eitaa logo
قصه ♥ قصه
118 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
394 ویدیو
69 فایل
با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند.مطالب به حفظ امانت با لینک قرار میگیره.فرق این کانال با بقیه اینه که جز اندک،مطلب اضافی نداره.نیز سعی شده قصه از لحاظ محتوا بررسی بشه.آیدی ارتباط با مدیر @Omidvar_Be_Fazle_Elahi
مشاهده در ایتا
دانلود
ماسک ۳ لایه رضوان😷 پرسی،چسبی،دوخت(دو لایه اسپان،یک لایهSMS) مورد تایید سازمان غذا و دارو👩‍⚕️ تعداد بالا(20هزارتا)دونه ای1400 و تعداد پایین تر1500تومان سفارش @mokhtarinezamesalamat
بارون یه ابری بود دلش گرفته بود☁️ دلش می خواست بباره🌧 اما نمی تونست این ور می رفت اون ور می رفت تا شاید جایی پیدا کنه که بتونه بباره و اروم بگیره! اما هرجا می رفت کسی دوسش نداشت😢 هر جا خواست بباره گفتن وای بازم بارون😱 الان خیس میشیم مریض میشیم🤧 دلش میخواست از اون شهر و دیار بره اما تنها نمی تونست باید باد میومد و کمکش می کرد🌬 چند روز سر راه نشست منتظر اما از باد خبری نبود خسته شده بود دلش گرفته بود😞 یهو از پشت بوته ها صدایی شنید🍃 جلو رفت دید صدا از زیر خاکه یکی اون زیر گیر کرده بود ابر کوچولو گفت:«تو کی هستی چرا اونجا گیر کردی؟»☁️ صدا گفت:« من یه دونه ی تنهام خیلی وقته می خوام بیام بیرون اما زمین خشکه بارون نمی باره» ابر کوچولو گفت:«یعنی تو منتظر بارونی؟»🤔 دونه گفت :«اره میشه بری دنبال ابر؟»🙏 ابر کوچولو خوشحال شد و گفت من ابرکوچولو هستم 😍 و شروع کرد به باریدن 🌧 بارید و بارید تا زمین تر شد ابر کوچیک و کوچیک تر شد دیگه ازش چیزی نموند دونه کوچولو اروم سر از خاک بیرون آورد🌱 این طرف و اون طرف رو نگاه کرد اما ابر رو ندید دلش گرفت خورشید دونه رو دید🌞 صداش کرد و گفت: «سلام دونه کوچولو خوش اومدی به دنیا چرا غصه داری؟» دونه گفت:«ابرکوچولو بخاطر من بارید و تموم شد» خورشید خندید و نورش رو توی صورت دونه تابوند☀️ گفت:«غصه نخور به جای غصه خوردن تلاش کن تا یه درخت قوی بشی و تلاش ابرکوچولو رو تموم کنی» دونه محکم به زمین چسبید روز به روز بزرگ و قوی شد تا اینکه یه روز ابر بزرگی رو دید ابر جلو اومد و گفت :«سلام تو همون دونه کوچولو هستی که سال های پیش با کمک ابرکوچولو از دل خاک بیرون اومدی؟» درخت سرش رو بالا گرفت و گفت:🌳 «بله من همون دونه هستم» ابر بزرگ گفت:«خیلی دوست داشتم دوباره ببینمت من همون ابر کوچولو هستم!» ☺️به نظر تو ابر کوچولو چطور ابربزرگی شد و برگشت؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک مراسم مهم محمد همراه پدر، حاج آقا و اهالی محل حبوبات، ماکارانی و روغن ها را بسته بندی و آماده کردند تا در روز عاشورا بین همسایه های نیازمند تقسیم شود. بعد از تقسیم بندی بسته ها گفتند:«دوستان و هم محلی های عزیز متاسفانه شنیدیم یکی از عزیزان محله مدتی است بیکارند و همسرشان هم بیماری قلبی دارند و باید هرچه زودتر عمل جراحی شوند.» آقای احمدی تعمیرکار لوازم خانگیِ محله جلو آمد و گفت:«حاج آقا چند روزی است که شاگردم در محل دیگری برای خودش مغازه ای دست و پا کرده و من دست تنها هستم بگویید بیاید پیش خودم کار کند» محمد خندید و به صورت پدر نگاه کرد، چشمان هردوی انها از خوشحالی برق می زد. آقای شریفی دستش را روی شانه ی آقای احمدی گذاشت و گفت:«خداخیرتان بدهد» بعد رو به حاج آقا کرد و گفت:«هزینه ی عمل چقدر است؟ می توانیم گلریزان کنیم» محمد آرام در گوش پدر گفت:«بابا گلریزان یعنی چه؟» پدر لبخندی زد و گفت:«یعنی هر کس هرچقدر در توان دارد و می تواند پول بگذارد و همه با کمک هم هزینه عمل را بدهند.» محمد دستانش را به هم مالید و گفت:«بهتر از این نمی شود» حاج آقا گفت:«بسیار خب من هماهنگ میکنم و ایشان را در بیمارستان بستری می کنیم هزینه عمل را به اطلاع شما می رسانم» جلسه که تمام شد محمد دست در دست پدر به خانه برگشت. او ازاینکه توانسته بود به دوستش کمک کند خیلی خوشحال بود. پایان 🖤🖤🖤🖤 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe43
‍ 🍃🦔 خارپشت خوشبخت 🦔🍃 آن روز، روز قشنگی بود و میکو، خارپشت کوچولو حسابی سرحال بود. توی باغش خودش دراز کشیده بود و ابرها را تماشا می کرد.شکل و قیافه ابرها طوری عوض می شد که میکو یاد بعضی از حیوانات یا گیاهان باغ می افتاد. میکو باغش را خیلی دوست داشت او همه گل ها، بوته ها،و حتی همه علف های هرز را به اسم و نام خودش می شناخت.غیر از این که اسم همه رابلد بود می دانست که هر گیاهی می تواند کدام بیماری را خوب کند. خارپشت کوچولو حتی همه حیواناتی را که رد آن جا زندگی می کردندمی شناخت.با حیواناتی که روی زمین می خزیدند آشنا بود حیواناتی که پستان دار بودند و به بچه هایشان شیر می دادند با همه حتی حشره ها آشنا بود. تازه این که چیزی نبود، میکو پرنده ها را هم با نگاهش دنبال می کرد و آن ها را از روی صدای آوازشان می شناخت.خلاصه، میکو آن روز برای خودش دراز کشیده بود و فکر می کرد، یک دفعه صدایی بلند شد و فکرهای او را به هم ریخت: عجب زمانه ای شده ها، آخه یک نگاهی به خودت بکن. تو باغت دراز کشیده ای و لم داده ای  و تمام روز را با خودت خیال می بافی که چی؟ تنبل بی مصرف. این صدای بابا بزرگ بود که بیرون آمده بود تا مثل هر روز قدم بزند. پیرمردگفت: عجب دوره و زمانه ای شده است بچه های این دوره اصلا به درد نمی خورند.  یادم هست بچه که بودم یک بار نشد تمام روز را لم بدهم یا ول بگردم و برای خودم تو هوا سیر کنم آخه پسر جان تو باید کاری کنی! میکو جواب داد ولی پدر بزرگ من که بیکار نیستم. دارم به ابرها نگاه می کنم توی گل و گیاهان چشم می گردانم و... په! مثلا که چی؟ نه آقا جان. نه آقا جان. این حرف ها پوچ است. وسط علف ها ولو شده ای. و گل ها را الکی بو می کنی؟ و وقتت راتلف می کنی؟ تو باید از جوانی ات استفاده کنی و کار مهمی انجام بدهی و عاقبت به خیر شوی. میکو جواب داد: آخه من همین جا و همین جوری هم خوشبختم. پدربزرگ گفت: حرفش را هم نزن .برو یک نگاهی بینداز ببین بقیه چه طوری زندگی شان را جمع و جور می کنند. پدر بزرگ این را گفت سرش را تکان داد و  لنگان لنگان رفت. میکو گیج شده بود. به نظر او انگار که بابا بزرگ از او شاکی شده و ناراضی بود. مثلا بقیه چی کار می کنند که کارشان از او بهتر است؟ خارپشت کو چولو هر چه فکر کرد عقلش به جای نرسید.انگار باید خودم راه بیفتم ببینم جاهای دیگر چه خبر است؟ شاید از بقیه چیزهایی یاد گرفتم. این شد که کوله پشتی اش را بست و راهی شد. یک دفعه لاک پشت مثل برق از کنار میکو رد شد میکو داد زد: هی خانم لاک پشته صبر کن ببینم. واسه چی می دوی؟ لاک پشت به سرعت  نفس نفس زنان گفت: دارم... دارم... آموزش می بینم و تمرین می کنم. خار پشت کوچولو پرسید: تمرین واسه چی؟  واسه این که ... واسه این که بتوانم از همه لاک پشت های دنیا ...تندتر بدوم. میکو پیشانی اش را خاراند و گفت: با این لاک سنگینی که روی کولت داری یک کم سخت نیست که بدوی؟ لاک پشت گفت: معلومه که سخته!پس خیال می کنی برای چه موقع دویدن لاکم را روی کولم  می کشم؟ عوضش... می دانی، اگر... اگر من تندترین لاک پشت دونده دنیا بشوم آن وقت دیگر همه من را می شناسند ... و من خوشبخت می شوم. میکو با خودش گفت: خانم لاک پشته درست می گوید.ها! هی بگذار تا من هم با تو بدوم. و هر دو تا از جا کنده شدند و دویدند. ولی چیزی نگذشت که خارپشت از پا افتاد و کنار کشید.حسابی از نفس افتاده بود.اما خانم لاک پشته همان طور دوید و دوید و رفت. حتی برنگشت تا پشت سرش را نگاه کند.میکو با خودش گفت: ول کن بابا ما نیستیم.دویدن تفریح خوبی است ولی نه این جوری! چند لحظه ای استراحت کرد و بعد با قدم هایی آهسته تر به راهش ادامه داد. ╲\╭┓ ╭ 🦔🍃 @ghesehayemadarane ┗╯\╲
در بسیاری از خانواده‌ها مشارکت میان پدر و مادر و کودک وجود دارد؛ اما در تماشای کارتون و فیلم و سریال و بازی‌های رایانه‌ای. پدر و مادر در کنار فرزندشان نشسته و برنامه‌های مخصوص به کودکان را تماشا کرده یا به همراه کودک بازی رایانه‌ای می‌کنند. کودک نیز هم‌نشین والدین شده و فیلم و سریال‌های مربوط به بزرگ‌ترها را می‌بیند. چنین مشارکتی نه تنها آثار مثبت بازی‌های مشارکتی را ندارد؛ بلکه فاصلۀ میان کودک و والدین را زیاد هم می‌کند. @ghesehayemadarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊 کنید برنامه جذاب، آموزنده و سرگرم کننده این قسمت: لیوان رو بنداز 🎈این برنامه شاد و آموزنده رو ببینید و کلی بازی های مهیج و جدید خانوادگی یاد بگیرید 💕 💜💕 ╲\╭┓ ╭ 💜💕 ┗╯\╲@ghesehayemadarane
بالا بردن دقت و تمرکز ابتدا روی مقوای سفید اندازه طول گوش پاکن مثل تصویر صفحه دو خط بکشد، و‌ دو سر خطها رو با ماژیک رنگ کنید،تعدادی گوش پاکن بردارید و سرشون رنگ کنید مثل تصویر سه😉 صفحه ای و که طراحی کردین با گوش پاکنهای رنگی در اختیار کودک قرار بدین مرحله اول از کودک بخواین که گوش پاکن ها رو بر اساس رنگ طبقه بندی کنند و مرحله بعد هر گوش پاکن بر اساس رنگ روی صفحه بزاره،لازم نیست کودک در دوره پیش دبستان خواندن و نوشتن بلد باشه ،بالا بردن دقت و تمرکز یکی از کارهایی هست ک باید برای بچه ها انجام داد ،ممنون که با ما هستین🌸 مناسب به بالا . 💕 💜💕 ╲\╭┓ ╭ 💜💕 ┗╯\╲@ghesehayemadarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بازیکده راه اندازی شد در این کانال، مجموعه ای از بازی های آندرویدی و رایانه ای که بعد از ساعت ها بررسی دقیق طلبگی برای خانواده ها و کودکان مناسب تشخیص داده شده رو خدمت شما عزیزان معرفی میکنیم ورود به کانال https://eitaa.com/ttej_bazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طبیعی در طب اسلامی👇👇 ✍️این روزها شاید دچار سرماخوردگی بشوید,لطفا خود را از باد بپوشانید,دقت کنید که چطور باد پاییزی درختان را زرد میکند🍁🍂 ,همانطور هم باعث ضرر زیادی به انسانها میشود, بنابراین از باد پاییزی خود را حفظ کنید🍁🍂💨. ✍️واکسن آنفولانزا ضرر بسیاری به بدن شما میرساند از آن دوری کنید.😱بجای واکسن کنید و. داروی امام کاظم (علیه السلام) استفاده کنید ✅ ✍️یک واکسیناسیون طبیعی که در طب اسلامی میتوانید استفاده کنید کاظم(علیه السلام) است که زمستانه و تابستانه دارد.برای فصل پاییز وزمستان داروی زمستانه توصیه میشه ✅ ✍️برای پیشگیری و درمان بیماریهای پاییز و زمستان نظیر سرماخوردگی,آنفولانزا,گلودرد,تب میتوانید از آن استفاده کنید.👌🏼این ترکیب بهترین تقویت کننده است.☝️🏼 ✍️ مصرف:برای :هر ده شب یکبار مقداری در گلو ریخته شود و بعد از آن تا یک ساعت چیزی خورده نشود. ✍برای مصرف درمانی : پشت سر هم استفاده شود. 👆✅👆✅
نیکی ۱.mp3
12.19M
🌹نیکی (قسمت اول)🌹 👨‍👧‍👧بالای ۴سال 🎤با اجرای:اسماعیل کریم‌نیا 🗣قرائت :سوره واقعه (آیه ۵۹تا ۶۳) 🎶 تدوین : محمد حسین مکاریان پور 📚منبع:کتاب قصه های خیلی قشنگ Eitaa.com/lalaiyehfereshteha 2⃣6⃣6⃣ 🔰کپی با یک صلوات🔰
مرد خسیس.mp3
12.8M
🌹مرد خسیس🌹 👨‍👧‍👧بالای ۴سال 🎤با اجرای:اسماعیل کریم‌نیا 🗣قرائت :سوره واقعه (آیه ۶۹ تا ۷۴) 🎶 تدوین : محمد حسین مکاریان پور 📚منبع:کتاب قصه های خیلی قشنگ Eitaa.com/lalaiyehfereshteha 2⃣6⃣8⃣ 🔰کپی با یک صلوات🔰
نیکی ۲ .mp3
8.76M
🌹نیکی (قسمت دوم)🌹 👨‍👧‍👧بالای ۴سال 🎤با اجرای:اسماعیل کریم‌نیا 🗣قرائت :سوره واقعه (آیه ۶۴تا ۶۸) 🎶 تدوین : محمد حسین مکاریان پور 📚منبع:کتاب قصه های خیلی قشنگ Eitaa.com/lalaiyehfereshteha 2⃣6⃣7⃣ 🔰کپی با یک صلوات🔰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خونه کرم کرم کوچولو یه خونه داشت خونشو خیلی دوست می داشت کلاغه داشت می رفت سفر کرمی می گفت منم ببر رفتن باهم اون دور دورا اما دلش شور می زدا بعد یه ماهی بی خبر برگشتن اون دو همسفر دنبال خونه کرمه گشت اما ندیدش توی دشت خونه ی اون که خوب بود حالا یه تیکه چوب بود
از اینکه من هم یک مسلمانم خیلی خوشحالُ شاد و خندانم پیامبرم هست محمد، امین با او وَ قرآن هستم همنشین پیامبرم را من دوست دارم از دشمن او خیلی بیزارم