rangamizi shahadat emam kazem (www.mplib.ir).pdf
1.71M
💢 رنگ آمیزی به مناسبت شهادت امام موسی کاظم (ع)💢
⭕️ طراح : خانم معصومه قلعه یی
#امام_موسی_کاظم
#شهادت
#رنگ_آمیزی
@ghesehmazhbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️انیمیشن شهادت امام موسی کاظم (ع)
⭕️ منبع : سایت آپارات
💢 موضوع : #شهادت #موسی_کاظم #انیمیشن
@ghesehmazhbi
شعر
🌺نانوای مهربون
🌼نونوا که مهربونه
🍃به فکرِ مردمونه
✨اولِ صبح همیشه
🌸نمازشو میخونه
🌼میاد مغازه ازصبح
🍃تا وقت ظهر میمونه
✨خمیر که شد آماده
🌸خودش میگیره چونه
🌼تموم چونهها شم
🍃درست به یک میزونه
✨این دقت و درستی
🌸از دین و از ایمونه
🌼چونَه که شد آماده
🍃موقعِ پختِ نونه
✨با ضربِ دستِ شاطر
🌸می بینی پهنه چونه
🌼می ریزه روش یه مقدار
🍃کنجد و سیا دونه
✨می زنه توو تنورو
🌸 منتظرش میمونه
🌼وقتیکه شد برشته
🍃میکَنه دونه دونه
✨نونا رو حالا دستِ
🌸مشتری میرسونه
🌼بالاترینِ نعمت
🍃نعمتِ خوبِ نونه
✨دعا کنیم توو دنیا
🌸گرسنهای نَمونه
🌼شکرِ خدا که شاطر
🍃قوی و پُرتَوونه
✨تک تکِ مردمِ ما
🌸قدرِ شو خوب میدونه
🌼الهی که تاصدسال
🍃شاد وقوی بمونه
✨نونا رو تازه دستِ
🌸خلق خدا رسونه
🌸🌼🍃🌼🌸
شاعر سلمان آتشی
#نانوا_نان_کنجدی
#_شعر_کودک
#اشعار_کودکانه_سلمان_آتشی
@ghesehmazhbi
قصه امام کاظم علیه السلام و مرد کشاورز
سلام غنچه ها، بچه های خوب و زیبا، امیدوارم خوب باشید، همیشه محبوب باشید. قصه خیلی قشنگ و آموزنده ای داریم از امام هفتم، امام موسی کاظم علیه السلام. روزهای آخر تابستان بود و تمامی کشاورزان شهر مدینه بعد از گذشت روزهای سخت و طاقت فرسای کار کردن در زیر آفتاب گرم، از این که امسال باران بسیار زیادی باریده بود و تمامی درختان پر بار شده بودند بسیار احساس رضایت می کردند.
خوشه های گندم طلایی رنگ، سیب های آب دار سرخ و انگور های یاقوتی بسیار درشت از میان درختان خود نمایی می کردند. بلبل ها در بین گل ها و درختان چه چه می زدند و شادی می کردند. در آن سال کشاورزان که دست رنج زحمات خود را دریافت کرده بودند به خاطر آن همه نعمت شکرگزار خداوند متعال و بخشنده بودند. در میان این همه کشاورز که همگی خوش حال و شکرگزار بودند، یکی از این کشاورزان در کنار زمین کشاورزی خود با ناراحتی نشسته بود و زانوی غم بغل گرفته بود.
اتفاقاً این مرد غمگین یکی از دوستان نزدیک امام هفتم ما یعنی امام موسی کاظم بود. آن مرد که برای زمین کشاورزی خود بسیار زحمت کشیده بود ثمره خوبی از آن دید و تمام محصولات گندم را برداشت کرد. پس از اینکه آخرین خوشه های گندم را برداشت کرد نفس راحتی کشید و با خوش حالی به منزل رفت.
در تمام طول شب در فکر پول هایی بود که از فروش آن گندم ها به دست می آورد. صبح روز بعد بعد از نماز به سمت گندم های خود رفت بچه های خوب چشمتان روز بد نبیند مرد ملخ های قرمز رنگ بسیاری را دید که به محصولات گندم او حمله کرده بودند. با نا امیدی در کنار زمین خود بر روی زمین نشست و به خوشه های گندم خیره شد. چند دقیقه گذشت و تمامی ملخ ها رفتند اما دیگر گندمی باقی نمانده بود.
مرد کشاورز با ناامیدی و غصه بسیار زیاد بر روی زمین نشسته بود و آرام آرام اشک می ریخت، در همین حال بود که ناگهان متوجه حضور مردی شد. وقتی سرش را بالا آورد امام موسی کاظم علیه السلام را دید که به او لبخند میزند. مرد غمگین به احترام امام کاظم علیه السلام بلند شد و سلام کرد.
امام کاظم علیه السلام جواب سلام او را با لبخند داد. مرد با ناراحتی و گریه گفت: ای فرزند رسول خدا من تمام تابستان را تلاش کردم و در زیر نور خورشید با تحمل آفتاب طاقت فرسا محصولات خود را به ثمر رساندم اما ملخ ها تمام محصولات من را خوردند و دیگر هیچ چیز برایم باقی نمانده است. امام با مهربانی از مرد غمگین پرسید: ارزش این محصولات چقدر بود؟
مرد با ناراحتی آهی کشید و گفت: ۱۲۰ دینار.
امام کاظم علیه السلام فرمودند: صد و پنجاه دینار به همراه دو عدد شتر به این مرد بدهید.
مرد که بسیار خوشحال شده بود از امام بسیار تشکر کرد و گفت: لطف کنید و به زمین من وارد شوید تا زمین من با دعای شما پربار و پرثمر باشد.
امام کاظم علیه السلام در خواست او را پذیرفت، وارد زمین کشاورزی او شد و دست به دعا برداشت. پس از آن مرد کشاورز زندگی و کشاورزی پر رونق و با برکتی داشت. سالیان سال زندگی پربرکت و پر باری را تجربه کرد و حتی دو عدد شتری که امام به او هدیه داده بودند بچه های زیادی به دنیا آوردند که بعد از فروش آن ها بسیار ثروتمند شد.
بچه های خوب و نازنین ما در طول زندگی برای رسیدن به اهداف نیازمند تلاش فراوان هستیم. حتما می دانید که هیچ کس بدون تلاش به اهداف خود نمی رسد. در رسیدن به موفقیت علاوه بر تلاش و کوشش فراوان نیاز به کمک دیگران داریم. همه انسان ها برای رسیدن به آرزو ها و اهداف خود نیازمند حضور و کمک های دیگران هستند. در بین مردم بهترین انسان ها ائمه و امامان معصوم هستند. بهترین کار این است که همیشه در زندگی تلاش کنیم و در کنار تلاش از ائمه و امامان معصوم کمک بخواهید.
بله بچه های عاقل، امامان معصوم هر چند در این دنیا حضور فیزیکی ندارند اما هر وقت آن ها را صدا بزنید صدای شما را می شنوند و به شما کمک می کنند.
#داستان
#قصه
#امام_کاظم
@ghesehmazhbi
«در زمان مأمون خلیفه عباسی، خشکسالی شدیدی رخ داد و با اصرار مأمون، امام رضا(ع) برای خواندن نماز باران به بیابان رفت و بعد از استجابت دعای امام(ع)، عدهای از اطرافیان مأمون به بدگویی از حضرتشان پرداخته و به مأمون گوشزد کردند که بعد از چنین اتفاقی این نگرانی وجود دارد که خلافت از بنی عباس به فرزندان علی(ع) منتقل شود. یکی از این بدگویان حمید بن مهران بود که با لحن جسارتآمیزی به امام(ع) گفت:
اى پسر موسى! پایت را از گلیمت درازتر کردهای! خداوند بارانی را در وقتش فرستاده و تو آن را کرامتی برای خود میپنداری! گویا مانند ابراهیم(ع)، مرغان تکهتکه شده را دوباره زنده کردهای! در زنده کردن مرغان را انجام دادهای،... اگر میپنداری که راستگویی، تصویر این دو شیری که بر تخت مأمون است را زنده کرده و به جان من بینداز! این میتواند معجزه باشد نه بارش بارانی که هم در وقتش آمده و هم دیگران برای آن دست به دعا برداشته بودند! امام رضا(ع) خشمگین شد و خطاب به دو تصویر بانگ برداشت: این نابکار را بدرید و هیچ اثری از او باقی مگذارید! آن دو تصویر تبدیل به دو شیر زنده شده و در برابر نگاههای شگفتآمیز حاضران به آن فرد جسور حمله نموده و او را دریدند و استخوانهایش را شکسته و خوردند و خونهای او را نیز لیس زدند و هیچ اثری از او باقی نگذاشتند! سپس رو به امام رضا(ع) کرده و عرضه داشتند: ای ولی خدا بر روی زمین! دستورت در مورد مأمون چیست؟ آیا او را نیز به همین ترتیب دریده و نابود کنیم؟! مأمون از ترس بیهوش شد. امام به شیرها دستور داد که فعلاً دست نگه دارند و سپس فرمود که عطر و گلاب به صورت مأمون زده و او را به هوش آورند. بعد از آنکه مأمون به هوش آمد، شیرها دوباره عرضه داشتند: آیا اجازه میدهید که او را به رفیقش ملحق سازیم؟! امام فرمود: نه! خدا در باره او نیز نقشهای دارد که اجرایش خواهد کرد! آن دو شیر گفتند: پس چه فرمانی میدهید؟ امام فرمود: به جای خود برگردید و همانگونه شوید که قبلاً بودید! ...[10]
پذیرش محتوای این روایت هم مانند روایت قبل مشکلی ندارد، اما از لحاظ سند، فردی به نام «محمد بن قاسم المفسر» در سلسله سند آن وجود دارد که در کتب رجالی توثیق نشده است.
#داستان
#قصه
#امام_کاظم
@ghesehmazhbi
داستانهایی از امام کاظم(ع)
یکی از یاران امام صادق می گوید:روزی به حضور امام صادق(ع) رفتم، دیدم کنار گهواره ای پسرشان موسی(ع) ایستاده اند و با او سخن می گویند. به نزدیکشان رفتم به من فرمودند:«نزد مولایت(در گهواره)برو و بر او سلام کن.» من کنار گهواره رفتم و سلام کردم. امام موسی(ع) با کمال شیوایی جواب سلام مرا دادند و فرمودند:برو نامی که دیروز بر دخترت گذاشتی عوض کن و سپس نزد من بیا؛ زیرا خداوند چنین نامی را ناپسند می داند.یعقوب می گوید: امام صادق(ع) به من فرمود:«برو به دستور او عمل کن تا هدایت گردی.» من رفتم و نام دخترم را عوض کردم
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
من و دوستم به ملاقات امام کاظم(ع) رفتیم تا هم ایشان را زیارت نمایم و هم از سخنان حضرت(ع) استفاده کنیم. در آن دیدار با برکت ، امام(ع) به ما فرمود:« مؤمنان با هم برادرند و باید با یکدیگر مهربان باشند. هر کس به برادر مسلمانش تهمت بزند، از رحمت خدا دور میشود. کسی که برادر مسلمانش خیانت کند از رحمت خدا دورمیگردد. مسلمان باید به یکدیگر خیرخواه باشند. برادر مسلمان پشت سر برادردیگراش غیبت و بد گویی نمیکند زیرا از رحمت خدا دور میشود.
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
امام کاظم(ع) و دوستانش در حال رد شدن از بازار بودند که متوجه مرد غریبه ای شدند تنها نشسته است. امام(ع) با مهربانی کنار او رفت و سلام کرد و به او گفت: من برای خدمتگذاری آمادهام. هرکاری داری بگو برایت انجام دهم و نشانی خانهاش را به او داد و با او خداحافظی کرد. دوستان امام(ع) پرسیدند: آیا این مرد را میشناسی؟امام(ع) فرمودند: نه! اما این مرد بنده ای از بندگان خدا و برادر دینی من است و خداوند میفرماید با یکدیگر همکار و دوست و مهربان باشید و با کسی باغرور رفتار نکنید.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#داستان
#امام_موسی_کاظم_ع
@ghesehmazhbi
پس از امام صادقم
تویی امام شیعیان
تو هفتمین ستاره ای
تو رهبریّ و مهربان
پس از امام صادقم
تو جانشین و رهبری
خدا نشانده در جهان
امید و نور دیگری
پس از امام صادقم
تو بوده ای برای ما
امید و نور و زندگی
امام پاک با خدا
دلم برای قبر تو
ببین چگونه پر زده
پریده سوی خانه ات
به مرقدتو سر زده
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#شعر
#امام_موسی_کاظم_ع
@ghesehmazhbi
امام صبور
امام هفتم ما
صبور و مهربون بود
بشون «کاظم» میگفتن
این لقب ایشون بود
«کاظم» یعنی که ایشون
نمیشد عصبانی
از خشم نبود تو چهره اش
کوچکترین نشانی
ما آدمها میتونیم
درس بگیریم از این کار
سعی بکنیم نشیم زود
از دیگران دل آزار
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#شعر
#امام_موسی_کاظم_ع
@ghesehmazhbi
شعر
🌺 پیش سلام باشیم
♥️ سلام گُلِ بهاره
☘ سلامتی میاره
🌼 نامِ خدایِ سبحان
🍃 سلامه توویِ قرآن
♥️ خدا که خوش کلامه
☘ اسمِ خودش سلامه
🌼 بچه که بامرامه
🍃 همیشه پیش سلامه
♥️ ما با سلامِ زیبا
☘ زیباتریم توو دنیا
🌼 سلام قشنگترینه
🍃 هدیه به مُسلمینه
♥️ با اینکه بود پیمبر
☘ توو شأن و رتبه برتر
🌼 میداد سلام فراوون
🍃 به نو گلایِ خندون
♥️ پیغمبرِ گرامی
☘ آن مهربانِ نامی
🌼 از بسکه با مرام بود
🍃 همیشه پیش سلام بود
♥️ با یک سلامِ زیبا
☘ وارد میشیم به هر جا
🌼 نمی بریم زِ خاطر
🍃 سلام به جمعِ حاضر
🌸🌼🍃🌼🌸
شاعر سلمان آتشی
#شعر_سلام
#اشعار_کودکانه_سلمان_آتشی
#شعر_تربیتی
#آداب_اسلامی
@ghesehmazhbi