eitaa logo
قصه ♥ قصه
111 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
399 ویدیو
70 فایل
با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند.مطالب به حفظ امانت با لینک قرار میگیره.فرق این کانال با بقیه اینه که جز اندک،مطلب اضافی نداره.نیز سعی شده قصه از لحاظ محتوا بررسی بشه.آیدی ارتباط با مدیر @Omidvar_Be_Fazle_Elahi
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 چهارشنبه‌ها حجت الاسلام و المسلمین عباسی ولدی، مهمان برنامه سمت خدا هستند. 🔰 موضوع برنامه امروز (چهارشنبه ۲۲ مرداد): 🌸 سیر و سلوک در خانواده @abbasivaladi
0144 ale_emran 20.mp3
7.05M
۱۴۴ آیات ۲۰ «تسلیم خدا بودن» ✅ شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹شب 📣 بچّه‌های لالایی خدا! رزمنده‌های جبهه مواسات! از لشگر بچّه‌های صاحب زمانی جا نمونید. این هفته با هم دیگه بناست به نیازمندا، پول نقد کمک کنیم. 🔴 بچه های سحری لالایی خدا! کسایی که دوست دارن عمو عباسی شب جمعه بهشون زنگ بزنن و قرار بچه های سحری رو یاد آوری کنن، هر هفته اسمشون رو به همراه شماره تلفن به این آدرس ارسال کنن👇👇👇👇👇 https://docs.google.com/forms/d/e/1FAIpQLSceo3c6E4RaXJp9vGI0QRANsN-vI1ufr4ieLuzLhb5gYc-IPw/viewform?usp=sf_link @modir_lalaiekhoda
لباس جدیدپادشاه.mp3
8.03M
🌹لباس جدید پادشاه🌹 🔅بالای ۴سال 🔅با اجرای:اسماعیل کریم‌نیا 🔅قرائت : سوره قدر 🔅 تدوین:خانم کاشانی 🔅منبع:سایت وولک Eitaa.com/lalaiyehfereshteha 2⃣4⃣9⃣ 🌸کپی با یک صلوات🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎊 کنید برنامه جذاب، آموزنده و سرگرم کننده این قسمت: پای بادکنکی 🎈این برنامه شاد و آموزنده رو ببینید و کلی بازی های مهیج و جدید خانوادگی یاد بگیرید 💕 💜💕 ╲\╭┓ ╭ 💜💕@ghesehayemadarane ┗╯\╲
‍ 🐶🐑سگ گله🐑🐶 یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. در روستای آباد و خوش آب و هوایی، مرد جوانی زندگی می کرد که کارش چوپانی بود. او هر روز صبح زود گوسفندان مردم ده را جمع می کرد و برای چرا به دشت و صحرا می برد. هر جا که علفزاری پر از سبزه های تازه و چشمه آبی پیدا می کرد، گله را می چراند. او یک سگ زرنگ و باهوش داشت که همراه گله راه می رفت و مواظب گوسفندها بود. در یک روز بهاری چوپان و سگ و گله اش به چشمه آب زلالی رسیدند. گوسفندها آب خوردند و چوپان همانجا زیر درختی نشست و کوله پشتی اش را به درخت آویزان کرد، چوبدستیش را روی زمین گذاشت و شروع کرد به نی زدن برای گوسفندان. سگ هم نزدیک گله دراز کشید تا از گوسفندان مراقبت کند. چوپان مدتی نی زد. وقتی خسته شد، نی را کنار گذاشت و شروع به آواز خواندن کرد: من چوپونم، گله دارم گله را همراه خودم به دشت و صحرا می برم هر جا باشه آب روون با علفای تازه فراوون همونجا من می مونم گله رو می چرونم یک نی خوشنوا دارم یک سگ باوفا دارم سگم مواظبه تا گرگ به گله من نزنه یه وقت یه بز یا بره رو نگیره به دندون ببره وقتی که گرگ ناقلا بیاد سراغ بره ها چوبدستی رو برمی دارم دنبال گرگه میذارم میگم که گرگ بَد ادا برو دیگه اینجا نیا گله من چوپون داره یک سگ پاسبون داره اگر که گیرت بیاریم سر به تنت نمی ذاریم سگ که به صدای صاحبش گوش می داد، وقتی شنید که چوپان به او سگ باوفا می گوید، خوشحال شد و او هم به زبان خودش شروع کرد به خواندن: آره سگ باوفا منم رفیق بره ها منم گله ای که چوپون داره یک سگ پاسبون داره وقتی تو سبزه زاره از گرگ ترسی نداره واق و واق و واق و واق واق هاپ و هاپ و هاپ و هاپ هاپ گوسفندها در آن روز قشنگ توی سبزه ها می گشتند و علف می خوردند و از آواز چوپان و سگش لذت می بردند. کم کم ظهر شد و خورشید به وسط آسمان رسید.چوپان از داخل کوله پشتی غذایش را بیرون آورد و ناهارش را خورد.بعد از ناهار همانطور که به درخت تکیه داده بود، خوابش برد. گوسفندها هم دور و بر او روی علفها خوابیدند. سگ هم نزدیک گله روی زمین دراز کشید و به نگهبانی پرداخت. ساعتی بعد، چوپان بیدار شد. مدتی دنبال گوسفندها راه رفت و آنها را توی سبزه زار چراند. وقتی خورشید می خواست غروب کند، گله را جمع کرد و به سوی روستا راه افتاد. اتفاقا گرگ گرسنه ای پشت یک تل خاک کمین کرده بود و منتظر فرصت بود تا به گله حمله کند. سگ بوی او را حس کرد و شروع کرد به پارس کردن. چوپان به دور و برش نگاه کرد و متوجه شد که گرگ از پشت تل خاک دارد سرک می کشد. فورا گوسفندان را به طرف روستا فرستاد و چوبدستیش را دور سرش چرخاند و فریادزنان به سوی گرگ دوید. سگ هم مرتب پارس می کرد و می دوید. آنها به گرگ حمله کردند. تا گرگ آمد به خودش بجنبد، چوپان با چوبدستی توی سرش زد و سگ هم پایش را گاز گرفت. گرگ ترسید و زوزه کشان پا به فرار گذاشت. سگ مدتی دنبالش دوید تا مطمئن شود که دیگر بر نمی گردد. آن وقت برگشت و همراه چوپان به مراقبت از گله پرداخت. آن روز چوپان فهمید که سگش چقدر باوفا و زرنگ است. او دستی به سر و گوش سگ کشید و نوازشش کرد. سگ هم خوشحال بود که توانسته است به صاحبش کمک کند و گرگ را فراری بدهد. سگها همیشه دوستان خوب و باوفای انسانها و به خصوص چوپانها هستند. 🐶 🐑🐶 🐶🐑🐶 @ghesehayemadarane
بازی یه نقطه . . . دو نقطه . . . این بازی ساده و در عین حال جذاب، به کاغذ، مداد و حافظه شما نیاز دارد. در این بازی باید به تعداد تعیین شده اسم های دخترانه و پسرانه را بنوسید که یا بی نقطه، یا یک نقطه، یا دو نقطه و بیشتر باشند. در این جدول باید در ردیف اول ۱۰ اسم دختر و پسر بنویسید که هیچ نقطه ای نداشته باشند و در ردیف های بعدی ، ۱۰ اسم بنویسید که یک، دو ، سه، چهار، پنج و شش نقطه داشته باشد. می توانید در مراحل اول تا ۳ نقطه پیش بروید و در مراحل بعدی تعداد نقطه ها و تعداد اسم ها را بیشتر کنید. 💕 💜💕 ╲\╭┓ @ghesehayemadarane
فعالیتی است که به و افزایش کمک زیادی میکند دادن الگوهای جذاب اشتیاق کودک را برای انجام فعالیت بیشتر میکند. 💕 🌼💕 ╲\╭┓ ╭ 🦋💕@ghesehayemadarane ┗╯\╲
📖✨ قرآن ✨📖 قرآن رو که میخونیم حرف میزنه خداوند با آیه های قرآن میده به ما هزار پند قصه داره آیه هاش قصه خوب و زیبا قصه هایی که بوده قبل از ما توی دنیا قصه پیغمبرا آدمای خیلی خوب قصه حضرت نوح که ساخت یک کشتی از چوب قصه خوب موسی که روز و شب دعا کرد عصاش رو انداخت و بعد فقط خدا خدا کرد قصه خوب یوسف که بیرون اومد از چاه یوسفی که قشنگ بود            خیلی قشنگتر از ماه قرآن رو یاد بگیریم                 بخونیم از عمق جان باخوندن قصه هاش                 پندی بگیریم از آن ✨ 📖✨ ╲\╭┓ ╭ 📖✨@ghesehayemadarane ┗╯\╲
‍ 🐜مورچه کوچولو🐜 یه روز صبح مورچه کوچولو همراه مامانش از خونه اومد بیرون مامانش بهش گفت :از من دور نشی مورچه کوچولو اما بچه ها مورچه کوچولوی شیطون حرف مامانشو گوش نکرد و گم شد. همینطوری که داشت می رفت رسید به 5 تا پله پیش خودش گفت اینجا کجاست ؟! برم بالا شاید مامانمو از روی بلندی پیدا کنم مورچه با زور و زحمت از پله ها رفت بالا 👈(اینجای قصه انگشتهای دست بچه رو یه کم فشار می دهیم ) اینجا کجاست ؟... یه جاده است! بهتره برم تا ته جاده شاید مامانم اونجا باشه 👈(مادر با انگشتاش روی ساق دست بچه حرکت می کنه ) رفت و رفت و رفت تا که رسید به دره !اینجا کجاست یه دره؟! مورچه کوچولو افتاد توی دره چند دفعه سعی کرد از دره بیاد بالا ولی نمی تونست تا اینکه بالاخره موفق شد و اومد بالا 👈(دره زیر بغل بچه است که با انگشت قلقلک می دهیم ) رفت و رفت و رفت تا که رسید به یک غار اینجا کجاست؟ یه غاره چه تاریکه !چه تنگه !شاید توش یه پلنگه 👈(غار گوش بچه است ) ترسید و رفت بالاتر رفت و رفت و رفت تا که رسید به جنگل اینجا کجاست یه جنگل!! 👈( جنگل در واقع موهای بچه است) یواش یواش رفت توی جنگل وسطهای جنگل که رسید ترسید و تند دوید ودوید از جنگل که اومد بیرون به یک غار دیگه رسید چه تاریکه چه تنگه شاید توش یه پلنگه! ترسید و سرخورد پایین دوباره افتاد تو دره مورچه کوچولو چند دفعه سعی کرد از دره بیاد بالا تا اینکه موفق شد رسید به یک دشت وسیع 👈(شکم بچه ) اینجا کجاست ؟!یه دشته !!خدای من چه نرمه بهتره اینجا یه کمی بازی کنم مورچه کوچولو می دوید و می پرید پایین و بالا خوشحال بود و می خندید 👈(مادر با دستش شکمه بچه رو قلقلک می ده ) اما یه دفعه افتاد توی یه گودال 👈(ناف بچه که مادر با انگشت ناف بچه رو قلقلک می ده ) خدایا حالا چیکار کنم !اینجا کجاست ؟ مورچه کوچولو ترسید شروع کرد به فریاد زدن مامان مورچه صداشو شنید اومد کمکش 👈(مادر با دستش پهلوی بچه رو قلقلک میده ) دست مورچه کوچولو رو گرفت از گودال آوردش بیرون بهش گفت مورچه کوچولو دیگه نباید بی اجازه من جایی بری گم میشی. حالا ببریم به خونه باهم غذا بخوریم . بعدش مورچه کوچولو و مامانش سرخوردن از دشت اومدن پایین و رفتن خونشون. 👈(مادر با دو تا دستاش پهلوهای بچه رو قلقلک می ده ) پایان... 💕 🐜💕 ╲\╭┓ ╭ 🐜💕 @ghesehayemadarane ┗╯\╲
با خمیر بازی یک راه پیچ در پیچ روی یک میز درست کنید و یک توپ پلاستیکی به کوچولوتون بدین تا با فوت کردن توپ رو از مبدا به مقصدش برسونه تشویق کردن کلی هیجان به بازی بدین. 💕 🏐💕 ╲\╭┓ ╭ 🥎💕 @ghesehayemadarane ┗╯\╲
دویدم و دویدم روی ابرا رسیدم چیز عجیبی دیدم از خوشحالی پریدم بَه بَه بَه چه رنگی چه رنگای قشنگی حالا بگو تند و زود اون رنگا اسمش چی بود؟ @Ghesehaye_koodakaneh