#قصه_کودکانه
روضه
ریحانه عروسکهایش را کنار دیوار چید. استکانهای رنگارنگش را کنار سماور صورتی گذاشت. به عروسکها نگاه کرد و گفت:«همه چی برای روضه آمادهست»
بلند شد. به اتاق مادر رفت. مادر داشت خیاطی میکرد. کنار مادر ایستاد و پرسید:«مامانی چی میدوزی؟»
مادر لبخند زد. پایش را از روی پدال چرخ برداشت. جواب داد:«دارم لباس مشکی بابا رو آماده میکنم تا امشب که میره هیئت بپوشه»
ریحانه کمی فکر کرد و پرسید:«برای منم لباس مشکی دوزیدی؟»
مادر ریز خندید و گفت:«دوزیدی نه قشنگم، دوختی! بله پارسال لباس مشکی برات دوختم، امسال هم میتونی بپوشی»
ریحانه مادر را محکم بغل کرد و گفت:«اخ جون الان کجاست؟»
مادر دست ریحانه را بوسید و گفت:«توی کمده عزیزم صبح گذاشتمش دم دست برو بردار»
ریحانه به طرف کمد دوید. پیراهن را از توی کمد برداشت و پوشید. کنار مادر برگشت و گفت:«مامانی لباس عروسکهای من همشون گل گلیه»
آهی کشید و سرش را پایین انداخت. مادر دست روی سر ریحانه کشید و گفت:«اینکه غصه نداره!»
تکههای پارچهی مشکی را از روی زمین برداشت و گفت:«اینها تیکه پارچههای باقی مونده از دوخت لباس بابا و چادر مشکی منه، میتونی باهاشون برای عروسکهات لباس و چادر مشکی بدوزی»
ریحانه از جا پرید و گفت:«وای مامان جون تو بهترین مامان دنیایی» پارچهها را گرفت. عروسکها را به اتاق مادر آورد.
مادر که دوخت لباس مشکی پدر را تمام کرده بود کنار ریحانه نشست. ریحانه با کمک مادر چند دست لباس مشکی و چادر کوچک برای عروسکها دوخت.
آن شب مادر مهمان مراسم روضهی ریحانه و عروسکهایش بود.
#باران
🖤🖤🖤🖤🖤
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه
نخود هر آش
نخودی روی بوته چسبیده بود و میلرزید. از پشت پردهی سبز آرام گفت:«این صداها برای چیست؟ چه خبر شده؟»
نسیم رو به نخودی کرد و گفت:«نترس عزیزم دارند شما رامیچینند، تو دیگر بزرگ شدی باید از اینجا بروی وگرنه از بین میروی»
نخودی خودش را توی پوستهاش جمع کرد و گفت:«کجا؟ باید به کجا بروم؟»
نسیم لبخند زد و گفت:«باید به دست مردم برسی»
نخودی کمی جابهجا شد نفس راحتی کشید و گفت:«یادم آمد با من غذا میپزند»
نسیم دور نخودی چرخی زد و جواب داد:«بله مثلا با تو میشود هر آشی پخت»
نخودی با چشمان گرد پرسید:«هر آشی؟»
نسیم ریز خندید و گفت:«بله هر آشی مثل آش دوغ، آش شله قلمکار، آش بلغور» لحظهای ساکت شد. یک دفعه انگار چیزی یادش آمده باشد بلند گفت:«آش نذری!»
نخودی لبخند زد و گفت:«بله بله آش نذری، مادرم برایم گفته بود که خیلی از دوستانش نخود آش نذری شدند»
سرش را پایین انداخت و ادامه داد:«کاش من هم نخود آش نذری میشدم»
نسیم شاخهی نخودی را تکان داد و گفت:«چرا که نه، شاید تو هم نخود آش نذری شدی»
نخودی با أین فکر خوشحال و زردتر شد. آقای کشاورز به بوتهی نخودی نزدیک شد و او را هم چید. نخودی که از تکانها حسابی خسته شده بود کم کم خوابش برد.
صبح زود چشم باز کرد. خودش را بیرون از پوستهی سبز دید. به اطراف نگاه کرد. اطرافش پر از نخودهای زرد و درشت مثل خودش بود. حالا یک عالمه دوست وهمبازی داشت.
هنوز خیلی نگذشته بود که مرد قد کوتاه و چاقی کنار گونی پر از نخود ایستاد. مرد جوانی هم کنارش بود. نخودی از دوستانش پرسید:«بنظرتان این مرد ما را برای نذری میخرد؟»
یکی از نخودها جواب داد:«من که فکر نمیکنم توی کیسههایی که در دست دارد خبری از وسایل آش نیست!»
نخودی کمی فکر کرد. نباید به این مرد فروخته میشد. خودش را کنار کشید. مرد فروشنده مقداری نخود توی کیسه ریخت نخودی به گوشهی گونی چسبیده بود. کار مرد فروشنده که تمام شد نخودی نفس راحتی کشید. خودش را رها کرد و گوشهای نشست. مشتری بعدی پسری بود که جلو آمد و پرسید:«ببخشید آقا نخود برای آرد کردن دارید؟» مرد فروشنده سری تکان داد و کیسهای برداشت. نخودی زود خودش را به دیوار گونی چسباند. مرد نخودها را توی کیسه میریخت. نخودی دستش سُر خورد و روی بقیهی نخودها افتاد. میخواست مقدار دیگری نخود توی کیسه بریزد که پسر گفت:«بس است همینقدر میخواستم»
نخودی پوفی کرد و همانجا نشست. هنوز نفسش جا نیامده بود که پیرزنی عصازنان وارد مغازه شد. یکی از نخودها جلو رفت و به نخودی گفت:«این پیرزن شاید ما را برای نذری بخرد!»
چشمان نخودی از خوشحالی برق زد و جلوتر رفت. مرد فروشنده نخودی و دوستانش را توی کیسهای ریخت و روی ترازو گذاشت. نخودی به کیسه نگاه کرد. آرام گفت:«فقط یکی دو مشت نخود؟! فکر کنم اشتباه کردیم ما را برای نذری نمیبرند!»
پیرزن هن و هن کنان کیسه را به طرف خانهاش برد. دیگ کوچکی روی اجاق کوچکی توی آشپزخانهی کوچکش گذاشت و زیرش را روشن کرد. نخودها را همراه مقداری لوبیا توی سینی ریخت. نخودی با چشمان پر اشک گفت:«به آرزویم نرسیدم، آش نذری نشدم»
پیرزن شروع به پاک کردن نخود و لوبیاها کرد. همانطور که نخودها و لوبیاها را جابهجا میکرد خواند:«لالالا گل پرپر، بخواب ای شیرخوار اصغر...»
پیرزن میخواند و اشک میریخت. نخودی به اطراف نگاه کرد. پرچم سیاه کنار ستون آشپزخانه را دید. چشمانش پر شد. پیرزن دستانش را بالا برد و گفت:«خدایا من فقط تونستم کمی نخود و لوبیا تهیه کنم خودت این آش نذری را از من قبول کن»
#باران
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
مطالب مهم و پرتکراری در تجویزهای افراد معتبر مثل دکتر فصیحی دستجردی،حکیم خیراندیش،روازاده،تبریزیان،کردافشاری، معرداد کاظمی و .... برای درمان کرونا
مایعات فراوان
شربت عسل آبلیموی ولرم حداقل روزانه ۳لیوان
مصرف دمنوش ها
آویشن
زنجبیل،پونه،بابونه،ختمی،نعنا
یک قاشق چای خوری داخل قوری 20 دقیقه دم کنید و همراه یک قاشق عسل میل کنید
آبمیوه ها
آب سیب (سم زداست و برای تب هم خوبه)،هویج،انار
بخور یکی از این موارد روزانه ۲-۳بار
بابونه
آویشن
پنیرک
ختمی
نعنا
آویشن
دوقاشق از آب بخور میل کنید
مزاج را نرم نگهدارید تا سموم به راحتی از بدن دفع شود
1 لیوان خاکشیر ناشتا
آش ساده گشنیز،سوپ گندم
کدوحلوایی پخته
نخوداب
درصورت سرفه و درگیرشدن ریه
۱ استکان آب کندر با تکرار ۴ ساعت یکبار
شربت زوفا
یا روتارین
بخور گلاب
قرقره آب نمک هر ساعت وقبل از خواب و استنشاق آب و نمک از بینی
بو کردن
اسپند اگر سینه خیلی درگیر بود دود کم بدید
گلاب
چرب کردن بینی با روغن سیاه دانه یا قطره منتول
برای بازگشت حس بویایی
برای ریه
شبها سینه را با یک روغن گرم در دسترس چرب کنید(روغن زیتون سیاه دانه بادام تلخ کرچک...)
یه کیسه نمک پارچه ای درست کنید و گرمش کنید و روی سینه بگذارید
حداقل تحرک و حداکثر استراحت
باید انرژی و قوت بدن صرف مبارزه با بیماری و بازسازی آسیب ها بشه
لبنیات و غذاهای سرد و سنگین قطع بشه
فقط دوغ رقیق کم نمک مناسب هست که الکترولیت طبیعیه.
و همچنین گوشت قرمز کبابی تقویت کننده است.
پوره هویج و پیاز و سیر و آبلیمو
قلیان عرق نعنا بدون آتش, روزی چندبار استفاده شود.(در تکمیل عرق های زوفا ختمی هم اضافه بشه)
و همچنین بادکش وسیع کتف روزانه به مدت 10 دقیقه بسیار به بازسازی ریه کمک میکنه.
در موارد حاد ، حجامت سرانگشتان شست و اشاره با سوزن دیابت (گوشه پایین و بیرونی ناخن ها)
درصورت تهوع
بلعیدن حب زنجبیل یا قرص آن (منع در فشارخون)
در صورت سردرد
نور و صدای کم
مالیدن روغن بنفشه بر پیشانی
بوییدن گلاب و سرکه
برای بدن درد
روغن مالی
به لطف خدا با این روشها هزاران نفر از بیماری کرونا بهبود یافته اند ❤️
لطفا تا اونجایی که توان دارید این متن رو در گروه هاتون منتشر کنید
@behtarinhkanalha
0227 ale_emran 184.mp3
8.75M
#لالایی_خدا ۲۲۷
#سوره_آل_عمران آیه ۱۸۴
#محسن_عباسی_ولدی
#نمایشنامه
(تاریخ پیامبران)
✅ شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹شب
📣 بچّههای لالایی خدا!
📣رزمنده های جبهه مواسات!
🔴 عمو عباسی زمان شرکت تو پویش #بچه_های_کربلایی رو یه هفته دیگه تمدید کردن😍
🔴 یه خبر مهم دیگه هم داریم
برا فهمیدن اون باید برنامه رو گوش کنید😉
‼️حتما در #رزمایش_مواسات شرکت کنید.
#به_مدد_الهی_کرونا_را_شکست_میدهیم
#پویش_محرم
@lalaiekhoda
!نوبت تو نیست.mp3
3.54M
#امان_از_دل_زینب
#اسارت_رقیه
#حاج_قاسم
🌹#نوبت_تو_نیست🌹
🙍♂بالای ۴ سال
🎤 با اجرای : اسماعیل کریم نیا
#عمو_قصه_گو
🗣قرائت : #سوره_شرح
🎶تدوین : مرضیه دری
📚منبع : تبیان
https://eitaa.com/joinchat/1409548311C6b48882918
🔰کپی آزاد با یک صلوات 🔰
4⃣8⃣6⃣
این که شوخی نیست!.mp3
19.53M
#زینب_کبری
#خطبه_شام
#علی_بن_حسین
🌹#این_که_شوخی_نیست🌹
🙍♂بالای ۴ سال
🎤با اجرای: اسماعیل کریم نیا
#عمو_قصه_گو
🗣قرائت :#سوره_تین
🎶تدوین : __
📚منبع :پیامبر وقصه هایش
https://eitaa.com/joinchat/1409548311C6b48882918
🔰کپی آزاد با یک صلوات 🔰
4⃣8⃣7⃣
هابیل علیه السلام.mp3
4.31M
#یا_رسول_الله
#یا_رقیه
#مردان_میدان
🌹#هابیل_علیه_السلام🌹
🙍♂بالای ۴ سال
🎤با اجرای :اسماعیل کریم نیا
#عمو_قصه_گو
🗣قرائت :#سوره_نصر
🎶تدوین : مرضیه دری
📚منبع : قصه های پیامبران
https://eitaa.com/joinchat/1409548311C6b48882918
🔰کپی آزاد با یک صلوات 🔰
4⃣8⃣9⃣
آشتی و آتش.mp3
18.4M
#یا_علی_بن_موسی_الرضا
#زینب_شام
#حاج_قاسم
🌹#آشتی_و_آتش🌹
🙍♂بالای۴ سال
🎤با اجرای : اسماعیل کریم نیا
#عمو_قصه_گو
🗣قرائت : #سوره_همزه
🎶تدوین : _
📚منبع : پیامبر وقصه هایش
https://eitaa.com/joinchat/1409548311C6b48882918
🔰کپی با یک صلوات 🔰
4⃣8⃣8⃣
17.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نظر مقام معظم رهبری درباره کتاب قصه های خوب برای بچههای خوب و رسیدگی به فززندانشون در دوران قبل از انقلاب
من مدیون جناب آذر یزدی هستم
سفارش کتاب👇
http://ketabhayekhoob.ir/product-tag/ghesehayekhoob/?ref=7
سلیمان علیه السلام.mp3
4.02M
#یا_رقیه
#یا_زینب_کبرای
##حرکت_از_شام__به_کربلا
🌹#سلیمان_علیه_السلام🌹
🙍♂بالای ۴ سال
🎤با اجرای : اسماعیل کریم نیا
#عمو_قصه_گو
🗣قرائت : #سوره_بینه
🎶تدوین : مرضیه دری
📚منبع : قصه های پیامبران
https://eitaa.com/joinchat/1409548311C6b48882918
🔰کپی آزاد با یا صلوات 🔰
4⃣9⃣0⃣