قاصدک💫🌬
اتل متل قاصدک
مهمون گرد و کوچک
پر زد و قل قل اومد
آروم و خوشگل اومد
نشست کنار کفشم
رو دامن بنفشم
گرفتمش تو دستم
دستمو من نبستم
رفت و دوباره قل خورد
آرزوی منو برد
#شعر
💫
🌬💫
💫🌬💫
🌬💫🌬💫
💫🌬💫🌬💫
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🐚🦀خرچنگ کوچولو🦀🐚
خرچنگ بزرگه به خرچنگ کوچولو گفت: « بگیر بخواب عزیزم!»
خرچنگ کوچولو گفت: « حوصله خُر قُلُپ کردن ندارم. تازه، کی سر ظهر می خوابد که من بخوابم؟»
خرچنگ بزرگه رفت زیر صدفی و خیلی زود صدای خُر قُلُپ کردنش پیچید توی اقیانوس.
خرچنگ کوچولو آرام صدا زد: « خرچنگ بزرگه! »
اما وقتی صدایی از خرچنگ بزرگه در نیامد، راهش را گرفت و کج کج از خرچنگ بزرگه دور شد.
رفت و رفت تا به صخره بزرگ رسید. بعد یکی از چنگک ها را گذاشت توی دهنش و یک سوت بلند زد.
میگو کوچولو سرش را از پشت شکاف صخره بزرگ درآورد و با گریه گفت: « مامانم نمی گذارد بیایم.»
خرچنگ کوچو صدایی شنید؛ اما فقط یک سایه دید. انگار سایه داشت تعقیبش می کرد.
دوباره کج کج رفت سراغ بقیه دوستانش، سفره ماهی، اسب دریایی و دلقک ماهی؛ اما هیچ کس با او نیامد. حرف همه شبیه هم بود: « مامانم نمی گذارد.»
تصمیم گرفت خودش تنهایی برود. وقتی رسید، آرام خودش را پشت مرجان ها قایم کرد. بعد سرک کشید. چیز عجیب بزرگی رو کف اقیانوس پهن شده بود؛ چیزی که با همه چیزهایی که دیده بود، فرق داشت. چند بار با چنگک به غریبه بزرگ زد و بعد آرام رفت و زیر آن خزید.
طولی نکشید که چنگک هایش لای نخ های محکم غریبه بزرگ گیر کرد.
وقتی دید کاری نمی تواند بکند با گریه داد زد: « مامان! مامان! » خرچنگ بزرگه فوری از پشت مرجان ها بیرون آمد و گفت: « نترس عزیزم! من این جا هستم. اصلاً ناراحت نباش. الان مامان نجاتت می دهد.»
#قصه
🦀
🐚🦀
🦀🐚🦀
🐚🦀🐚🦀
🦀🐚🦀🐚🦀
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
پسرک مهربان_صدای اصلی_234818-mc.mp3
12.19M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸 پسرک مهربان
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
▪️احساساتش را تاييد كنيد
▫️ميدونم عصبانی هستی، ميدونم ناراحتی، ميدونم ترسيدی، ميدونم خسته شدی
▫️به او بياموزيد احساساتش درست است اما رفتار بر پايه آن احساسات صحيح نيست
⚠️به خاطر احساساتت اجازه نداری کسی كتك بزنی،اجازه نداری حرف زشت بزنی...
🔰هزاران قصه و مطلب آموزشی تربیتی و روانشناسی👇👇
🍃🌼🌸🍃
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🙈🙊میمون 🙊🙈
بچه ها این میمونه
یه حیوون شیطونه
دم درازی داره
سرش همش میخاره
وقتی گرسنه باشه
موز و نارگیل غذاشه
#شعر_آموزشی
🙊
🙈🙊
🙊🙈🙊
🙈🙊🙈🙊
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#شعر
﴿پیاده روی اربعین﴾
یک که میگم آماده کن
یه کوله پشتیِ سفر🎒
باید بریم از اینجا ما
کجا بریم خبر خبر📣
دو که میگم زودی بگو
میخوایم بریم به کربلا
میگیم آقا داریم میایم
دوباره باز سمتِ شما
سه که می گم زنگ می زنیم ☎️
به دوستا و به آشناها
میگیم میریم زیارت و
هستیم اونجا یادِ شما
چار که میگم با من بیا
به مرزِ خوبِ با صفا
مرزِ دوتا کشوری که
انگاری نیست از هم جدا
پنج که میگم سلام بده
از دمِ مرز به اون آقا
میخوایم بیایم زیارتت
آقا توان بده به ما
شش که میگم برو نجف
شهر علیِ مرتضی
قدم بذار توو راهِ عشق
عشقِ حسین و کربلا
هفت که میگم با هر قدم
نیت ز راهِ دور بکن
نیت برای فَرَج و
تعجیلِ در ظهور بکن
هشت که میگم تو موکبها
بشین درست سمتِ خدا
بگو خدا با این پاها
میخوام برم کربوبلا
نُه که میگم بگو خدا
تاولِ پاهامو ببین
اگر بودم توو کربلا
بودم یار و یاورِ دین
ده که میگم زودی بیا
عمودِ چارده صفر و هفت
با دیدنِ گنبدِ زرد
خستگیا و غصه رفت
سلام آقایِ مهربون
سلامِ هر پیر و جوون
ممنون که تویِ اربعین
کردی بازم دعوتمون
الهی که باشین شما
تو این مسیر بازم همه
زیارتِ شما باشه
قبول به نزدِ فاطمه
#شعر_کودکانه
#اربعین
🍃🌸🌼🖤🌸🌼🍃
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
📚✏️مداد نق نقو✏️📚
یک مداد بود نق نقو، هر وقت مشق می نوشت می گفت: « وای چه قدر بنویسم. خسته شدم. از بس نوشتم، کمرم درد گرفت. » یک وقت هم می گفت: « چرا بنویسم نوکم کوچولو می شود. » مداد هر روز برای نوشتن یک نقی می زد و از نوشتن فرار می کرد. یک روز از توی دهان خانم جامدادی پرید بیرون. قل خورد و رفت گوشه ی میز گفت: « آخیش راحت شدم من که دیگر نمی نویسم. حالا هر کاری که دلم بخواهد می کنم. » بعد هم رفت و قل خورد از این سر میز و تا آن سر میز و غش غش خندید. فکر کرد که با کی بازی کند، که یک دفعه صدای مداد رنگی را شنید. قل خورد و رفت جلو و گفت: « منم بازی، منم بازی. »
مداد رنگی ها با تعجب به مداد نق نقو نگاه کردند و گفتند: « ما که بازی نمی کنیم، ما فقط داریم توی دفتر نقاشی می کشیم. » مداد نق نقو گفت: « خب منم نقاشی کنم. » مداد رنگی ها گفتند: « تو که مداد رنگی نیستی زود برو ما کار داریم. » بعد هم خندیدند و نقاشی کردند. مداد نق نقو توی دلش ناراحت شد. اما به روی خودش نیاورد و قل خورد و از پیش آن ها رفت آن سر میز.
آن سر میز، پاک کن داشت با مداد تراش حرف می زد. پاک کن را که دید خوش حال شد و گفت: « آهای پاک کن می آیی با هم بازی کنیم؟ »
پاک کن گفت: « چی بازی؟ » مداد نق نقو گفت: « من خط می کشم، تو روی خط ها راه برو. » پاک کن گفت: « باشه اما اگر من روی خط راه بروم که همه را پاک می کنم. » مداد باز هم نارحت شد. هیچی نگفت. مدادتراش که ایستاده بود و به حرف آن ها گوش می کرد، بلند گفت: « مداد جان، وایستا خودم با تو بازی می کنم. »
مداد قل خورد پیش مداد تراش. گفت: « راست می گویی با من بازی می کنی؟ » مداد تراش کفت: « معلومه که بازی می کنم. اما اول بگذار یک کم تو را بتراشم تا نوکت تیز شود بعد هم می آیم و با تو بازی می کنم. » مداد نق نقو تا این را شنید جیغی کشید و قل خورد، فرار کرد و رفت پیش جا مدادی قایم شد. مداد نق نقو قلبش تند تند می زد خیلی ترسیده بود همان جا نشست و زار زار گریه کرد. خانم جامدادی که همه چیز را دیده بود گفت: « عزیزم گریه نکن. » مداد گفت: « منو ببخش، من بی اجازه رفتم بیرون. » خانم جامدادی لبحندی زد و گفت: « بدو که دفتر کوچولو منتظر تو است. »
مداد نق نقو از آن به بعد هیچ وقت نق نزد.
#قصه
✏️
📚✏️
✏️📚✏️
📚✏️📚✏️
✏️📚✏️📚✏️
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
سنجاب کوچولو_صدای اصلی_50762-mc-mc.mp3
13.36M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸 سنجاب کوچولو
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌿🍊نارنگی🍊🌿
خنده میکرد نارنگی
با ادا و زرنگی
گفتم از من نرنجی
آهای نازک نارنجی
خوشمزه و خوش رنگی
نرم و لطیف قشنگی
بوی خوشت در هوا
پیچیده در همه جا
خوردن تو بی زحمت
چه ساده و چه راحت
#شعر
🍊
🌿🍊
🍊🌿🍊
🌿🍊🌿🍊
🍊🌿🍊🌿🍊
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🌲 درخت سخنگو
#قسمت_اول
روزی، روزگاری دو بازرگان که یکی دانا و ساده دل و دیگری نادان و حقه باز بود با هم به سفر رفتند در راه کوزه ای پراز سکه های طلا پیدا کردند بعد از آن تصمیم گرفتند که به سفر ادامه ندهند و به خانه باز گردند.
نزدیکی های خانه بودند که تصمیم گرفتند سکه های طلا را بین خود تقسیم کنند بازرگان حقه باز گفت: بهتر است هرچه را که احتیاج داریم برداریم و بقیه را زیر درخت پنهان کنیم و هروقت بی پول شدیم می آییم هرچقدر خواستیم برمی داریم.
دوستش قبول کرد مقداری از سکه هارا برداشتند و بقیه را زیر درخت تنومندی که در آنجا بود در گودالی پنهان کردند و باهم به شهر برگشتند.
فردای آن روز بازرگان حقه باز به همراه همسرش که زنی مال اندوز و جاه طلب بود بی آن که به دوستش بگوید سراغ سکه ها آمدند و همه را برداشتندو به خانه برگشتند. ماه بعد بازرگان ساده دل وقتی پول و خرجی اش تمام شده بود سراغ دوستش رفت و از او خواست تا به سراغ سکه بروند و مقداری که لازم دارد بردارد ، آنها باهم به راه افتادند تا با هم زیر همان درخت رسیدند، هرچقدر گشتند از سکه ها خبری نبود بازرگان حقه باز وقتی این صحنه را دید گریبان دوستش را گرفت و با عصبانیت فریاد زد:
فقط من و تو می دانستیم که طلاها کجا ست؟ طلاها را برداشتی و خودت را به آن راه زدی، زود باش بگو طلاها را کجا گذاشتی؟
بازرگان ساده دل بی خبر از همه جا قسم خورد که: من این کاررا نکردم از روزیکه از هم جدا شدیم این اولین بار است که به اینجا می آیم.
بازرگان حقه باز گفت: لازم نیست دروغ بگویی باید همین الان پیش قاضی برویم تا همه چیز روشن شود هردو به راه افتادند وبه خانه قاضی رفتند.
#این_قصه_ادامه_دارد...
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🌲 درخت سخنگو
#قسمتت_پایانی
بازرگان حقه بازگفت: آقای قاضی من از این مرد شکایت دارم، او سکه های مرا برداشته است قاضی بعداز تمام شدن حرف های بازرگان ازاو پرسید آیا شاهدی هم داری؟ بازرگان کمی فکر کرد وقتی چیزی به ذهنش نرسید گفت: شاهد من همان درختی است که سکه هارا زیرش مخفی کردیم.
قاضی با تعجب گفت: درخت که نمی تواند شهادت دهد، مرد قبول نکرد و روی حرف خود ایستاد که او حتما شهادت می دهد.
بالاخره قرار شد یک روز همراه قاضی همگی آنجا رفته و شهادت درخت را بشنوند بازرگان حقه باز هم به سرعت به سراغ یکی از دوستانش رفت و از او خواست به داخل درخت رفته از آنجا باقاضی حرف بزند دوستش ابتدا قبول نکرد ولی وقتی او اصرار کرد و پول خوبی هم به او داد قبول کرد و شب رفت داخل درخت خوابید.
فردای همان روز قاضی به کنار درخت آمد مردم دور تا دور درخت جمع شده بودند قاضی نزدیک درخت شد و پرسید: ای درخت قرار است ا مروز تو شهادت بدهی بگو ببینم آن سکه هارا چه کسی برداشته است؟
چند لحظه بعد ناگهان صدایی از درخت برخاست و گفت: سکه هارا آن بازرگان دزد برداشته است.
قاضی که متوجه شده بود این صدای آدمیزاد است که از داخل شکاف درخت بیرون می آید دستور داد تا دورتا دور درخت را پراز هیزم کنندو بعد آنها را آتش زدند با سوختن هیزم ها دود غلیظی به هوا بلند شد.
مرد ی که داخل درخت پنهان شده بود از دیدن آتش به وحشت افتاد و سرش را از داخل درخت بیرون آورد و فریاد زد: کمک ...کمک ....کمک کنید..... مرا نسوزانید....من همه چیز را خواهم گفت.....
به دستور قاضی سربازها مرد را از داخل تنه درخت بیرون آوردند و بازرگان نادان وحقه بازکه دستگیرشده بود به گناه خود اعتراف کرد.
#پایان
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
غذا خوردن مریم کوچولو_صدای اصلی_53690-mc.mp3
11.46M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸 غذا خوردن مریم کوچولو
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
⚜🎲انار🎲⚜
میوه خوشمزه منم
یه تاج دارم روی سرم
مثل صدف توی دلم
هزار تا مروارید دارم
با مزه ای ترش و شیرین
نمونه هستم رو زمین
منم میوه سرما
قرمز و سرخ و زیبا
#شعر_آموزشی
🎲
⚜🎲
🎲⚜🎲
⚜🎲⚜🎲
🎲⚜🎲⚜🎲
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌹✨🌹✨🌹✨
✨🌹
🌹
#شعر_قصه
آی قصه قصه قصه............
یه روزآقا خرگوشه
نشسته بود یه گوشه
یک دُمِ گِرد و ریزداشت
دندونای تمیز داشت
هویج می خورد با کاهو
چشمش افتاد به آهو
با همدیگه دویدند
به جنگلی رسیدند
جنگل زیبای سبز
پر از راز و پر از رمز
پشت درخت یه صیاد
نشسته با دل شاد
به فکر کار و بار بود
منتظر شکار بود
شکار کبک و تیهو
میش وگوزن و آهو
شکارچی با یک تفنگ
گلوله زد بنگ و بنگ
آهوه از جاش پرید
خرگوشه خیلی ترسید
هردوتاشون دویدند
به خونه شون رسیدند
نفس راحت کشیدند
آهای آهای شکارچی
گلوله هات تموم شد؟
همش یه جا حروم شد؟
چیزی شکار نکردی؟
پس بهتره برگردی
برگرد برو به خونه
شکارو نکن بهونه
خرگوش و کبک وتیهو
میش وگوزن آهو
زندگی رو دوست دارن
از شکارچی بیزارن
#شعر
🌹
✨🌹
🌹✨🌹
✨🌹✨🌹
🌹✨🌹✨🌹
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🐠🐺 گرگ گنده و خِپِله ماهی🐺🐠
گرگ گنده هر بار که لب برکه می رفت و خپله ماهی را می دید، دهنش آب می افتاد. گرگ، هیچ وقت ماهی شکار نکرده بود. هیچ وقت طعم ماهی نچشیده بود؛ چون از آب می ترسید.
روزی از روزها، گرگ گنده، نتوانست چیزی برای خوردن دست و پا کند. رفت سراغ برکه تا هر طور شده، ماهی بگیرد. سرش را کرد توی آب. خپله ماهی تندی لغزید و دور شد. گرگ سرش را از آب بیرون آورد تا نفس بگیرد.
ماهی عصبانی، از توی برکه داد زد: «آهای گرگ بی عُرضه! فکر کردی می توانی من را شکار کنی؟ اگر راست می گویی، بیا من را بگیر!»
گرگ گنده گفت: «می گیرم، خوب هم می گیرم!»
چهار دست و پا به آب زد. ماهی از گرگ فاصله گرفت.گرگ شالاپ دنبالش رفت. خپله ماهی جلوتر رفت. کم کم آب به شکم گرگ رسید. ماهی در جای عمیقی ایستاد. گرگ گنده که دید او ایستاده، خوش حال شد. شیرجه زد وسطبرکه. با کله رفت زیر آّب. خواست نفس بکشد، نتوانست. قُلپ قُلپ آب رفت توی حلقش. وحشت کرد.
کف برکه ایستاد؛ سرش زیر آب بود. داشت خفه می شد. چنگ زد، علف ها و جلبک های سر راهش را گرفت و خودش را لب برکه رساند. شکمش پر از آب شده بود. تند و تند سرفه کرد و آب ها را ریخت بیرون.
هنوز حالش جا نیامده بود که خپله ماهی سرش را از آب بیرون آورد و گفت: «دیدی، دیدی نتوانستی!» گرگِ خیس، نفس نفس زنان به او زل زد و دیگر به سراغ ماهی نرفت.
#قصه
🐺
🐠🐺
🐺🐠🐺
🐠🐺🐠🐺
🐺🐠🐺🐠🐺
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#شعر_کودکانه
#امام_رضا
#شفا_یافتن
🔸🌿🔸🌿🔸
🌸یه سوغاتِ تبرک
برایِ دختر خاله
عروسکِ قشنگی
که خیلیام باحاله
🌿
🌼خریدم اونو واسش
از مشهدِ رضاجان
تا که توو بازیاش او
یاد کنه ازآقاجان
🌿
🌸دختر خالهی نازم
وقتی عروسکو دید
خوشحال شدو با گریه
بغل گرفت و بوسید
🌿
🌼بعدشمیگفتبا لبخند
با تعارف و خوشامد
قبول باشه زیارت
که اومدی زِ مشهد
🌿
🌸اونو گذاشت رو پاهاش
که بود بی حس و حرْکت
میگفت الٰهی خوب شه
به خاطرِ تو برْکت
🌿
🌼گفت که عروسکِ من
کی باشه خوب شه این پا
عروسکم تو آیا
خواستی شفام از آقا؟
🌿
🌸عروسکش رو پاش بود
که کردن اون دو لالا
یهو که بیدار شدن
تکون میخورد هردو پا
🌿
🌼گفت که دیدم توو مشهد
امام رضا شفام داد
باید بِرَم به مشهد
به مسجدِگوهرشاد
🌿
🌸نمازِ شکر بخونم
بعدش برم زیارت
امام رضا فداتشم
که دادی این لیاقت
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فقط برای خودم_صدای اصلی_53691-mc.mp3
12.5M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸 فقط برای خودم
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
⚜توت⚜
من میوه ای مفیدم
قرمزم و سفیدم
شیرینم و کمی ریز
بخور منو تند وتیز
راست راستی مثل قندم
به یک تکانی بندم
میوه ی فصل گرما
دوستم دارن بچه ها
#شعر آموزشی
⚜
⚜⚜
⚜⚜⚜
⚜⚜⚜⚜
⚜⚜⚜⚜⚜
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
تری تریتاب و تخم مرغ گمشده .pdf
1.89M
#قصه_متنی_و_تصویر
#قصه_کودکانه
🌼پی دی اف
🌸عنوان: تری تریتاب و تخم مرغ گمشده
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لیوان بی دسته_صدای اصلی_440499-mc.mp3
9.69M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸 لیوان بی دسته
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌿🍉هندوانه🍉🌿
پوست تنم چه سبزه
آبدارم و با مزه
سرخ دلم همیشه
به غیر ازین نمیشه
با دانه های بسیار
هم شیرین و هم آبدار
مرا بخور نوشجان
ای کودک مهربان
#شعر_آموزشی
🌿
🍉🌿
🌿🍉🌿
🍉🌿🍉🌿
🌿🍉🌿🍉🌿
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🌰🐿نی نی و سنجاب کوچولو🐿🌰
چند روز پیش، نی نی سنجابها به دنیا آمد و سنجاب کوچولو صاحب یک برادر شد. نی نی سنجاب ها خیلی ریزه میزه و با نمک بود. سنجاب کوچولو از دیدن برادر کوچولوی خودش خیلی خوشحال شده بود. می خواست بغلش کند و با او بازی کند اما مامان سنجابه اجازه نمی داد و می گفت نی نی هنوز خیلی کوچک است. باید صبر کنی تا بزرگتر بشود و بتواند با تو بازی کند.
سنجاب کوچولو می خواست با مامان بازی کند اما مامان هم نمی توانست با سنجاب کوچولو بازی کند چون دائما نی نی را بغل کر ده بود. سنجاب کوچولو مدتی رفت توی اتاقش و با اسباب بازیهاش بازی کرد. اما زود حوصله اش سر رفت و خسته شد.
بابا سنجابه از راه رسید. سنجاب کوچولو دوید تو بغل بابا . اما بابا خسته بود و حوصله نداشت با سنجاب کوچولو بازی کند. ولی وقتی نشست نی نی سنجابه را بغل کرد و شروع کرد به بوسیدن و بازی کردن با نی نی سنجابه .
سنجاب کوچولو ناراحت شد. رفت توی اتاقش و روی تختخوابش خوابید و پتو را روی سرش کشید. مدتی گذشت . مامان سنجابه صدا زد سنجاب کوچولو غذا آماده است بیا.
سنجاب کوچولو جواب نداد.
بابا صدا زد "سنجاب بابا" بیا فندق پلو داریم.
سنجاب کوچولو باز هم جواب نداد.
مامان و بابا آمدند پیش سنجاب کوچولو ولی دیدند سنجاب کوچولو غصه می خورد.
بابا سرفه کرد... اوهوم ...اوهوم...
ولی سنجاب کوچولو تکان نخورد و به بابا نگاه نکرد.
مامان گفت عزیزکم سنجابکم.
لبهای سنجاب کوچولو گریه ای شد چشمهاش پر از آب شد و گفت شما من را دوست ندارید .فقط نی نی را دوست دارید.
مامان و بابا سرشان را انداختند پایین و یک کمی فکر کردند . بعد دوتایی باهم دستهای سنجاب کوچولو را گرفتند و از روی تختخوابش بلندش کردند و آن را حسابی تابش دادند. سنجاب کوچولو خنده اش گرفت. مامان و بابا سنجابه، بازهم سنجاب کوچولو را توی هوا تاب دادند. حالا دیگر سنجاب کوچولو بلند بلند می خندید.
یک دفعه، صدای گریه ی نی نی سنجابه بلند شد. مامان و بابا هنوز داشتند با سنجاب کوچولو بازی می کردند. سنجاب کوچولو دلش برای نی نی شان سوخت و گفت مگر صدای گریه ی نی نی را نمی شنوید؟ بیایید برویم ساکتش کنیم.
حالا مامان و بابا و سنجاب کوچولو سه تایی با هم رفتند نی نی سنجابه را ساکت کنند.
#قصه
🐿
🌰🐿
🐿🌰🐿
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر
﴿ آشِ دلپذیر ﴾
#اِنَّ_یومَ_الفصلِ_کانَ_میقاتاََ
روز قیامت روز جدا شدن آدمهای نیکوکار از آدمهای ستمکاره
بازی جدا کردن سنگها
از بین لوبیاها
با پاک کردن حبوبات میشه در خانه به اونها مسئولیت داد؛ بچه ها عاشق پاک کردن حبوبات و برنج هستند.
🔸🌿🔸🌿🔸
🌸 یه بازیِ خوب
سنگ و لوبیا
هرچی سنگه رو
زود بکن جدا
🌿
🌼 اسم بازیه
سنگِ ناقلا
امروز خوب وبد
میشوند جدا
🌿
🌸 حالا لوبیا
خیلی تمیزه
آشِ دلپذیر
خیلی لذیذه!
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
پولهای سفید و کاغذی_صدای اصلی_440559-mc.mp3
9.06M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
💸 پولهای سفید کاغذی
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐜💥مورچه و دوستش💥🐜
مورچه داره می بافه
با نخ زرد و یشمی
برای دوستِ خوبش
یه شالِ گرمِ پشمی
ریخته کنارِ دستش
صد تا کلافِ کاموا
مورچه می گه: «خدایا!
تموم می شه تا فردا؟»
زرافه دوستِ مورچه
فردا می شه سه سالش
هر چی براش می بافه
تموم نمی شه شا لش
#شعر
💥
🐜💥
💥🐜💥
🐜💥🐜💥
💥🐜💥🐜💥
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌿🐮فایده های گاو🐮🌿
توی کوچه ای در یک روستا گردش می کردیم.
گاوی ایستاده بود و با چشم های درشتش به ما نگاه می کرد. من از گاو می ترسیدم.
مامان گفت: « گاو که ترس ندارد.»
بعد شروع کرد به ناز کردن گاو. گاو ما را نگاه می کرد و همین طور یک چیزی می جوید.
گفتم : « مامان دارد آدامس می خورد؟»
مامان خندید و گفت : « نه دارد نشخوار می کند.»
گاو که فهمیده بود ما داریم از او حرف می زنیم، خوشحال شده بود و مرتب دمش را تکان می داد.
مامان از فایده های شیر و گوشت و پوست گاو تعریف می کرد.
من کم کم ترسم ریخت. نمی دانم چطور شد که یک مرتبه هوس کردم ، دم گاو را بکشم.
گاو هم که دردش گرفته بود ، با لگد محکم به من زد و من به هوا پرتاب شدم! مامان نگران به طرفم آمد و گفت : « تا تو باشی حیوان های بی آزار را اذیت نکنی.»
گفتم : « غیر از فایده هائی که گفتی ، بازی فوتبال هم بلد است.»
#قصه_آموزشی
🐮
🌿🐮
🐮🌿🐮
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لونه ی من کجاست؟_صدای اصلی_235813-mc.mp3
10.45M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🐌 لونه من کجاست؟
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4