#تربیتی
💕💕
پدر برای دختر، نقش اولین جنس مخالف را دارد.
دختر در کنارِ پدر، قدرت، مقاومت، توانمندی و... را میآموزد.
پدر به دختر اجازه ریسک کردن، جسارت و تلاش برای کارهای نو را میدهد.
حتما دخترها باید ساعتهایی از روز را در کنار پدر باشند تا ابعاد مختلف وجودشان رشد کند.
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
بسم الله الرحمن الرحیم
#قصه_کودکانه
#عنوان_قصه:
چه خبره...؟!
:«چقدر وول میخوری یکم اروم بگیر» یشمی سرش را بالا گرفت، این را گفت و آرام سرجایش نشست.
صورتی اخمی کرد. کمی جا به جا شد:«خب حوصلهم سر رفته میخوام ببینم اون بیرون چه خبره»
یشمی لبهای سنگیاش را جمع کرد. بلند گفت:«میخواستی چه خبر باشه؟ اگه گذاشتی یکم استراحت کنیم»
سفیده چشمانش را باز کرد:«اه چه خبرتونه؟ سر و صدای اینجا کم نیست شما هم همش تو سر و کلهی هم میزنید!»
یشمی به دیوارهی گونی تکیه داد:«از این صورتی بپرس که همش وول میخوره»
صورتی سرش را پایین انداخت:«چرا همش به من گیر میدی؟»
رویش را برگرداند. ساکت به گوشهای خیره شد. یشمی دلش سوخت. جلو رفت:«خیلی خب حالا گریه نکن»
صورتی آرام گفت:«من دارم این تو خفه میشم دلم میخواد برم بیرون. ما رو از کوه مهربون جدا کردن معلوم نیست میخوان چه بلایی سرمون بیارن»
یشمی سرش را جلو آورد:«ترسیدی؟»
صورتی لبهایش را جمع کرد:«نخیر نترسیدم»
یشمی لبخند زد:«بیا بپر روی من از اون بالا نگاه کن ببین میتونی ببینی اینجا چه خبره یانه!»
لبهای صورتی به خنده باز شد. روی پشت یشمی ایستاد. خودش را بالا کشید. یشمی داد زد:«چه خبره؟ چی میبینی؟»
صورتی جیغی کشید و پایین پرید. یشمی دوباره پرسید:«خب چی دیدی؟»
صورتی زبانش بند آمده بود. نگاهی به یشمی کرد، نگاهی به سفیده که حالا چشم دوخته بود به دهان او.
صورتی نفس محکمی کشید و گفت:«هههههمون اااااقا که ممممارو از کوه بببببرداشت ممممعلوم ننننیست چچچچه بلااییی سسسسر کککککبود ببببیچاره دددداره مممممیاره»
یشمی به سفیده زل زد:«حالا باید چیکار کنیم؟»
سفیده سرش را پایین انداخت. دلش گرفت. دوست نداشت چنین بلایی سرش بیاید.
سرو صدا قطع شد. کار مرد تمام شده بود. بلند شد و از اتاق بیرون رفت. صورتی به یشمی گفت:«برگرد دوباره برم بالا ببینم چه بلایی سر کبود اومده»
یشمی برگشت. صورتی پشتش سوار شد. سرک کشید. صدا زد:«اهای کبود صدای من رو میشنوی؟ حالت خوبه؟»
صدایی نشنید. بلندتر صدا زد:«اهااااای کبود با توام»
کبود تازه صدای صورتی را شنیده بود. بلند شد. همانجا نشست. از ان بالا گونی را میدید و صورتی را که از بالای گونی سرک میکشید. صورتی نگاهی به کبود کرد. چشمانش گرد شد:«وای چقدر زیبا شدی؟!»
کبود نگاهی به خودش کرد:«بله که زیبا شدم میبینی؟ حالا شبیه یک نگینم»
صدای پای مرد را شنید. سرجایش برگشت. صورتی هم از پشت یشمی پایین پرید:«کبود خیلی زیبا شده! حسابی میدرخشه»
یشمی گفت برگرد حالا نوبت منه که ببینم»
صورتی برگشت یشمی پشتش سوار شد و سرک کشید. مرد پشت میز نشسته بود. کبود را که حالا یک نگین زیبا و درخشان شده بود برداشت. روی رکاب نقره ای رنگی سوارش کرد. بعد انگشتر را به دست کرد. یشمی بیاختیار برایش کف زد. با این کار تعادلش بهم خورد و افتاد توی گونی کنار سفیده. سفیده داد زد:«اخ چیکار میکنی مواظب باش»
یشمی گفت:«ببخشید» کنار صورتی نشست:«من هم دلم میخواد یک انگشتر بشم»
مرد به گونی نزدیک شد. سنگها صدای پایش را که شنیدند ساکت و آرام سرجایشان نشستند.
حالا نوبت صورتی بود. از خوشحالی برقی زد و آماده ی تراشیده شدن شد.
#باران
#قصه
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
شعر کودکانه حضرت محمد
⚜ پیامبرم محمد
⚜ در آسمانها احمد
⚜ عبد الله پدر او
⚜ آمنه مادر او
⚜ خدیجه همسراو
⚜ فاطمه دختر او
⚜ دایه ی او حلیمه
⚜ با اخلاق کریمه
⚜ صل علی محمد
⚜ صلوات بر محمد
@amoomolla
@ghesehayemadarane
💞 شعر کودکانه یا محمد 💞
پیغمبر خوب ما ، نور خدا محمّد
چراغ راه مردم ، رهبر ما محمّد
ما کودکان همیشه ، گوییم یا محمّد
ما پیرو تو هستیم ، صلّی علی محمّد
ای پیرو محمّد ، ای کودک مسلمان
قلب تو پاک و روشن ، از نور دین و ایمان
یار و نگهدار تو ، باشد خدا و قرآن
بگو تو یا محمّد ، صلّی علی محمّد
@amoomolla
@ghesehayemadarane
💕💕
#قصه_متنی
🐰خرگوشی که می خواست عجیب باشد🐰
📚خرگوش سفید و چاقی بود که زیاد دروغ می گفت. او دوست داشت که همه حیوانات باور کنند، خرگوش عجیبی است.
خرگوش، روزی وارد جنگلی سبز و کوچک شد. همینطور که سرش را بالا گرفته بود و شاخ و برگ درختهای بلند را نگاه میکرد، یک سنجاب را دید.
سنجاب، مشغول درست کردن لانهای توی دل تنه درخت بود.
خرگوش فریاد زد:
- سلام آقای سنجاب. کمک نمیخواهی؟
سنجاب عرق روی پیشانیاش را پاک کرد، جواب سلام خرگوش را داد و پرسید:
- تو چه کمکی میتوانی بکنی؟
خرگوش دمش را تکان داد. دستهایش را به کمر زد و گفت:
من میتوانم با دندانها و پنجههای تیزم، در یک چشم برهم زدن برای تو چند تا لانه بسازم. سنجاب حرف او را باور نکرد.
خرگوش گفت: «عیبی ندارد. از من کمک نخواه! اما به همه بگو خرگوش سفید میتوانست برایم لانه بسازد.»
خرگوش خداحافظی کرد و به راهش ادامه داد. کمی که رفت، لاکپشت پیر را دید.
لاکپشت آرام به طرف رودخانه میرفت. خرگوش سلام کرد و پرسید:
عمو لاکپشت! میتوانم تو را روی دوشم بگذارم و زود به رودخانه برسانم.
لاکپشت، حرف خرگوش را باور نکرد. تنها جواب سلام را داد و شروع به حرکت کرد. خرگوش گفت:
- عیبی ندارد. خودت برو. اما به همه بگو، خرگوش سفید میتوانست مرا به روی دوشش، با سرعت به رودخانه برساند.
خرگوش، باز هم به راه افتاد. هویجی از دل خاک بیرون آورد و گاز محکمی زد، ناگهان خانم میمون را دید که یکی- یکی، نارنگیها را جمع میکند و در سبدی بزرگ میگذارد. جلو رفت سلام داد. گفت:
- خانم میمون زحمت نکشید. من میتوانم از حیوانات زیادی که دوستم هستند بخواهم همه نارنگیها را جمع کنند و سبد را تا خانهی شما بیاورند.
میمون هم حرف خرگوش سفید را باور نکرد. تنها جواب سلام را داد و بیاعتنا به کارش مشغول شد. خرگوش گفت:
- عیبی ندارد. کمک نگیرید. اما به همه بگویید خرگوش سفید دوستان زیادی دارد که همه کار برایش انجام میدهند.
خرگوش، زیاد از خانم میمون دور نشده بود که جوجه دارکوبی را دید. جوجه، از لانه روی درخت به روی زمین افتاده بود. خرگوش به او سلام داد و پرسید:
- کوچولو! دوست داری پرواز کنم و تو را توی لانه ات بگذارم
جوجه دار کوب جواب سلام را داد و با خوشحالی گفت: «مادرم غروب به خانه بر میگردد. تا آن وقت حتماً، حیوانات بزرگ من را لگد میکنند. پس لطفا مرا توی لانهام بگذار.» خرگوش که فکر نمیکرد جوجه دارکوب این خواهش را بکند، دستپاچه شد و گفت:
- اما من الان خستهام. نمیتوانم پرواز کنم
ناگهان بچه دارکوب با صدای بلند گریه کرد و گفت: «اگر من را توی لانهام نگذاری، به همه میگویم خرگوش سفید و چاق، نمیتواند پرواز کند.»
خرگوش دستپاچه تر شد و گفت:
- باشد! گریه نکن! همین الان پرواز میکنیم.
او این را گفت و با یک دستش جوجه دارکوب را بغل کرد و با دست دیگرش ادای بال زدن را درآورد. اما پرواز نکرد که نکرد. بعد از چند روز، وقتی همه اهالی جنگل ماجرا را فهمیدند، خرگوش سفید و چاق مجبور شد از آن جنگل کوچک برود. چون همه او را دروغگوی بزرگ صدا میزدند.
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لیست جامع کتب برگزیده کانال بچه های سالم.ویراش دوم.pdf
1.12M
📃 اینم لیست کامل کتابهای موجود تو فروشگاهمون ❣
❤ این لیست شامل قیمت، گروه سنی مختص هر کتاب، امتیاز (رده بندی کیفی) و توضیحی کوتاه درباره کتابهایی که تا کنون با کمک یه #تیم_تخصصی عاشق کتاب کودک و نوجوان تو کانال #بچه_های_سالم معرفی شده و الان در اختیار شماست⚘👇👇👇
هدایت شده از بچه های سالم (کتاب کودک و نوجوان)
🌸 طرح عیدانه خرید بچه های سالم 🌸
🌺 امسال عید تصمیم گرفتیم علاوه بر اینکه کلی #کتاب_خوب برای بچه ها معرفی میکنیم یه عیدی کوچولو هم به کتابخون های کوچولومون تقدیم کنیم تا هم کتاب خوب بخونن و هم بابت کتاب خوندنشون تشویق بشن
🌺 برای شرکت تو این طرح که تا آخر اسفند ماه برگزار میشه فقط کافیه حداقل خرید کتابتون به یکی از #سبد_های_بالا برسه، بعدش ما خودمون عیدی رو همراه کتابها براتون پست میکنیم.
🌺 با توجه به حجم #ترافیک_سنگین شرکت پست تو روزهای آخر سال پیشنهاد ما اینه که سفارشاتتون رو برا آخر سال نذارید و زودتر سفارشتون تکمیل کنید
🌺 ممنونیم که تو این #مسیر با ما همراه هستید✨
@bacheyesalem
کارگر بی انصاف.mp3
3.17M
#رجب
#شهادت_امام_موسی_کاظم
🌹کارگر بی انصاف 🌹
🙍♂بالای ۴ سال
🎤 با اجرای : اسماعیل کریم نیا
#عمو_قصه_گو
🗣قرائت : #سوره_عصر
🎶 تدوین : خانم دری
📚 منبع __
https://eitaa.com/joinchat/1409548311C6b48882918
🔰 کپی آزاد با یک صلوات 🔰
3⃣7⃣9⃣
🔸 یکی از امامانی که بسیااااار در رشد و گسترش جغرافیایی شیعه موثر بودند وجود مقدس امام کاظم علیه السلام هستند.
ایشون با توجه به محدودیت هایی که داشتند از طریق ازدیاد نسل موجب گسترش سادات در کشورهای مختلف شدند.
💢 این یه کار مجاهدانه ای هست که در زمان ما هم شدیدا مورد نیاز هست و ممکنه در آینده ای نزدیک جمعیت شیعه به قدری کم بشه که دیگه اثری از حکومت شیعه در جهان باقی نمونه...
@ghesehayemadarane
4_5942647880392114768(1).mp3
1.93M
🔶 علت زیاد بودن فرزندان #امام_کاظم علیهالسلام: قتل عام آل الله
🎙 محمدحسین #رجبی_دوانی
#مطامیر یه چیزی شبیه اینه⬆️
👈سی متر از سطح زمین پایینتر
و چهل متر از دهانه ورودی زندان، دورتر
✨" المعذب فی قعر السجون و ظلم المطامیر "
ای کسی که در قعر زندان و تاریکیها در عذابی😭😭
━━━━━━━━━━━━━
🔹باید "مطامیر" را با پوست و استخوانت لمس کرده باشی
تا این گونه با پروردگارت مناجات کنی؛ 👇
▪️يا مُخَلِّصَ الشَّجَرِ مِنْ بَيْنِ رَمْلٍ وَ طينٍ وَ مآء
✨ ای برون آورندهی درخت از میان ریگ و گل و آب
▪️وَ يا مُخَلِّصَ اللَّبَنِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ
✨ و اى برون آرنده شير از ميان سرگين و خون
▪️وَ يا مَخَلِّصَ الْوَلَدِ مِنْ بَيْنِ مَشيمَةٍ وَ رَحِمٍ
✨ و ای برون آورنده نوزاد از میان پرده و رحم
▪️ وَ يا مُخَلِّصَ النّارِ مِنْ بَيْنِ الْحَديدِ وَ الْحَجَرِ
✨ و اى برون آرنده آتش از ميان آهن و سنگ
▪️وَ يا مُخَلِّصَ الرُّوحِ مِنْ بَيْنَ الاَحْشآءِ وَالاَْمْعآءِ
✨ و ای برون آورنده ی جان از میان احشا و رودهها
▪️خَلِّصْنى مِنْ يَدَىْ هارُونَ
✨ نجاتم ده از دست هارون
😭😭😭
🌷یا موسی ابن جعفر(ع)
◾️مگر در زندان چه بر سرت آمد که خلاصی بذر از دل خاک و خلاصی طفل از رحم مادر و خلاصی شیر از سینه مادر و خلاصی گدازههای آتش از زیر زمین
و در نهایت، خلاصی روح از بدن را بر زبان میآوری؟
مگر چه شباهتی بین شرایط تو و اینهاست!؟...😭
#یابابالحوائج
#شهادت_امام_موسی_کاظم🏴
@behtarinhkanalha
@ghesehayemadarane