🍃⭐️ عید قربان⭐️🍃
عید قربان آمده
ای دوستان شادی کنید
یادی از پیغمبر
توحید و آزادی کنید
او که در راه خدا
از مال و فرزندش گذشت
با تبر بت های جهل
و خودپرستی را شکست
بنده ی پاک خدا
و پیرو الله شد
نامش ابراهیم بود
اما خلیل الله شد
💕بچه های عزیز عیدتون مبارک💕
╲\╭┓
╭ ❤️🍃@ghesehayemadarane
┗╯\╲
🔹💭جوراب سوراخ💭🔹
انگشت شستم با بی خیالی
از لای جوراب خندید: “دالی”
جوراب سوراخ، انگشت خندان
رفتیم با هم پهلوی مامان
” مامان نگا کن پای مرا آخ
بیچاره جوراب زشت است و سوراخ”
خندید مامان:”یک موش خوش خواب
بیدار شد دید تنگ است جوراب
شد ناخن تو، دندان موشی
خود را رها کرد با تیز هوشی
زندان تنگش حالا گشاد است
موش موشک تو، خندان و شاد است
#شعر
🔹
💭🔹
🔹💭🔹
💭🔹💭🔹
@ghesehayemadarane
#نکته
وقتي با صدای بلند ميگيم:"داااااااااد نزن سااااكتتت!"
در واقع به کودک میگیم:"داد زدن كار بديه تو نبايد داد بزني، اما من ميتونم چون زورم از تو بيشتره"
نکته:كودك توانايي ارزيابي احساسات خود را ندارد. او از شما الگو میپذیرد.
╲\╭┓
╭ 🐥🍃 @ghesehayemadarane
┗╯\╲
من با تو قهرم تو با من آشتی
باران از اتاق بیرون آمد، کتابش را روی میز گذاشت، جلوی تلویزیون نشست، مشغول تماشای برنامه ی پاشو پاشو کوچولو شد؛
مبین توپش را بغل کرده بود آمد، کنترل را برداشت و کانال را عوض کرد، گفت :« مستند دایناسورها دارد» باران بغض کرد و با لب و لوچه ی آویزان گفت:« اصلا قهرم» و به اتاق رفت.
غذا آماده شد مامان باران را صدا کرد و گفت:« باران بیا دخترم غذا آماده است.» باران از اتاق بیرون آمد، رویش را از مبین برگرداند و به آشپز خانه رفت. مامان غذا را کشید، بشقابی جلوی باران و بشقابی جلوی مبین گذاشت.
مامان یادش رفته بود برای باران قاشق بگذارد، باران گفت:« اصلا قهرم» و به اتاقش رفت!
عصربابا از راه رسید، باران دوید و خودش را توی بغل بابا انداخت. بابا اورا بوسید، باران به دستان بابا نگاه کرد، عروسکی که بابا قول داده بود را ندید.
گفت:« اصلا قهرم» و به اتاقش رفت. روی تخت دراز کشید، چشمانش را بست با خودش گفت:« اصلا با همه قهرم»
صدایی شنید چشمانش را باز کرد و نشست، مداد آبی اش بود گفت:« اصلا من قهرم» و رفت توی کشو!
باران خواست بپرسد چرا! جوراب صورتی اش را دید که رویش را برگرداند و گفت:«اصلا قهرم» خواست بپرسد چرا! عروسکش موقرمزی را دید که گفت:« اصلا قهرم » و رفت توی کمد.
باران بلند شد و گفت:« آخر چرا قهر؟خب بگویید چه شده؟»
مداد آبی سرش را از کشو بیرون آورد و گفت:« چون امروز با من نقاشی ات را رنگ نکردی» جوراب صورتی نخ هایش را کج کرد و گفت: « چون دو روز است من را این گوشه انداختی!» موقرمزی از توی کمد سرک کشید و گفت:« چون امروز با من بازی نکردی»
باران اخم کرد، خواست بگوید :« خب این را از اول می گفتید این که قهر ندارد»
صدایی شنید :« باران جان دخترم» چشمانش را باز کرد، بابا را دید عروسکی که قول داده بود در دستش بود، باباگفت:« عروسک را در ماشین جا گذاشته بودم » باران خندید و خودش را توی بغل بابا جا کرد.
#باران
#قصه
🌼🍃🌸🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
بال های من قرمزه
با چندتا خال سیاه
مثل یه توپ نصفه
من می پرم رو گیاه
#معما
#باران
#خردورزی
@Ghesehaye_koodakaneh
0140 ale_emran 13.mp3
8.63M
#لالایی_خدا ۱۴۰
#سوره_آل_عمران آیه ۱۳
#محسن_عباسی_ولدی
«شرح فرازی از دعای عرفه»
✅ شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹شب
📣 بچّههای لالای خدا!
رزمندههای جبهه مواسات!
از لشگر بچّههای صاحب زمانی جا نمونید.
🌸هم سنگریای عزیز! حتما عکس و گزارش کمکهاتون رو برا ما بفرستین، تا ما اونا رو تو کانال بذاریم .
#رزمایش_مواسات
#به_مدد_الهی_کرونا_را_شکست_میدهیم
#لبیک_یا_خامنه_ای
@lalaiekhoda
📌 چهارشنبهها حجت الاسلام و المسلمین عباسی ولدی، مهمان برنامه سمت خدا هستند.
🔰 موضوع برنامه امروز (چهارشنبه ۸ مرداد):
🌸 هدف زندگی؛ بندگی و آرامش
@abbasivaladi