eitaa logo
قصه ♥ قصه
112 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
398 ویدیو
70 فایل
با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند.مطالب به حفظ امانت با لینک قرار میگیره.فرق این کانال با بقیه اینه که جز اندک،مطلب اضافی نداره.نیز سعی شده قصه از لحاظ محتوا بررسی بشه.آیدی ارتباط با مدیر @Omidvar_Be_Fazle_Elahi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر بین برنده شدن و شاد بودن فرزندت خواستی یکی رو انتخاب کنی، همیشه شاد بودنش را انتخاب کن چون شاد بودن به صورت خودکار از او یک برنده می سازد. ╲\╭┓ ╭🌈✨@ghesehayemadarane ┗╯\╲
🧐 امروز می خواهیم بین دو داستان و دو نوع برخورد اندکی تامل کنیم: 1⃣ ... خانه آن زن رسید و در زد. زن پرسید: – کیست ؟ حضرت جواب دادند: – کسى که دیروز تو را کمک کرد و مشک آب را به خانه تو رساند، براى کودکانت طعامى آورده ، در را باز کن ! زن در را باز کرد و گفت : – خداوند از تو راضى شود ... حضرت وارد شد، به زن فرمود: – نان مى پزى یا از کودکانت نگهدارى مى کنى؟ زن گفت : – من در پختن نان تواناترم ، شما کودکان مرا نگهدار! زن آرد را خمیر نمود. على علیه السلام گوشتى را که همراه آورده بود کباب مى کرد و با خرما به دهان بچه ها مى گذاشت. با مهر و محبت پدرانه اى لقمه بر دهان کودکان مى گذاشت... 2⃣ سلمان می گوید: روزی فاطمه زهرا(س) را دیدم که مشغول آسیاب بود. در این هنگام فرزندش حسین گریه می کرد. عرض کردم: برای کمک به شما آسیاب کنم یا بچه را آرام نمایم؟ ایشان فرمود: من به آرام کردن فرزند اولی هستم، شما آسیاب را بچرخانید. ( از نکات بارز حضرت زهرا(س) در تربیت فرزندان سبک عملی تشویق به عبادت برای آنها بود.) ⁉️ ما شبیه به کدام هستیم؟ @davat_namaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقا رامین فوتبالیست.mp3
5.69M
🌹آقا رامین فوتبالیست🌹 🔅بالای ۴سال 🔅با اجرای:اسماعیل کریم‌نیا 🔅قرائت : سوره یس (آیه۶۱تا۶۵) 🔅 تدوین:خانم کاشانی 🔅منبع:سایت وولک Eitaa.com/lalaiyehfereshteha 🌸کپی با یک صلوات🌸 2⃣3⃣7⃣ 🌈فروشگاه فرشته👇 @froshgahfereshte
سکه طلا و مرد طمعکار.mp3
6.74M
🌹سکه های طلا و مرد طمعکار🌹 🔅بالای ۴سال 🔅با اجرای:اسماعیل کریم‌نیا 🔅قرائت : سوره یس (آیه۶۶تا۷۰) 🔅 تدوین:خانم کاشانی 🔅منبع:سایت وولک Eitaa.com/lalaiyehfereshteha 🌸کپی با یک صلوات🌸 2⃣3⃣8⃣ 🌈فروشگاه ایرانی اسلامی 👇 @froshgahfereshte
مورچه کوچولوی کتابخوان.mp3
6.37M
🌹مورچه کوچولوی کتابخوان🌹 🔅بالای ۴سال 🔅با اجرای:اسماعیل کریم‌نیا 🔅قرائت : سوره یس (آیه۷۱تا۷۵) 🔅 تدوین:خانم کاشانی 🔅منبع:سایت وولک Eitaa.com/lalaiyehfereshteha 🌸کپی با یک صلوات🌸 2⃣3⃣9⃣ 🌈فروشگاه ایرانی اسلامی 👇 @froshgahfereshte
کی ازهمه قشنگتره 1.mp3
7.04M
🌹کی از همه قشنگتره (۱)🌹 🔅بالای ۴سال 🔅با اجرای:اسماعیل کریم‌نیا 🔅قرائت : سوره یس (آیه۷۶تا۸۰) 🔅 تدوین:خانم کاشانی 🔅منبع:سایت وولک Eitaa.com/lalaiyehfereshteha 🌸کپی با یک صلوات🌸 2⃣4⃣0⃣ 🌈👇 @froshgahfereshte
7.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺هنرپیشه‌های هالیوودی در صف اول ترویج فرزندآوری👆جالب است بدانیم که آمریکایی‌ها جز پراولادترین مردم جهان هستند! و این فرهنگ بین هنرپیشگان این کشور نیز جا افتاده است این در حالی است شرط برخی از سلبریتی‌های ایرانی، از ابتدا «فرزند نیاوری» است! @tebiranii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: نمازِ تپلی بابا با کمک چند کارگر اسباب و اثاثیه را توی حیاط می گذاشت. ساناز دست تپلی را گرفته و دورِ حوض کوچک و آبیِ وسطِ حیاط می‌چرخید. چند تا ماهیِ قرمز و لپ گلی توی آبِ حوض دنبال هم می‌کردند. ساناز خانه ی جدید را خیلی دوست داشت. خانه ی جدید یک حیاط و یک ایوانِ کوچک داشت.بابا توی ایوان نشست و شربتی که مامان برایش آورده بود، از توی سینی برداشت؛ ساناز کنار بابا نشست و گفت:« بابا می‌شود اول وسایل اتاق من را بچینید؟» بابا لبخندی زد، شربت را سر کشید و گفت:« بله دختر گلم، چرا نشود؟» ساناز دستانش را با شادی به هم زد و گفت:« آخ جون، ممنون بابا جون» مامان فرش کوچکی گوشه ی حیاط زیر درخت خرمالو پهن کرد. جعبه ی اسباب بازی ها را کنار فرش گذاشت ؛ ساناز را صدا زد و گفت:« ساناز جان با تپلی بیایید روی این فرش بنشینید و بازی کنید تا ما وسایل را جا به جا کنیم.» ساناز از مامان تشکر کرد، روی فرش نشست ؛ تپلی هم کنارش به درخت تکیه داد. اسباب بازی ها را دور خودشان چید و مشغول بازی شد. مامان و بابا یکی یکی جعبه ها را به داخل خانه می ‌بردند و در جای مناسب می‌گذاشتند. کارشان که تمام شد مامان ساناز را صدا زد و گفت:«ساناز بیا عصرانه بخور» ساناز دست تپلی را گرفت و برای خوردن عصرانه به آشپز خانه رفت. بابا داشت قفسه ای را به دیوار می‌بست؛ مامان لقمه ی نان و حلوا را به ساناز داد و رو به باباگفت:«خداراشکر این جا مسجد نزدیک است از این به بعد می توانیم برای نماز به مسجد برویم.»بابا پیچ را محکم کرد و گفت:« بله خدا را شکر» ساناز عصرانه اش را خورد و به حیاط برگشت، تپلی را روی پایش نشاند و مشغول بازی شد. بابا صبحِ روزِ بعد از ساناز ، تپلی و مامان خداحافظی کردو رفت. مامان باقی کارهای اسباب کشی را انجام داد. ساناز هم به او کمک کرد و قفسه ی اسباب بازی های خود را توی کمد چید. ظهر شد ، مامان به اتاق ساناز رفت و گفت:« خسته نباشی دختر مهربانم ، من می خواهم برای نماز به مسجدبروم، شما هم آماده شو تا برویم» ساناز با لب و لوچه ی آویزان گفت:« مامان من نمیایم! من و تپلی می‌خواهیم باهم بازی کنیم.» مامان کمی جلوتر آمد و گفت:« اگر شما نیایید من هم نمی توانم بروم.» ساناز که دلش می خواست در اتاق جدیدش بازی کند، گفت:« من و تپلی توی خانه می مانیم » مامان چیزی نگفت و از اتاق خارج شد . ساناز چند دقیقه بعد از اتاق بیرون آمد. مامان را دید که سجاده پهن کرده و نماز می خواند. ساناز روسریِ مامان را روی سرش انداخت و کنار مامان ایستاد. به مامان نگاه کرد، همراه مامان خم و راست شد ونماز خواند. بعد از نماز مامان پیشانی ساناز را بوسید ،سجاده ها را جمع کرد و گفت:« قبول باشد دختر قشنگم» ساناز بعد از نماز با آجر هایش خانه می ساخت ، تپلی نشسته و اورا نگاه می‌کرد. با صدای زنگِ در ساناز از جا پرید و به حیاط دوید . مادربزرگ را که پشت در دید، توی بغلش پرید؛ گفت:« سلام مادربزرگ بیایید اتاق جدیدم را که برایتان گفتم نشانتان بدهم ، ببینید حیاط ما چقدر بزرگ است. » دست مادربزرگ را کشید و او را به داخل خانه برد. مادربزرگ کمی نشست و شربتی خورد . بعد هم به اتاق ساناز رفت وگفت:« به به، چه اتاق قشنگی » رو به ساناز کرد و ادامه داد:« بخاطر اتاق جدیدت برایت هدیه ای آورده ام» ساناز بالا و پایین پرید و گفت:« آخ جون هدیه» مامان با ظرف میوه از راه رسید. ساناز سبد میوه را از مامان گرفت و گفت:« مامان سبد را به من بده ،شما مهمان من هستید، بفرمایید بنشینید» مادربزرگ و مامان خندیدند و کنار تپلی نشستند. ادامه دارد.... 🌼🍃🌸🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4