eitaa logo
قصه ♥ قصه
112 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
398 ویدیو
70 فایل
با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند.مطالب به حفظ امانت با لینک قرار میگیره.فرق این کانال با بقیه اینه که جز اندک،مطلب اضافی نداره.نیز سعی شده قصه از لحاظ محتوا بررسی بشه.آیدی ارتباط با مدیر @Omidvar_Be_Fazle_Elahi
مشاهده در ایتا
دانلود
0168 ale_emran 75-76.mp3
21.98M
۱۶۸ آیات ۷۶ - ۷۵ «داستان صلح امام حسن علیه السلام» ✅ شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹شب منبع قصه این برنامه👇 📚برگرفته از کتاب «پیشوایان هدایت، جلد چهارم، صفحه ۱۸۰» اثر سید منظر حکیم 📣 بچّه‌های لالایی خدا! رزمنده‌های جبهه مواسات! از لشگر بچّه‌های صاحب زمانی جا نمونید. 🔴 بچه های سحری لالایی خدا! کسایی که دوست دارن عمو عباسی شب جمعه بهشون زنگ بزنن و قرار بچه های سحری رو یاد آوری کنن، اسمشون رو به همراه شماره تلفن به این آدرس ارسال کنن👇👇👇👇👇 https://docs.google.com/forms/d/e/1FAIpQLSceo3c6E4RaXJp9vGI0QRANsN-vI1ufr4ieLuzLhb5gYc-IPw/viewform?usp=sf_link @lalaiekhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️🌈 صاحب زمان🌈⭐️ زیبا زیبا زیبایی صاحب زمان مایی تو قلب ما شیعه ها هستی، شما مولایی در روز خوب جمعه دعا کنیم بیایی سلام دُردونه ها ⛅️صبحتون بخیر🌤 در روز مخصوص حضرت مهدی مهربان، دست هامون رو قرار بدیم روی قلب هامون بگیم: ✨السّلامُ عَلَیک یا مُطَهِرَ الاَرض✨ ✨سلام بر شما ای پاک کننده زمین✨ دُردونه ها ، امام زمان مهربون ما وقتی بیایند، زمین رو از همه بدی ها و زشتی ها پاک می کنند. ╲\╭┓ ╭⭐️🌈 @ghesehayemadarane ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۵ روش طلائی درست حرف زدن با فرزندان ۱. اگر کودکت با گریه چیزی می خواد! نگوئید: بیا بگیرش، فقط دیگه گریه نکن و صداتو نشنوم! بگوئید: می دونم که خیلی دوستش داری، اما میدونی که من نمیتونم بهت اجازه بدم بهش دست بزنی! ۲. اگه موقع غذا خوردن، مقاومت میکنه و نمیخوره! نگوئید: اگه غذاتو نخوری ضعیف و کوچولو میمونی و دیگه بزرگ نمیشی! بگوئید: وقتی غذاتو خوب بخوری مثل من و بابا قوی و بزرگ میشی! ۳. اگه داره کار اشتباهی انجام میده! نگوئید: تو نمیتونی و داری اشتباه انجام میدی، بده من درستش کنم! بگوئید: بیا با هم فکر کنیم ببینیم چجوری میشه این کارو راحت تر انجام بدیم! ۴. اگه حرف زشتی زد! نگوئید: بچه بی ادب! بگوئید: حرف بد زدن ممنوع! ۵. اگر بهتون دروغ گفت! نگوئید: دروغگو، مگه نگفتم دروغ نگو! بگوئید: میدونم راستشو بهم نگفتی، دفعه بعد بهم راستشو بگو! 💕 💜💕 ╲\╭┓ ╭ 💜💕 @ghesehayemadarane ┗╯\╲
هنوز پیدا می‌شوند در کوچه‌های شهر خانه‌هایی که صبح‌های جمعه جلوی درشان را آب و جارو می‌کنند برای آمدنت ... 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گنج دویدم و دویدم به دوستانم رسیدم تو دستشون یه چیزی شبیه نقشه دیدم _«بریم به دنبال گنج» رضا می‌گفت به هامون جلو رفتمُ گفتم: _«منم میام همراتون» دست هم رو گرفتیم راه افتادیم سه تایی باید اول می رفتیم دنبال ردپایی دنبال اون رد پا به مسجدی رسیدیم صدای صوت قرآن از توی اون شنیدیم حالا باید می‌گشتیم دنبال یه نشونه نشونه ی تو نقشه قرمز و رنگ خونِ بعدش باهم رسیدیم به مزار شهیدان اون هایی که جنگیدن برای ما و ایران نشونه ی بعدی بود سفید به رنگ ابرا به پاکیِ دلهای ادم های با خدا نشونه ی آخری که توی نقشه مون بود به رنگ آبادیُ جنگل و دشتامون بود ما رسیدیم به این گنج که داشت سه رنگ زیبا همیشه سرفرازه پرچم کشور ما 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe43
داروساز کوچک سجاد کاسه را پر از آب کرد و توی سینی گذاشت، چندتا لیوان و پوست نارنگی هم کنارش گذاشت، مادر با چشمان گرد پرسید:«این ها را برای چه می آوری پسرم؟» سجاد در حالی که پوست نارنگی را توی کاسه می ریخت گفت:«دارم آزمایش می کنم، من یک مرد آزمایش کن هستم» مادر لبخند زد و گفت:«فقط مواظب باش آب روی فرش نریزی» سجاد چندبار پوست نارنگی را توی آب فشار داد رنگ آب زرد شد از جا پرید و گفت:«مادر ببین من یک دارو ساختم!» مادر لبخند زد و گفت:«من مطمئنم یک روز داروساز خوبی می شوی عزیزم» سجاد دارویی که ساخته بود توی بطری ریخت و کناری گذاشت. بابا از سرکار برگشت. سجاد دوید، خودش را توی بغل بابا انداخت و گفت:«سلام بابای خوبم برای پا دردت دارو ساختم تا بخوری و زودتر خوب شوی» بابا لبخند زد دستانش را شست سجاد را بغل گرفت و گفت:«سلام پسر مهربانم ممنونم که به فکر من بودی» بعد از شام سجاد بطری را آورد گفت:«بابا لطفا این دارو را بخور تا پایت خوب شود» بابا دستی سر سجاد کشید و گفت:« داروی پادرد را روی پا می مالند دارو را بده تا روی زانویم بمالم» سجاد کمی فکر کرد و گفت:«اما، من داروی خوردنی درست کردم» مادر گفت:«سجادم می دانی دکترها چطوری دارو می سازند؟» سجاد سرش را بالا گرفت و پرسید:«چطوری؟» مادر گفت:«با دستکش و در ظرف های تمیز با موادی که فایده های مختلف دارند» کنار سجاد نشست و ادامه داد:«می خواهی باهم یک داروی خوب برای بابا درست کنیم؟» سجاد با خوشحالی گفت:«بله می خواهم» مادر دست سجاد را گرفت و به آشپزخانه برد، قوری را به دستش داد گفت:«من چندتا گیاه دارویی می دهم توی قوری بریز» سجاد چَشمی گفت و منتظر ماند، مادر کمی چای کوهی، پونه و اویشن به سجاد داد، سجاد از هرکدام مقداری داخل قوری ریخت. با کمک مادر دو لیوان آب اضافه کرد. مادر قوری را روی گاز گذاشت و زیرش را روشن کرد، ده دقیقه بعد داروی گیاهی سجاد آماده بود. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe43
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا