eitaa logo
قصه های کودکانه
32.8هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
875 ویدیو
306 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐭سه موش 🌸در گوشه ای از یک سرزمین بزرگ ، سه موش قهوه ای رنگ که با هم برادر بودند در خانه بسیار کوچکی زندگی میکردند. آنها تکه زمین کوچکی داشتند یک روز برادر بزرگ تر گفت که ای کاش می توانستیم در زمینمان چیزی بکاریم تا از محصولش استفاده کنیم... 🌸این داستان با زبانی ساده و روان کودکان را با مفهوم عبارت «لذتی که در بخشش و گذشت است در انتقام نیست» آشنا می کند. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
✨❣مادر مهربون❣✨ یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود سوسک سیاه نشسته بود بچه ی او رو دیوار ایستاده بود خبردار تا مادره نگاش کنه نگاه به سر تا پاش کنه سوسکه تا بچه شو دید با شادمانی خندید گفت:« عزیزم بچه ی خوب و تمیزم قربونت برم مهربونم کوچولوی شیرین زبونم قربون اون دست و پای بلوریت قربون اون صورت مثل حوریت برای من تو خوشگلی،مثل گلی قشنگ و ناز و تپلی بیا تو را ببوسم کوچولوی ملوسم» بچه ی سوسکه خندید به سوی مادر دوید گفت:«مامان مهربونم مامان شاد و خندونم منم تو را دوس دارم فدات بشم مادرم.» "سوسکه به دیوار راه میرفت، ننه اش می گفت:قربون اون دست و پای بلوریت! ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
670_40948953708526.pdf
7.09M
👆 🌼پی دی اف 🐢عنوان: دردسر لاک پشت 🍃 مترجم: زهرا سلیمانی کاریزمه 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال تربیتی کودکانه👇 @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐘فیل عینکی 🌸فیل کوچولویی با پدر و مادرش و دو خواهر و برادرش در یکی از جنگلهای هندوستان زندگی میکردند. فیل کوچولو وقت بازی زمین خورده بود و دست و پایش حسابی درد میکرد. مادر فیل کوچولو پسرش را پیش دکتر بزی برد و گفت نمی دانم چرا فیل کوچولو همیشه وقت بازی زمین می خورد!! دکتر بزی چشمهای فیل کوچولو را معاینه کرد و فهمید... ادامه قصه را بشنوید 👆 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸️شعر ﴿ کتاب ﴾ 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸 من‌چیستم؟ کتابم 🌱 مانندِ دُرِّ نابم 🌸 من نورِعلم و ایمان 🌱 بر مؤمنین بتابم 🍃🔸 🌸 گاهی‌ بیان نمایم 🌱 من آیه هایِ قرآن 🌸 نهج البلاغه‌ام گاه 🌱 در دستِ‌ یک‌مسلمان 🔸🍃 🌸 مانندِ گُل ببویند 🌱 من‌را‌که‌ هستم‌‌ازچوب 🌸 نزدِ تمامِ دنیا 🌱 هستم‌همیشه‌محبوب 🍃🔸 🌸 هرکس به هر مقامی 🌱 در علم و دین رسیده 🌸 با احترام و عزّت 🌱 من را نهد به دیده 🌸شاعر:سلمان‌ آتشی ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆 💗انیمیشن پلنگ صورتی💗 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 جدیدترین اثر عبدالرضا هلالی منتشر شد. ✨🌟نماهنگ «مثل ستاره» 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸مهمان فقرا چند ساعت از صبح گذشته بود امام حسین(ع) و تعدادی از یارانش مشغول رسیدگی به وضع مردم بودند تا اذان ظهر وقت زیادی باقی نمانده بود. امام با چند نفر دیگر وارد یکی از کوچه های مدینه شد. کمی دورتر عده ای دور هم نشسته بودند امام نزدیکتر رفت و دید کارگران فقیری هستند که تکه های نان خشک میخورند. همین که چشم آنها به امام افتاد به احترام او از جای خود برخواستند و سلام کردند. آنان با دیدن امام خوشحال شدند لبخندی زدند و یک صدا گفتند: بفرمائید با ما هم سفره شوید و غذا بخورید. امام با مهربانی و خوش رویی دعوت فقرا را پذیرفت کنار سفره نشست و با آنان غذا خورد سپس آنها را دعا کرد و فرمود: خدا افراد متکبر را دوست ندارد. امام قبل از خداحافظی با فقرا از پذیرایی آنان تشکر کرد و فرمود: من دعوت شما را پذیرفتم حالا نوبت شماست که دعوت مرا قبول کنید همه ی شما فردا مهمان من هستید فقرا خوشحال شدند و دعوت امام را پذیرفتند. آنها طبق وعده ای که داده بودند به خانه امام حسین(ع) رفتند و حضرت پذیرایی خوبی از آنان کرد ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐢مهمونی برای خانم لاکپشت 🌸همه حیوانات جنگل در جست و خیز بودند. هوای بهاری همه حیوانات را سر ذوق آورده بود تا اینکه خانم گوزن از راه رسید. خانم گوزنه به جمع حیوانات رفت و گفت که خبر مهمی دارد. خانم گوزنه خبر داد که جنگل آنها یک مهمان جدید دارد. خانم لاک پشته که برای دیدن فامیل هایش آمده بود ... ادامه قصه را بشنوید 👆 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸️شعر امام رضای مهربون علیه السلام 🌸اینجا که شهرِ مشهده 🌱چه باصفایه هی 🌸شهرِ امامِ هشتم و 🌱امام رضایه هی 🍃🌼 🌸هر روز میان از همه جا 🌱زائرا اینجا هی 🌸بزرگ و کوچک همگی 🌱عاشق و شیدا هی 🌼🍃 🌸رازِ دلاشونو میگن 🌱با آه و ناله هی 🌸یاد میکنن مامان بابا 🌱دایی و خاله هی 🍃🌼 🌸به یادِ دوستا هستن و 🌱عمو و عمه هی 🌸قرآن قرائت میکنن 🌱یاسین و عَمًَ هی 🌼🍃 🌸پاک‌میشن و سبک‌میشن 🌱به زیرِ گنبد هی 🌸باز میخوان از خدا بیان 🌱دوباره مشهد هی 🍃🌼 🌸دربِ حرمِ آقامون 🌱بسته نمیشه هی 🌸هزار تا هم دعا کنیم 🌱خسته نمیشه هی 🌼🍃 🌸ظهورِ صاحب الزمان 🌱چقد شیرینه هی 🌸دعای کلِ مردمِ 🌱دنیا همینه هی 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر : سلمان آتشی 🌼این شعر برای بازی‌های دونفره یا گروهی مناسبه ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ 🐓🌾خروس بی محل🌾🐓 یکی بود یکی نبود ، در یک روستای سرسبز ، مردی زندگی می کرد که خروس کوچکی داشت . وقتی شب فرا می رسید ، مرد خروس را می گرفت و در خانه مرغ هایش می گذاشت تا از چنگ روباه مکار در امان باشد . مرد گفت : آه ، چقدر خسته ام . بهتره امشب خوابی طولانی داشته باشم . بعدش به تخت خوابش رفت و خوابید . فردای آن روز ، خروس و کوچک خیلی زود از خواب بیدار شد از خانه مرغ ها به بیرون پرید و بر روی نرده ای کنار اتاق خواب مرد نشست . بالی به هم زد ، سینه اش را جلو آورد ، چشم هایش را بست و با تمام قدرت خواند : ” قوقولی قوقو – قوقولی قوقووووووو ” مرد با صدای بلند خروس بیدار شده بود با عصبانیت به خروس گفت : ” از این جا برو ای خروس بی محل “. خروس وقتی عصبانیت مرد را دید تا می توانست تند تند از آن محل دور شد . مرد که از خواب بیدار شده بود و دیگر خوابش نمی برد به خودش گفت : ” بهتر است به مزرعه ام بروم و آن جا کشاورزی کنم امان از دست این خروس ، بیشتر از این نمی توانم بخوابم ” بیلش را برداشت و به طرف مزرعه به راه افتاد . شب بعد مرد خروس را در خانه ی گوسفندها گذاشت . با خود گفت : ” خیلی خسته ام ، یک خواب طولانی خستگی من را برطرف می کند . ” خروس باز هم صبح خیلی زود از خواب بیدار شد . از خانه ی گوسفندها به بیرون پرید و روی نرده کنار خانه ی مرد نشست . بالی به هم زد ، چشم هایش را بست و با صدای بلندی شروع به خواندن کرد . “قوقولی قوقوووووووو – قوقولی قوقووووووووو “ مرد باز هم با صدای خروس از خواب بیدار شد و با عصبانیت فریاد زد : ” از این جا برو ای خروس بی محل من از دست تو خواب راحتی ندارم . ” خروس هم که خیلی ترسیده بود با قدرت هر چه تمام تر فرار کرد . مرد به تخت خواب رفت ، اما هر کاری کرد خوابش نبرد . تصمیم گرفت که به مزرعه برود و کشاورزی کند . علف های هرز را هرس کند . توت فرنگی ها را بچیند . شب بعد خروس را در انبار علوفه گذاشت . با خودش گفت : ” خیلی خسته ام ، امشب دیگر با خیال راحت تا صبح می خوابم و از خروس بدصدا هم خبری نیست ” باز هم صبح خیلی زود خروس از خواب بیدار شد و از پنجره انبار به بیرون پرید . روی نرده کنار خانه مرد نشست ، بالی به هم زد ، چشم هایش را بست و شروع به خواندن کرد : ” قوقولی قوقوووووووو – قوقولی قوقوووووووو “ مرد که این بار خیلی عصبانی تر از قبل شده بود تصمیم گرفت خروس را بفروشد . صبح زود خروس را به بازار برد و به کشاورزی دیگر که مرغ و خروس زیادی داشت فروخت . آن شب مرد با خیال راحت تا ظهر فردا خوابید و دیگر خروسی نبود که او را صبح زود از خواب بیدار کند . مرد دیگر سراغ مزرعه اش نمی رفت . علف های هرز تمام مزرعه را فرا گرفته بودند . آن سال مزرعه محصول خوبی نداد و مرد به خاطر خوابیدنش هیچ سودی نبرد. 🐓 🌾🐓 🐓🌾🐓 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر دختر که داشته باشی ... 🍃💚🌸💚🍃 🌸دختر که داشته باشی 🌱زندگی خیلی زیباس 🌸تو خونَتون همیشه 🌱میاد بوی گُلِ یاس 🌸وقتی تو خونه باشه 🌱خونه به رنگِ دَریاس 🌸با بودَنِش همیشه 🌱بهار تو خونهٔ ماس 🌸دِلسوزِه مثلِ مادر 🌱عزیزِ قلبِ باباس 🌸سنگِ صبورِ خونه 🌱دشمنِ درد و غَمهاس 🌸صبورِه مثلِ زینب (س) 🌱بخشنده مثلِ زهراس (س) 🌸حِجابِشو دوست داره 🌱خانومِ خوشگل و خاص 🌸باهاش تو مهربون باش 🌱صِداش بِزَن با احساس 🌸یه وقت دِلِش نَگیره 🌱نِگینِ سُرخ و الماس 🌸خواهر واسه برادر 🌱عزیزترین تو دُنیاس 🌸این عشق و مهربونی 🌱داره نِمونه‌ای خاص : 🌸حضرتِ معصومه که 🌱عشقِ امامِ رضاس (ع) 🌸خلاصه که عزیزم 🌱دختر گُلی بی هَمتاس 🌸خوبی و مهربونیش 🌱فراتر از این حرفاس 🌸فقط همین که دُنیا 🌱بِدونِ او بی مَعناس 🌸عشق وصفا و شادی 🌱با بودَنِش پابرجاس 🌸💚🌸💚 شاعر :علیرضا قاسمی ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
pdf 🌸عنوان قصه: 🍃 بلوط کوچک 🐿 👇👇👇👇👇👇👇👇
1_1960406385(1).pdf
6.82M
🌼پی دی اف 🐿 عنوان: بلوط کوچک 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸باغ انار 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
36.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼شعر ولادت امام رضا (ع) خوش به حالِ کفترای حَرَمِت امام رضا جون که یکی یکی نشستن روی گُنبدِ طلاتون نه غَمی دارن نه غُصه با شما خوشِ دِلاشون چه قشنگه حال و روزِ حرم و کبوتراتون با خودم میگفتم ای کاش منم عین کفتراتون می شدم زائرِ صَحنِت الهی بِشَم فداتون به خودم هَمَش میگفتم به دِلِت نزن تو صابون تو کجا وُ صَحنِ آقا نِمیشی زائرِ ایشون شما که خودت می دونی آقا از شما چه پِنهون باورم نمیشه الان حَرَمَم با چشمِ گِریون من و دَعوتم نِمودی من و مثلِ عاشقاتون روزِ میلادت عزیزم من و کردی آقا مهمون حالا که دعوتم اینجا منم عینِ خادِماتون میرسم به زائراتو میریزَم گل کفِ پاشون میزنم جارو به فَرشا میریزم چایی براشون خلاصه هر کاری باشه میکُنم از دل و از جون عاشقونه میشه صَحنِت تا میاد یه خورده بارون حرم و پنجره فولاد آبِ سَقاخونه هاتون خُنَکای صَحن و سَنگا توی گرمای تابستون صدای نَقاره از دور بوی اِسپَند و غَذاتون هَمَشون بَرام عزیزن عزیزم امام رضا جون شاعر : علیرضا قاسمی 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ 🐛🐜مورچه و همسایه جدید🐜🐛 روزی روزگاری، مورچه كوچولویی بود كه در گوشه ای از جنگل زندگی می كرد . خانه مورچه كوچولو داخل یك تكه چوب خشك بود . مورچه كوچولو از خانه اش بیرون می آمد تا برای خودش غذا پیدا كند . گاهی قارچ جمع می كرد و گاهی هم یك دانه یا تخم گل پیدا می كرد روزی از روزها وقتی مورچه كوچولو در كنار خانه اش دنبال غذا می گشت ، ناگهان سرو صدایی بلند شد و یك تكه چوب ، روی سر مورچه افتاد . آه و ناله می كرد و كمك می خواست اما كسی به كمكش نیامد . مورچه خیلی تلاش كرد تا خودش را از زیر ان تكه چوب بیرون اورد ، اما وقتی بیرون امد ، موجود عجیبی را دید كه از داخل تكه چوب سر درآورده بود . مورچه كوچولو كه هم ترسیده بود و هم بدنش درد گرفته بود ، بلند شد و به طرف ان موجود عجیب رفت ،شاخك های ان جانور را گرفت و گفت : «تو اینجا چه كار می كنی ؟ مگر نمی دانی كه اینجا خانه من است و تو حق نداری وارد خانه من بشوی ؟ می خواهی خانه ام را خراب كن آن موجود عجیب گفت :من كرم تنهایی هستم ، نمی دانستم اینجا خانه توست . اصلاًهم دلم نمی خواست كه تو را اذیت كنم . من هم در این تكه چوب به دنیا امده ام و حالا باید همین جا زندگی كنم اگر كمكم كنی و كمی چوب به من بدهی كاری به كارت ندارم خیلی هم ازت ممنون می شوم.» مورچه كوچولو دلش سوخت ، كمی چوب جلوی كرم چاقالو ریخت و گفت : «اگر قول بدهی كه خانه مرا خراب نكنی ، من هم كاری به كارت ندارم ؛ حتی كمكت هم می كنم » كرم چاقالو گفت : «بله این طوری بهتر است . نه تو تنها می مانی و نه من !» كرم چاقالو شروع كرد به خوردن تكه های چوب . هر روز كه می گذشت كرم بزرگ تر و چاق تر می شد مورچه كوچولو كه از پرخوری كرم چاقالو تعجب كرده بود ، فقط او را نگاه می كرد . اما خوشحال بود كه همسایه ای پیدا كرده و دیگر تنها نیست چند روز بعد مورچه كوچولو خانه ای برای كرم چاقالو درست كرد مورچه كف خانه را با برگ های نرم پوشاند و به كرم چاقالو گفت : « این هم خانه تو ! بیا برو داخل خانه ات »اما چاقالو ان قدر سنگین شده بود كه نمی توانست به خانه جدیدش برود برای همین مورچه كوچولو از جیرجیرك كمك گرفت تا دوتایی كرم چاقالو را به داخل خانه اش ببرند . روزی از روزها ، مورچه كوچولو دنبال غذا بود كه ناگهان سر و صدایی بلند شد او به طرف خانه كرم چاقالو دوید و دید كه سه حشره بدجنس به كرم بیچاره حمله كرده اند و می خواهند او را اذیت كنند مورچه كوچولو شاخه ای را برداشت و به حشره ها حمله كرد حشره ها هم ترسیدند و از انجا رفتند. روزها پشت سر هم می امدند و می گذشتند كرم چاقالو روز به روز بزرگرتر و شفافتر می شد یك روز وقتی مورچه كوچولو به سراغ همسایه اش رفت دید كه او در خانه اش نیست مورچه كوچولو كمی اطراف را گشت تا فهمید كه كرم چاقالو از خانه اش بیرون رفته و مشغول كندن یك گودال است . كرم چاقالو داخل ان گودال رفت ، دور خودش پیله ای تنید و از ان بعد داخل ان پیله زندگی می كرد . از ان روز به بعد مورچه كوچولو هر روز كنار گودال می رفت و داخل ان نگاه می كرد . مورچه می دانست كه ان پیله عاقبت به یك حشره تبدیل می شود اما همیشه از خودش می پرسید :«یعنی از داخل این پیله چه حشره ای بیرون می آید ؟ یك پروانه یا یك حشره دیگر ؟» مدت ها گذشت . حالا دیگر كنار خانه مورچه كوچولو قارچ های تازه ای روییده بود . یك روز ، چشم مورچه كوچولو یك سوسك شاخدار زیبا افتاد كه از داخل پیله بیرون می آمد . مورچه كوچولو به همسایه اش سلام كرد . اما سوسك شاخدار انگار او را نشناخت . سوسك شاخدار ان قدر برای پرواز عجله داشت كه جوابی به مورچه نداد و فوری در آسمان پرواز كرد و رفت . مورچه خیلی ناراحت شد از اینکه سوسک شاخدار به اون جواب نداد. مورچه همونجوری تو فکر بود که متوجه یه چاله کوچیک آب که جلوی پاش بود نشد و افتاد تو چاله. همونجوری که داشت دست و پا می زد و کمک می خواست یه دفعه دید که همون سوسک شاخدار پرواز کرد بالای سرش و دستش و سمت مورچه گرفت. مورچه هم دست سوسک شاخدار و گرفت و از چاله اومد بیرون. و ازون به بعد سوسک شاخدار و مورچه دوست های خوبی برای هم شدند. 🐜 🐛🐜 🐜🐛🐜 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸️شعر ﴿یه گنبد طلایی﴾ 🌸🌼💚🌼🌸 🌸يه گنبدِ طلایی 🌱يه آسمون صداقت 🌸پنجره‌های فولاد 🌱دستای استجابت 🔶🔸🔶 🌸وقتی ضریحو دیدی 🌱می‌ایستی در مقابل 🌸سلام میدی به آقا 🌱میدن جوابِ کامل 🔸🔶🔸 🌸زيارتش كه كردی 🌱با عشق و با طهارت 🌸با چشمِ دل می‌بینی 🌱نتیجه‌ی زیارت 🔶🔸🔶 🌸از راه دور با شادی 🌱با اون دل‌های كوچك 🌸میگيم امام رضا جان 🌱تولدت مبارك 🌸🌼💚🌼🌸 ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐘فیل کوچولو دماغت کو 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
"سوره توحید" این سوره توحیده     روشن مثل خورشیده    اونی که هست یگانه        خدای مهربانه     به کس نیاز نداره       خوبیاش بی شماره      نه بچه داره خدا       نه مامان ونه بابا          کسی شبیه اون نیست           چون که خداوند یکیست       بیاین با هم بخونیم    سوره خوب توحید 💕 ☀️💕 ╲\╭┓ ╭☀️💕 @ghesehayekoodakane ┗╯\╲
توسعه مهارت نوشتاری تقویت مهارت حرڪتی ظریف و دست ورزی به ڪودڪان ڪمڪ می‌ڪند تا در یادگیری نوشتن بهبود پیدا ڪنند. ڪاربرگهای نقطه چین با دنبال ڪردن مسیر هماهنگی بین چشم و دست انجام شده و یڪ آموزشی برای تقویت هوش دیداری ڪودڪان هست. ڪودڪان پیش دبستانی با مداد دست گرفتن و پر ڪردن نقطه چین‌ها، انحنا، خط صاف، افقی، مورب، عمودی، دایره و دیگر شڪلها و نشانه‌ها را یاد می‌گیرند. همه اینها برای ڪسب مهارت نوشتاری لازم هست. ڪاربرگ نقطه چین به قدرت طراحی ڪودڪ ڪمڪ می‌ڪند.یاد می‌گیرد اشیاء با انگشت بڪشد. ✔️ مناسب ۵ تا ۷ سال 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸خواهش دعا شخصی با هیجان و اضطراب به حضور امام صادق علیه السلام آمد و گفت: «درباره من دعایی بفرمایید تا خداوند به من وسعت رزقی بدهد، که خیلی فقیر و تنگدستم.» امام: «هرگز دعا نمیکنم.» چرا دعا نمیکنید؟! برای اینکه خداوند راهی برای این کار معین کرده است. خداوند امر کرده که روزی را پی جویی کنید و طلب نمایید اما تو می‌خواهی در خانه خود بنشینی و با دعا روزی را به خانه خود بکشانی!» نکته آموزنده: برای به دست آوردن هر چیزی ابتدا باید تلاش و در کنار تلاش دعا کنیم. 🌸ضرب المثل: از تو حرکت از خداوند برکت 🌼نویسنده:استاد شهید مرتضی مطهری ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀آشتی گلها با خار 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸حضرت لوط علیه السلام مردم شهر سدوم، مردم بد و گناه کاری بودند.آن‌ها همه ی روزها و شب‌های خودشان را به گناه مشغول بودند و خدا را نمی پرستیدند. آن‌ها دزد بودند و راهزنی می‌کردند و زشت ترین گناه‌ها را انجام می‌دادند. وقتی مسافری از شهر دیگر می‌آمد از راه دور به او سنگ می‌زدند و سنگ هر کس به مسافر می‌خورد او را لخت کرده و پول‌هایش را می‌دزدیدند، اذیت و آزارش می‌دادند و می‌خندیدند. آن‌ها قمار باز هم بودند و اصلا بهداشت را رعایت نمی کردند و حتی به حمام نمی رفتند و غسل نمی کردند و مهمان نواز هم نبودند و خیلی راحت به همدیگر فحش می‌دادند.  آن‌ها آن قدر گناه می‌کردند که خدای بزرگ حضرت لوط را مامور کرد تا پیامبرشان باشد و آن‌ها را راهنمایی کند تا دیگر گناه نکنند. حضرت لوط همیشه از کارهای زشت و بد مردم سدوم ناراحت و عصبانی می‌شد و آن‌ها را نصیحت می‌کرد. اما هیچ کس به حرف‌های حضرت لوط توجهی نمی کرد و او را مسخره می‌کردند. یک روز وقتی حضرت لوط داشت از یک کوچه رد می‌شد صدای جیغ و فریاد زن و مردی را از یک خانه شنید. حضرت لوط جلوتر رفت و نگاه کرد. چند مرد قوی داشتند وسایل و پول‌های آن خانواده را می‌دزدیدند و زن و بچه‌هایش را بیرون از خانه انداخته بودند و داشتند مرد خانواده را کتک می‌زدند. حضرت لوط ناراحت شد و با عصبانیت وارد حیاط خانه شد و دست یکی از دزدها را گرفت و کنار انداخت و گفت: -این چه کاریه که می‌کنین. مرد دزد حضرت لوط را هول داد و گفت: -به تو چه ربطی داره. حضرت لوط با دزدها درگیر شد و گفت: -خجالت بکشید. از این هم گناه دست بردارید. دزدها که از قدرت حضرت لوط ترسیده بودند از آن خانه رفتند. حضرت لوط بچه‌های آن‌ها را بوسید و نوازش کرد و با کمک پدر و مادر آن‌ها وسایلشان را داخل خانه برد و با ناراحتی گفت: -اگه خدای یگانه رو می‌پرستیندن این قدر گناه کار نبودن. اعضای آن خانواده با تعجب به هم نگاه کردند و گفتند: -خدای یگانه! حضرت لوط گفت: -بله، خدای یگانه خداییه که از چوب و سنگ نیست. خورشید و درخت نیست و فقط یکی است. خدایی که از همه ی کارهای بد و زشت متنفر است و خوبی‌ها را دوست دارد و پیامبرها را برای راهنمایی مردم فرستاده. آن‌ها نگاهی به یکدیگر کردند و مرد خانواده گفت: -چه خدای خوبی. حضرت لوط خوشحال شد و گفت: -خدای یگانه، مهربان و بزرگ است. مادر در حالی که بچه‌هایش را در بغل داشت گفت: ... .. ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر ﴿ سوره توحید ﴾ 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸سوره‌ی توحیدی تو 🌱 شبیهِ خورشیدی تو   🌸یه روز تو رو شنیدم 🌱معنی تو وقتی دیدم 🌸گفتی خدا یگانه 🌱 یکتا و مهربانه 🌸همواره بی نیازه 🌱 غنی ز هر لحاظه       🌸هستیم به او نیازمند 🌱 نداره زن با فرزند 🌸 گفتی خدایِ اکبر 🌱 هرگز نداره مادر 🌸فرد است و تک و تنها 🌱 هرگز نداشته بابا 🌸همیشه بود و می زیست 🌱 همتا برای او نیست     🌸پس عاشقِ تو گشتم 🌱 در دفترم نوشتم 🌸قدرِ تو رو می‌دونم 🌱 توو نمازام می‌خونم 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر : سلمان آتشی ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4