#نکته
اگر بین برنده شدن و شاد بودن فرزندت خواستی یکی رو انتخاب کنی، همیشه شاد بودنش را انتخاب کن چون شاد بودن به صورت خودکار از او یک برنده می سازد.
╲\╭┓
╭🌈✨@ghesehayemadarane
┗╯\╲
🧐 امروز می خواهیم بین دو داستان و دو نوع برخورد اندکی تامل کنیم:
1⃣ ... خانه آن زن رسید و در زد. زن پرسید:
– کیست ؟
حضرت جواب دادند:
– کسى که دیروز تو را کمک کرد و مشک آب را به خانه تو رساند، براى کودکانت طعامى آورده ، در را باز کن !
زن در را باز کرد و گفت :
– خداوند از تو راضى شود ...
حضرت وارد شد، به زن فرمود:
– نان مى پزى یا از کودکانت نگهدارى مى کنى؟
زن گفت :
– من در پختن نان تواناترم ، شما کودکان مرا نگهدار!
زن آرد را خمیر نمود. على علیه السلام گوشتى را که همراه آورده بود کباب مى کرد و با خرما به دهان بچه ها مى گذاشت.
با مهر و محبت پدرانه اى لقمه بر دهان کودکان مى گذاشت...
2⃣ سلمان می گوید: روزی فاطمه زهرا(س) را دیدم که مشغول آسیاب بود. در این هنگام فرزندش حسین گریه می کرد. عرض کردم: برای کمک به شما آسیاب کنم یا بچه را آرام نمایم؟ ایشان فرمود: من به آرام کردن فرزند اولی هستم، شما آسیاب را بچرخانید.
( از نکات بارز حضرت زهرا(س) در تربیت فرزندان سبک عملی تشویق به عبادت برای آنها بود.)
⁉️ ما شبیه به کدام هستیم؟
#یکشنبه
#داستان
@davat_namaz
آقا رامین فوتبالیست.mp3
5.69M
#امام_جواد_ع
#حجاب
#من_ماسک_میزنم
🌹آقا رامین فوتبالیست🌹
🔅بالای ۴سال
🔅با اجرای:اسماعیل کریمنیا
#عمو_قصه_گو
🔅قرائت : سوره یس (آیه۶۱تا۶۵)
🔅 تدوین:خانم کاشانی
🔅منبع:سایت وولک
Eitaa.com/lalaiyehfereshteha
🌸کپی با یک صلوات🌸
2⃣3⃣7⃣
🌈فروشگاه فرشته👇
@froshgahfereshte
سکه طلا و مرد طمعکار.mp3
6.74M
#انتقام_سخت
#ضربه_متقابل
#من_ماسک_میزنم
🌹سکه های طلا و مرد طمعکار🌹
🔅بالای ۴سال
🔅با اجرای:اسماعیل کریمنیا
#عمو_قصه_گو
🔅قرائت : سوره یس (آیه۶۶تا۷۰)
🔅 تدوین:خانم کاشانی
🔅منبع:سایت وولک
Eitaa.com/lalaiyehfereshteha
🌸کپی با یک صلوات🌸
2⃣3⃣8⃣
🌈فروشگاه ایرانی اسلامی #فرشته👇
@froshgahfereshte
مورچه کوچولوی کتابخوان.mp3
6.37M
#انتقام_سخت
#عید_غدیر
#من_ماسک_میزنم
🌹مورچه کوچولوی کتابخوان🌹
🔅بالای ۴سال
🔅با اجرای:اسماعیل کریمنیا
#عمو_قصه_گو
🔅قرائت : سوره یس (آیه۷۱تا۷۵)
🔅 تدوین:خانم کاشانی
🔅منبع:سایت وولک
Eitaa.com/lalaiyehfereshteha
🌸کپی با یک صلوات🌸
2⃣3⃣9⃣
🌈فروشگاه ایرانی اسلامی #فرشته👇
@froshgahfereshte
کی ازهمه قشنگتره 1.mp3
7.04M
#انتقام_سخت
#امام_باقر_ع
#من_ماسک_میزنم
🌹کی از همه قشنگتره (۱)🌹
🔅بالای ۴سال
🔅با اجرای:اسماعیل کریمنیا
#عمو_قصه_گو
🔅قرائت : سوره یس (آیه۷۶تا۸۰)
🔅 تدوین:خانم کاشانی
🔅منبع:سایت وولک
Eitaa.com/lalaiyehfereshteha
🌸کپی با یک صلوات🌸
2⃣4⃣0⃣
🌈#فروشگاه_ایرانی_اسلامی_فرشته👇
@froshgahfereshte
7.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺هنرپیشههای هالیوودی در صف اول ترویج فرزندآوری👆جالب است بدانیم که آمریکاییها جز پراولادترین مردم جهان هستند! و این فرهنگ بین هنرپیشگان این کشور نیز جا افتاده است این در حالی است شرط #ازدواج برخی از سلبریتیهای ایرانی، از ابتدا «فرزند نیاوری» است!
#فرزند_آوری
@tebiranii
#قصه_کودکانه
#عنوان_قصه:
نمازِ تپلی
بابا با کمک چند کارگر اسباب و اثاثیه را توی حیاط می گذاشت. ساناز دست تپلی را گرفته و دورِ حوض کوچک و آبیِ وسطِ حیاط میچرخید. چند تا ماهیِ قرمز و لپ گلی توی آبِ حوض دنبال هم میکردند.
ساناز خانه ی جدید را خیلی دوست داشت. خانه ی جدید یک حیاط و یک ایوانِ کوچک داشت.بابا توی ایوان نشست و شربتی که مامان برایش آورده بود، از توی سینی برداشت؛ ساناز کنار بابا نشست و گفت:« بابا میشود اول وسایل اتاق من را بچینید؟»
بابا لبخندی زد، شربت را سر کشید و گفت:« بله دختر گلم، چرا نشود؟»
ساناز دستانش را با شادی به هم زد و گفت:« آخ جون، ممنون بابا جون» مامان فرش کوچکی گوشه ی حیاط زیر درخت خرمالو پهن کرد. جعبه ی اسباب بازی ها را کنار فرش گذاشت ؛ ساناز را صدا زد و گفت:« ساناز جان با تپلی بیایید روی این فرش بنشینید و بازی کنید تا ما وسایل را جا به جا کنیم.»
ساناز از مامان تشکر کرد، روی فرش نشست ؛ تپلی هم کنارش به درخت تکیه داد.
اسباب بازی ها را دور خودشان چید و مشغول بازی شد. مامان و بابا یکی یکی جعبه ها را به داخل خانه می بردند و در جای مناسب میگذاشتند.
کارشان که تمام شد مامان ساناز را صدا زد و گفت:«ساناز بیا عصرانه بخور»
ساناز دست تپلی را گرفت و برای خوردن عصرانه به آشپز خانه رفت. بابا داشت قفسه ای را به دیوار میبست؛ مامان لقمه ی نان و حلوا را به ساناز داد و رو به باباگفت:«خداراشکر این جا مسجد نزدیک است از این به بعد می توانیم برای نماز به مسجد برویم.»بابا پیچ را محکم کرد و گفت:« بله خدا را شکر»
ساناز عصرانه اش را خورد و به حیاط برگشت، تپلی را روی پایش نشاند و مشغول بازی شد.
بابا صبحِ روزِ بعد از ساناز ، تپلی و مامان خداحافظی کردو رفت.
مامان باقی کارهای اسباب کشی را انجام داد. ساناز هم به او کمک کرد و قفسه ی اسباب بازی های خود را توی کمد چید.
ظهر شد ، مامان به اتاق ساناز رفت و گفت:« خسته نباشی دختر مهربانم ، من می خواهم برای نماز به مسجدبروم، شما هم آماده شو تا برویم»
ساناز با لب و لوچه ی آویزان گفت:« مامان من نمیایم! من و تپلی میخواهیم
باهم بازی کنیم.» مامان کمی جلوتر آمد و گفت:« اگر شما نیایید من هم نمی توانم بروم.» ساناز که دلش می خواست در اتاق جدیدش بازی کند، گفت:« من و تپلی توی خانه می مانیم »
مامان چیزی نگفت و از اتاق خارج شد . ساناز چند دقیقه بعد از اتاق بیرون آمد. مامان را دید که سجاده پهن کرده و نماز می خواند. ساناز روسریِ مامان را روی سرش انداخت و کنار مامان ایستاد.
به مامان نگاه کرد، همراه مامان خم و راست شد ونماز خواند. بعد از نماز مامان پیشانی ساناز را بوسید ،سجاده ها را جمع کرد و گفت:« قبول باشد دختر قشنگم»
ساناز بعد از نماز با آجر هایش خانه می ساخت ، تپلی نشسته و اورا نگاه میکرد.
با صدای زنگِ در ساناز از جا پرید و به حیاط دوید . مادربزرگ را که پشت در دید، توی بغلش پرید؛ گفت:« سلام مادربزرگ بیایید اتاق جدیدم را که برایتان گفتم نشانتان بدهم ، ببینید حیاط ما چقدر بزرگ است. »
دست مادربزرگ را کشید و او را به داخل خانه برد. مادربزرگ کمی نشست و شربتی خورد . بعد هم به اتاق ساناز رفت وگفت:« به به، چه اتاق قشنگی » رو به ساناز کرد و ادامه داد:« بخاطر اتاق جدیدت برایت هدیه ای آورده ام» ساناز بالا و پایین پرید و گفت:« آخ جون هدیه» مامان با ظرف میوه از راه رسید. ساناز سبد میوه را از مامان گرفت و گفت:« مامان سبد را به من بده ،شما مهمان من هستید، بفرمایید بنشینید»
مادربزرگ و مامان خندیدند و کنار تپلی نشستند.
ادامه دارد....
#باران
#قصه
🌼🍃🌸🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4