eitaa logo
قصه های کودکانه
32.8هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
893 ویدیو
311 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
🐠یه کاردستی عالی با تراشه مداد🐠 لطفا با ما همراه باشید😘 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
جوجه ام کجاست؟ روزی بود و روزگاری. خانم اردکی بود که در کنار دریاچه ای آرام و خلوت زندگی می کرد. او هر روز با ده جوجه اش به دریاچه می رفت و شنا می کرد. در قسمتی از دریاچه بید مجنونی بود. شاخه های درخت رو به پایین بود و روی آب سرد و آرام کشیده می شد. خانم اردکه هر روز شنا می کرد و به طرف درخت می رفت. نوکش را در آب فرو می برد. برگ های نرم درخت را نوک می زد و مزه مزه می کرد و میخورد. جوجه اردک ها هم همین کار را می کردند. خانم اردکه با غرور به جوجه هایش نگاه می کرد و می گفت: «چه جوجه های زیبایی! چه کرک های نرمی دارند! چقدر قشنگ شنا می کنند. هر کدام شان یک روز خانم اردک و آقا اردک برومندی می شوند.» خانم اردک هر روز خانم قو را روی دریاچه می دید؛ ولی از او خوشش نمی آمد، چون که قو ساکت و کم حرف بود. خانم اردک فکر می کرد او مغرور و از خود راضی است. یک روز خانم اردک و جوجه هایش روی دریاچه شنا می کردند. به شاخه های درخت بید مجنون رسیدند. شاخه ها در آب تکان می خورند همه شروع کردند به نوک زدن و خوردن برگ ها، بعد از مدتی خانم اردک مثل همیشه جوجه هایش را شمرد، ولی این بار یکی کم بود. او با ناراحتی کوآک کوآک کرد و گفت: «وای ... یکی کم است.» دوباره شمرد سه باره؛ ولی یکی از جوجه ها نبود. خانم اردکه دورشان چرخید. این طرف را نگاه کرد. آن طرف را نگاه کرد. لا به لای شاخه ها شنا کرد؛ ولی یکی از اردک کوچولوها نبود که نبود. او با عجله گفت: « بچه ها، بیایید برویم، باید خواهرتان را پیدا کنیم.» خانم اردکه و جوجه اردک ها شناکنان رفتند تا به خانم قورباغه رسیدند. او روی برگی نشسته بود و می خواست مگسی را شکار کند. خانم اردک جلو رفت و پرسید: «خانم قورباغه، تو اردک کوچولویم را ندیدی؟» خانم قورباغه گفت: «نه ... ندیدم.» خانم اردک باز هم شناکنان جلو رفت تا به ساحل رسید. لای علف ها و نه می توانم جوجه هایم را تنها بگذارم و بروم بگردم، و نه همین طور بال روی بال بگذارم و اینجا بنشینم!» خانم اردک و جوجه ها به دریاچه برگشتند و دوباره شروع کردند به گشتن. در این موقع، خانم اردک از دور خانم قو را دید. او از میان نی ها به آن طرف می آمد. خانم اردکه اخمی کرد و گفت: «باز هم این خانم قو پیدایش شد! اصلاً حوصله اش را ندارم.» بعد راهش را کج کرد تا برود؛ ولی گفت: «با اینکه اصلاً از او خوشم نمی آید، بروم بپرسم جوجه ام را ندیده؟» خانم اردک به طرف قو رفت. ناگهان با خوشحالی شروع کرد به کوآک کوآک کردن. چرا که اردک کوچولویش پشت خانم قو نشسته بود و به آن طرف می آمدند. خانم اردک با سرعت بیشتری شنا کرد. قو با صدای آرامش گفت: «توی خزه ها چسبیده بود و دست و پا می زد. او را از آنجا در آوردم. خیلی خسته شده و ترسیده بود. روی پشتم گذاشتمش تا کمی استراحت کند.» اردک کوچولو پایین پرید و به طرف مادرش شنا کرد. خانم اردک از قو تشکر کرد. بعد با جوجه هایش به طرف گوشه دریاچه رفت تا استراحت کند. او با خود می گفت: «چه فکرهای بی خودی در مورد خانم قوی بیچاره می کردم. ساکت بودن که دلیل خودخواهی نیست! چقدر امروز خجالت کشیدم.» و از آن روز به بعد آن ها دوست های خوبی برای هم شدند؛ با اینکه خانم قو همیشه ساکت بود و خانم اردکه پر حرف! 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
درخت بادام.pdf
542.4K
🌼پی دی اف 🌼عنوان:درخت بادام 🍃 نویسنده: مژگان شیخی 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام پنجمین ما، محمّد باقر است عالم علم دین ما, محمّد باقر است ناشر علم احمدی, محمّد باقر است بوی گل محمّدی, محمّد باقر است گلشن دین منور از, محمّد باقر است گلاب و گل معطّر از , محمّد باقر است مظهر دانش و کرم , محمّد باقر است هادی نون و القلم, محمّد باقر است ماه زمین و آسمان, محمّد باقر است نور خدواند جهان، محمّد باقر است غنچه ی باغ عابدین, محمّد باقر است پرتو راه مؤمنین, محمّد باقر است شمع شبستان بقیع , محمّد باقر است ماه فروزان بقیع , محمّد باقر است 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼بوی بهشت شیرا تازه از خواب بیدار شده بود. کش و قوسی به بدن قوی و نیرومندش داد. صدای قاروقور شکمش را شنید. یال طلا را دید. گوشه ای نشسته بود، یالش را با پنجه هایش شانه می کرد و در فکر بود! از همان جا صدا کرد:«اهای یال طلا چی شده اول صبحی؟ توی فکری؟ نکنه تو هم از گرسنگی کم آوردی!» یال طلا سرش را کمی بالا آورد و گفت:«گرسنه که هستم دو روزه هیچی نخوردیم!» پنجه هایش را بیرون آورد و گفت:«خسته شدم از این قفس! دلم زندگی می‌خواد دلم آزادی می‌خواد!» نگاهی به دوستانش کرد که گوشه‌ی قفس آرام باهم بازی می‌کردند. شیرا یالش را تکان داد و گفت:«بازم خوبه تنها نیستیم ما شیش تا همیشه با هم هستیم!» یال طلا دمش را تکان داد و گفت:«کاش بیرون از این قفس با هم بودیم!» شیرا جلو رفت. کنار یال طلا نشست:«چی شد که یک دفعه دلت خواست بری بیرون؟» یال طلا دماغش را بالا کشید و گفت:«بوی گل به مشامم رسیده! یه بوی خوب از صبح اینجا پیچیده، تو حس نمی‌کنی؟» شیرا دماغش را چندبار بالا کشید و گفت:«به به... راست می‌گی چه بوی خوبی میاد!» یال طلا صدایی شنید. یالش را تکاند و گفت:«گوش کن یه صدایی میاد!» شیرا گوش تیز کرد. در باز شد. چند نفر وارد شدند و کنار قفس ایستادند. یال طلا جلو رفت، رو به شیرا گفت:«بو نزدیک‌تر و بیشتر شد!» شیرا به مردبلند قد که لباس سفیدی پوشیده بود اشاره کرد:«بوی گل از امام هادیه (علیه السلام)!» چشمان یال طلا برقی زد:«چقدر آرزو داشتم امام رو از نزدیک ببینم!» شیرا با چشمان گرد پرسید:«نکنه داریم خواب می بینیم؟!» یال طلا که چشم از امام(علیه السلام) بر نمی‌داشت گفت:«خواب نیست ما بیداریم!» یال طلا یک دفعه از جا پرید:«نگاه کن امام دارن میان توی قفس!» امام هادی(علیه السلام) از پله های نردبان بالا رفت و وارد قفس شد. همه جا بوی یاس پیچیده بود. شیرا و یال طلا جلو رفتند. بقیه ی شیرها هم به سمت امام (علیه السلام) دویدند. یال طلا کنار پای امام(علیه السلام) نشست. امام هادی (علیه السلام) بر سر شیرها دست می‌کشید. یال طلا چشمانش را بسته بود و خودش را توی بهشت می‌دید. متوکل از بیرون قفس صدا زد:«یا ابوالحسن بیایید بیرون کافیه!» یال طلا با چشمانی پر اشک به رفتن امام(علیه السلام) نگاه می‌کرد. شیرا چشمانش را بست:«انگار خواب می‌دیدم، چه خواب شیرینی بود!» یال طلا یالش را تکان داد و گفت:«خواب نبودی ما امام(علیه السلام) رو از نزدیک دیدیم» 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قهر نکن فرشته!_صدای اصلی_234807-mc.mp3
10.82M
🌼قهر نکن فرشته 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
صبح زیبای چهار شنبه بخير 💕🍁 امروزتون تـون بی نظیر عـشق و‌ زیبـایی طبیعت گـوارای وجـودتـون بـاد 💕🍁 گذر ثانیـه های عمرتـون تـوام با آرامـش خیر و برکت و مهربانی💕🍁 روزتـون قـشنگ دلتون شـاد شـاد عاقبتتون بـخیر💕🍁 🌸🍃🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
روباهی که می خواست پرواز کند.pdf
6.92M
🌼پی دی اف 🦊عنوان:روباهی که میخواست پرواز کند 🍃 مترجم: زهرا سلیمانی کاریزمه 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
چی گفت چی گفت پیامبر به ما به کل بشر به پدر و به مادر به کوچیک و بزرگتر علی که بهترینه امام اولینه حرف علی حرف منه راه علی راه منه جان علی جان منه کار علی کار منه علی رو دوست بدارین حرفاشو گوش بسپارین 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
داستان غدیر_صدای کل کتاب_435354-mc.mp3
13.97M
:داستان غدیر 🌸در داستان غدیر ، ما به زمان پیامبر اکرم (صلوات‌الله علیه) می‌رویم و با شخصیت‌های داستان در آن زمان همراه می‌شویم. 🌸محسن که در اولین سفر حجش در غدیرخم نیز حضور داشته، ماجرای آن روز بزرگ تاریخی را برای خواهر و برادر کوچکترش تعریف می‌کند. 🌼خطبه‌ی غدیر از مهم‌ترین مفاهیم اسلامی و عیدغدیر از بزرگ‌ترین اعیاد مسلمانان است. 🍃در «داستان غدیر» خطبه‌ی غدیر درقالب نمایش برای کودکان بازگو می‌شود. 🌼شنیدن این نمایش جذاب را برای آشنایی با خطبه‌ی غدیر پیشنهاد می‌کنیم. 🌸دسته بندی: کودک 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
1_8158_OGgd96K1.pdf
2.66M
آش غدیر🍲 🌼قصه متن و تصویر 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔶شعر ﴿عید غدیر﴾ ✨🔸✨🔶✨ چه عیدِ خوبی دارم خیلی قشنگه حالم جشنِ غدیر که‌میشه میچرخم و میخندم 🌸🔸🌸 علی امامِ دینه امامِ اولینه عشقِ علی و زهرا حک شده رویِ سینه 🌸🔸🌸 خوشحالم و میشینم علیست عشق و دینم من عاشقِ خدا و امیرِ مؤمنینم 🌸🔸🌸 باز دوباره پا میشم مثلِ یه گل وا میشم توو جشنِ عیدِغدیر یاورِ مولا میشم 🌸🔸🌸 خوشحالم و می‌ایستم با علی تنها نیستم وقتی علی رو دارم توو نمره بیستِ بیستم 🌸🔸🌸 امام علی یارمه اطاعتش کارمه تا که علی را دارم خدا نگهدارمه 🌸🌼🍃🌼🌸 😍لطفا ارسال برای کودکان غدیری 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
:قهرمان غدیر 🌸امام علی (علیه‌السلام) نخستین جانشین رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از کودکی در کنار پیامبر بودند. ایشان در اوج جوانی به پیامبر اسلام (ص) ایمان آوردند و از همان دوران خداوند ایشان را جانشین آخرین پیامبر خود قرار داد. 🌸چرا در روز ۱۸ ذی‌الحجه پیامبر (ص) دست علی بن ابی‌طالب (ع) را به‌عنوان وصی و جانشین خود بالا برد؟ 🌼کتاب «قهرمان غدیر» به‌دنبال پاسخ‌گویی به همین پرسش است. کسی جانشین پیامبر شده که مولود کعبه است، در دامان پیامبر بزرگ شده و در ده‌سالگی به پیامبر ایمان آورده و ایشان را حمایت کرده‌است. 🌸علی هنگام خطر در بستر پیامبر خوابیده و در جنگ‌ها از خود دلاوری نشان داده است. پس او، برای رسیدن به مقام جانشینی آن حضرت، از همه شایسته‌تر است. 🍃کتاب «قهرمان غدیر»، با هشت داستان زیبا، کودکان را با شایستگی علی ابن ابی‌طالب برای این مقام و حقیقتِ انتصاب آن حضرت در روز عید غدیر آشنا می‌‌کند. عید غدیرخم، روز شادی دل امیرمؤمنان (ع) است. ما نیز هرسال این روز را گرامی می‌داریم و شادمانی می‌کنیم. به دیدار علما و بزرگان دین می‌رویم. به خانه‌ی سادات سرمی‌زنیم. «ما هرگز عید غدیر را فراموش نخواهیم کرد. 🌸دسته بندی: کودک 🌼قصه در مطلب بعدی👇 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قهرمان غدیر_فصل اول_435299-mc.mp3
16.21M
🌼 قهرمان غدیر 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قهرمان غدیر_فصل دوم_435300-mc.mp3
17.76M
🌼 قهرمان غدیر 🌸با ارسال مطالب 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
﴿به‌عشقِ‌مولاعلی﴾ ➷🌺➹➷🌺➹➷🌺➹ چه‌خوبه‌ اینگونه‌اشعارِزیباراباهم‌ یادبچه‌هاو نوه‌هامون‌بــدیــــم ✨🔸✨🔶✨ یه دل دارم حیدریه عاشقِ مولا علیه 💕 من این دل ‌و نداشتم مهرِ علی رو کاشتم💕 خدا به من عیدی داد عشقِ امام علی داد💕 امام علی رو دارم همیشه شکرگزارم💕 ➷🌺➹➷🌺➹➷🌺➹➷🌺 کوچولو بچرخ میچرخم دور علی میچرخم 💕 علی امامِ دینه قبله‌یِ مؤمنینه💕 دورِعلی میگردم که عشقِ من همینه💕 کوچولو بشین می‌شینم عشقِ علیَّه دینم 💕 دشمنی با دشمناش حک شده رویِ سینه‌م 💕 کوچولو پاشو پامیشم فدایِ مولا میشم💕 به عشقِ مولا علی عاشقِ زهرا میشم💕 دستِ علی یارمه خدا نگهدارمه💖💕 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
آرزوی سلیمه قاصدک آمد و روی دامن سلیمه نشست. سلیمه خندید و آرام قاصدک را برداشت. سعید گفت:« یک آرزو کن و قاصدک را رها کن» سلیمه چشمانش را بست و مشتش را باز کرد و بالا گرفت، قاصدک را فوت کرد. پدر در حالی که بار شتر را مرتب می‌کرد گفت:« بیایید بچه‌ها! چرا معطلید؟ راه بیفتید» سلیمه بلند شد و دوید؛ سعید دنبالش رفت و گفت :«چه آرزویی کردی؟» سلیمه قدم زنان گفت:«بگذار برآورده شود می‌گویم» سعید نفس زنان گفت:«الان بگو شاید اصلاً برآورده نشد.» سلیمه اخم‌هایش را در هم کرد و گفت:« می‌شود» سعید با لب‌ولوچه آویزان گفت:« حالا بگو من برادرت هستم، به کسی نمی‌گویم» سلیمه کمی فکر کرد و جواب داد :«آرزو کردم امروز یک اتفاق خوب بیفتد، یک اتفاق خیلی خوب» سعید دستش را زیر چانه‌اش گذاشت و گفت :«مثلا چه اتفاقی؟» سلیمه قاصدک را در آسمان دید، به دنبال قاصدک دوید. سعید هم به دنبالش رفت. قاصدک از آن‌ها دور شد، شترها ایستادند؛ سعید گفت :«چرا همه ایستادند؟» پدر، سلیمه و سعید را صدا کرد و گفت:« رسول خدا فرمودند این‌جا بمانیم. باید صبر کنیم تا همه‌ی مسافران خانه‌ی خدا اینجا جمع شوند، ایشان می‌خواهند با مردم صحبت کنند.» همه‌ی فکر و حواس سلیمه درپی قاصدک بود. کمی جلوتر مردانی را دید که وسایل سفر را روی هم می‌چینند. سعید در حالی که با دست خودش را باد می‌زد گفت:« قرار است رسول خدا آن بالا سخنرانی کنند» سلیمه از بین جمعیت سرک کشید و گفت:« قاصدکم کو؟ قاصدکم را ندیدی؟» سعید گفت:« غصه نخور پیدایش می‌کنیم» دست سلیمه را گرفت و او را به کنار برکه‌ی غدیر برد. برکه آرام بود، سعید مشتی آب به صورت سلیمه پاشید، سلیمه خندید. مشتش را پر از آب کرد و روی سعید ریخت. صدای خنده‌ی بچه‌ها دشت غدیر را پر کرده بود. سلیمه بالا و پایین پرید و گفت :« قاصدکم آنجاست» بچه‌ها به دنبال قاصدک دویدند. سلیمه با سختی از لابه‌لای جمعیت گذشت. رسول خدا را دید که همراه علی (علیه السلام) از سکوی آماده شده بالا می‌رفت. سلیمه ایستاد و به چهره‌ی مهربان و خنده روی رسول خدا خیره شد. سعید در حالی که دستش را می مالید گفت:«لِه شدم» به سختی جلو آمد، دست برشانه سلیمه گذاشت و گفت:« او بهترین دوست ماست.» سلیمه گفت:« من خیلی رسول خدا را دوست دارم» جمعیت زیادی برای شنیدن صحبت‌های رسول خدا آمدند. رسول خدا شروع به صحبت کردند. سلیمه و سعید با دهان باز به حرف‌های رسول خدا گوش می‌دادند؛ در آخر پیامبر دست علی (علیه السلام) را بالا بردند و فرمودند :«هرکس من مولای اوهستم از این به بعد علی مولای اوست» سلیمه قاصدکش را دید که بالای دستان رسول خدا و امیر مومنان پرواز می‌کرد، خندید و رو به سعید گفت:« دیدی به آرزویم رسیدم؟» 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قصه زیبای سفر به غدیر.pdf
1.18M
سفر به غدیر قصه متن و تصویر 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
35.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸کاشکی یه قاصدک باشم تو غدیر 🔻جشن عید غدیر با حضور آقا پسرهای طرح تابستانه هیات آیین حسینی در روز یکشنبه ۱۱ تیر و دخترخانم های طرح دختران بهشتی هیأت آیین حسینی در روز سه شنبه ۱۳ تیر مداح: حاج میثم مطیعی شاعر: دکتر محسن رضوانی هیأت نوجوانان آیین حسینی امامزاده قاضی الصابر علیه السلام 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸 داستان خبربزرگ 🍃فرمت:پی دی اف 🌼ویژه عید غدیر 🌸قصه تصویری 🔹 «خبربزرگ» شامل ۱۰ داستان کودکانه از واقعه‌ی غدیر و با هدف آشنایی هرچه بیشتر کودکان با مفاهیم عید غدیر است. 🌼قصه در مطلب بعدی 👇 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
کودکان.pdf
7.37M
🌼پی دی اف 🌸عنوان:خبر بزرگ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قهرمان غدیر_فصل سوم_435301-mc.mp3
12.7M
🌼 قهرمان غدیر 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4