من با تو قهرم تو با من آشتی
باران از اتاق بیرون آمد، کتابش را روی میز گذاشت، جلوی تلویزیون نشست، مشغول تماشای برنامه ی پاشو پاشو کوچولو شد؛
مبین توپش را بغل کرده بود آمد، کنترل را برداشت و کانال را عوض کرد، گفت :« مستند دایناسورها دارد» باران بغض کرد و با لب و لوچه ی آویزان گفت:« اصلا قهرم» و به اتاق رفت.
غذا آماده شد مامان باران را صدا کرد و گفت:« باران بیا دخترم غذا آماده است.» باران از اتاق بیرون آمد، رویش را از مبین برگرداند و به آشپز خانه رفت. مامان غذا را کشید، بشقابی جلوی باران و بشقابی جلوی مبین گذاشت.
مامان یادش رفته بود برای باران قاشق بگذارد، باران گفت:« اصلا قهرم» و به اتاقش رفت!
عصربابا از راه رسید، باران دوید و خودش را توی بغل بابا انداخت. بابا اورا بوسید، باران به دستان بابا نگاه کرد، عروسکی که بابا قول داده بود را ندید.
گفت:« اصلا قهرم» و به اتاقش رفت. روی تخت دراز کشید، چشمانش را بست با خودش گفت:« اصلا با همه قهرم»
صدایی شنید چشمانش را باز کرد و نشست، مداد آبی اش بود گفت:« اصلا من قهرم» و رفت توی کشو!
باران خواست بپرسد چرا! جوراب صورتی اش را دید که رویش را برگرداند و گفت:«اصلا قهرم» خواست بپرسد چرا! عروسکش موقرمزی را دید که گفت:« اصلا قهرم » و رفت توی کمد.
باران بلند شد و گفت:« آخر چرا قهر؟خب بگویید چه شده؟»
مداد آبی سرش را از کشو بیرون آورد و گفت:« چون امروز با من نقاشی ات را رنگ نکردی» جوراب صورتی نخ هایش را کج کرد و گفت: « چون دو روز است من را این گوشه انداختی!» موقرمزی از توی کمد سرک کشید و گفت:« چون امروز با من بازی نکردی»
باران اخم کرد، خواست بگوید :« خب این را از اول می گفتید این که قهر ندارد»
صدایی شنید :« باران جان دخترم» چشمانش را باز کرد، بابا را دید عروسکی که قول داده بود در دستش بود، باباگفت:« عروسک را در ماشین جا گذاشته بودم » باران خندید و خودش را توی بغل بابا جا کرد.
#باران
#قصه
🌼🍃🌸🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
بال های من قرمزه
با چندتا خال سیاه
مثل یه توپ نصفه
من می پرم رو گیاه
#معما
#باران
#خردورزی
@Ghesehaye_koodakaneh
0140 ale_emran 13.mp3
8.63M
#لالایی_خدا ۱۴۰
#سوره_آل_عمران آیه ۱۳
#محسن_عباسی_ولدی
«شرح فرازی از دعای عرفه»
✅ شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹شب
📣 بچّههای لالای خدا!
رزمندههای جبهه مواسات!
از لشگر بچّههای صاحب زمانی جا نمونید.
🌸هم سنگریای عزیز! حتما عکس و گزارش کمکهاتون رو برا ما بفرستین، تا ما اونا رو تو کانال بذاریم .
#رزمایش_مواسات
#به_مدد_الهی_کرونا_را_شکست_میدهیم
#لبیک_یا_خامنه_ای
@lalaiekhoda
📌 چهارشنبهها حجت الاسلام و المسلمین عباسی ولدی، مهمان برنامه سمت خدا هستند.
🔰 موضوع برنامه امروز (چهارشنبه ۸ مرداد):
🌸 هدف زندگی؛ بندگی و آرامش
@abbasivaladi
0141 ale_emran 14-15.mp3
8.6M
#لالایی_خدا ۱۴۱
#سوره_آل_عمران آیات ۱۵ - ۱۴
#محسن_عباسی_ولدی
«طرح ویژه عمو عباسی برا کمک مؤمنانه»
✅ شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹شب
📣 بچّههای لالایی خدا!
رزمندههای جبهه مواسات!
از لشگر بچّههای صاحب زمانی جا نمونید.
این هفته با هم دیگه بناست به نیازمندا، برنج کمک کنیم.
🌸حتماً به پدر یا مادرتون بگید تو این نشونی، میزان کمکشون رو برامون بنویسن:
https://docs.google.com/forms/d/e/1FAIpQLSfrqEk0ddY5Y7mCmsx7x2mmmytcXp3j_m6aT47E2_T73W21Kg/viewform?usp=sf_link
#رزمایش_مواسات
#به_مدد_الهی_کرونا_را_شکست_میدهیم
#لبیک_یا_خامنه_ای
@lalaiekhoda
هدایت شده از طاشیان
بسم الله النور
🔰 *دوره آموزش مجازی مقدمات تدبر در قرآن
🌱 ویژه علاقه مندان به مفاهیم قران از برادران و خواهران شهر شاهرود🌱
📌شرط حضور در کلاس ها: میانگین سه تا پنج ساعت مطالعه کتاب و انجام تمرین در هفته*
🌟 *هزینه شرکت در این دوره تلاش برای انتقال مطالب آن به دیگران میباشد*
🎙 مدرس: خانم دوستی
🗓 *دوشنبه ها*
⏰ *ساعت ۱۸ تا ۱۹.۳۰ *
💢 *شروع دوره: ۲۰ مرداد*
این دوره مقدمه ورود به سایر کتابهای تدبر در قران میباشد و برای کسانی مفید است که قصد داشته باشند در بازه زمانی تقریبا ۱۸ ماه، کتب عمومی تدبر در قران که شامل *پنج جلد* میباشد را مطالعه نمایند.
✅ لطفا توجه نمایید که تمام این دوره ها به صورت *مجازی* برگزار خواهد شد.
🖋 ثبت نام تنها از طریق شناسه زیر در پیام رسان بله :
@r_doosti
🔻🔺 *با ارسال حداکثری این پیام برای سایر عزیزان علاقه مند به قران، در نشر و گسترش فرهنگ قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) سهیم باشید.*
#اطلاعیه #مقدمات_تدبر #تدبر_در_قرآن
🕋 مجمع مدارس دانشجویی قرآن و عترت(ع) دانشگاه تهران
QuranEtratSchool.ir
@QuranEtratSchool
🐺 شغال و چشمه 🐺
قصه ای کودکانه و آموزنده درباره عاقل بودن
یکی بود و یکی نبود. جنگلی بود که حیوان های مختلفی در آن زندگی می کردند. روزی حیوان هایی که در جنگل زندگی می کردند تشنه شدند و به دنبال آب گشتند. سر راه چشمه ی کوچکی پیدا کردند. آنها خوشحال شدند و تصمیم گرفتند از چشمه خوب مواظبت کنند تا آب چشمه خشک نشود. اما شغال تنبل هیچ دوست نداشت کار کند، یک روز حیوان ها تصمیم گرفتند، شغال را تنبیه کنند و نگذارند آب بخورد.
قرار شد هر روز یکی از حیوان ها، از چشمه مراقبت کند. روز اول بز با شاخهای بلندش نگهبان چشمه شد، او از دور شغال را دید که آهسته آهسته نزدیک می شد. شغال جلو آمد و نزدیک بز نشست، از کیسه ای که به همراه داشت، مقداری کلم در آورد و با سروصدا خورد و به بز گفت:” خیلی خوشمزه است! وقتی کلم می خورم دیگر به آب احتیاجی ندارم.” بعد به بز هم کمی کلم داد.
بز که خیلی خوشش آمده بود گفت:”خواهش می کنم کمی دیگر از این غذای خوشمزه به من بده.”
شغال گفت:”اگر می خواهی از خوردن آن لذت بیشتری ببری، باید دست هایت را پشت سرت ببندم و به پشت بخوابی و دهانت را باز کنی تا تکه ای در دهانت بگذارم.”
بز شکمو هم قبول کرد. شغال دستهای او را بست و به جای آنکه به او کلم بدهد، به سوی چشمه دوید و تا می توانست آب خورد و رفت. غروب، وقتی حیوان های دیگر برای خوردن آب سر چشمه آمدند، بز را دست و پا بسته دیدند. آنها دست و پای او را باز کردند و پرسیدند:” چه اتفاقی افتاده است؟” بز هم تمام ماجرا را تعریف کرد. حیوان ها عصبانی شدند و تصمیم گرفتند حیوان دیگری را برای نگهبانی از چشمه انتخاب کنند. جوجه تیغی جلو آمد و گفت:” من نگهبان می شوم و اگر شغال به چشمه نزدیک شود، با تیغ هایم حسابش را می رسم.”
حیوان ها قبول کردند و قرار شد، جوجه تیغی از چشمه مراقبت کند. جوجه تیغی سر چشمه نشسته بود که دید شغال از دور می آید. او با خودش گفت:” من گول تو حیوان تنبل را نمی خورم، حالا بیا جلو تا ببینی.” شغال نزدیک جوجه تیغی رسید، با گرمی سلام کرد و پیش او نشست و از کیسه ای که به همراه داشت، چند گردو درآورد و شروع به خوردن کرد. گردوها را با سروصدا می خورد. جوجه تیغی دهنش آب افتاد اما چیزی نگفت.
شغال گفت:”این گردوها خیلی خوشمزه هستند. وقتی آنها را می خورم، دیگر تشنه نمی شودم.”
جوجه تیغی که باورش شده بود، گفت:” کمی از آنها به من می دهی؟” شغال خوشحال از اینکه توانسته است جوجه تیغی را گول بزند، گفت:” اگر می خواهی از خوردن گردو لذت ببری، باید دست هایت را ببندم و گردوها را به دهانت بگذارم.”
جوجه تیغی باور کرد و خوابید تا شغال دستهای او را ببندد. بعد از بستن دستهای جوجه تیغی، شغال به طرف چشمه دوید و آب خورد و فرار کرد. غروب، وقتی حیوانها برای خوردن آب به لب چشمه آمدند، جوجه تیغی را دیدند. با ناراحتی گفتند:” ای داد! شغال تو را هم گول زد.” آنها قرار گذاشتند حیوان زرنگ تری را برای این کار انتخاب کنند. لاک پشت گفت:” من نگهبان می شوم.”
حیوانهای دیگر خیلی تعجب کردند و پیش خود گفتند که لاک پشت نمی تواند نگهبان خوبی باشد، اما قبول کردند. فردا صبح لاک پشت به سر چشمه رفت و مراقب چشمه بود. از دور سروکله ی شغال تنبل پیدا شد، جلو آمد و گفت:”صبح بخیر لاک پشت مهربان!” اما لاک پشت جوابش را نداد.
شغال با خودش گفت:”این یکی احمق تر از دوتای دیگر است. خوب است او را به پشت بیندازم و بروم آب بخورم.” و بعد به لاک پشت نزدیک شد، با پاهایش او را کنار انداخت و سر چشمه رفت. هنوز آب نخورده بود که لاک پشت دم او را با دهانش گرفت. شغال دردش آمد و فریادی کشید و گفت:”ولم کن.”
ولی لاک پشت دم او را محکم گرفته بود و ول نمی کرد. شغال مقداری علف کند و جلوی لاک پشت انداخت، ولی لاک پشت توجهی نکرد. شغال حرکت تندی کرد و خودش را از چنگ لاک پشت نجات داد و فرار کرد. حیوان ها از لاک پشت تشکر کردند و گفتند:” تو از همه ی ما عاقل تر و زرنگ تر هستی.”
لاک پشت هم که از آن همه تعریف خجالت کشیده بود، سرش را در لاکش فرو برد و خندید.
#قصه_متنی
💕
🐺💕
╲\╭┓
╭ 🐺💕 @ghesehayemadarane
┗╯\╲
6.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎊 #دانلود کنید
برنامه جذاب، آموزنده و سرگرم کننده #باهم_بازی
این قسمت: تلفن بازی
🎈این برنامه شاد و آموزنده رو ببینید و کلی بازی های مهیج و جدید خانوادگی یاد بگیرید
💕
💜💕
╲\╭┓
╭ 💜💕 @ghesehayemadarane
┗╯\╲