معرفی مجموعه کتاب طعم شیرین خدا 🤩
📚 مجموعه #طعم_شیرین_خدا بنا داره با تکیه به آیات قشنگ قرآن و حدیثای پر از نور اهل بیت علیهم السلام، خدا رو معرّفی کنه و از معرّفی خدا به معرّفی ابعاد مختلف دین هم برسه.
👌البته این کتاب اونقدر جذاب و نو و کاربردی هست که هر کس اون رو یه ورق بزنه، متوجه میشه که خیلی از ناراحتیا😔 و گرفتاریای زندگی میتونه با خوندن و عمل کردن به این کتاب، تبدیل به آرامش و شیرینی بشه😊 و نگاه ماها رو به زندگی زیر و رو کنه...
✅ ادبیات کتاب محاورهایه، یعنی شبیه همین نوشته!
✅ شما میتونید با اسکن کیوآرایی که توی صفحههای کتاب هست، بخشهایی از متن کتاب رو با صدای نویسنده، #محسن_عباسی_ولدی گوش بدید.
✅ آخر هر درس متنای ادبی زیبایی داره که کمک خوبیه برا عمل کردن به اون چیزی که میخونید.
✅ شیوۀ بیان اعتقادات توی این مجموعه متفاوت از کتابای اعتقادی رایج هست. حتماً براتون جذابه
⭕️تا الان هفت جلد از این مجموعه چاپ شده🤩
معرفی کاملتر این مجموعه کتاب در لینک زیر👇
https://ketabefetrat.com/tsh/
🌐آدرس سایت کتاب فطرت👇👇👇
ketabefetrat.com
میتونید قبل از خرید نمونه صفحات کتاب رو در ادرس زیر ببینید👇😍
https://ketabefetrat.com/product/%d8%b7%d8%b9%d9%85-%d8%b4%db%8c%d8%b1%db%8c%d9%86-%d8%ae%d8%af%d8%a7-%d8%af%d9%88%d8%b1%d9%87/
@abbasivaladi
#معرفی_کتاب
#طعم_شیرین_خدا
#استاد_عباسی_ولدی
1_1439216210.mp3
964K
⤵️⤵️⤵️⤵️⤵️ سؤال شما ↪️↪️↪️↪️↪️
❓سؤال از استاد عباسی: اگه خودتون بخواید یکی از کتاباتون رو توصیه کنید، کدوم کتاب رو معرفی میکنید؟
پاسخ ایشان: 👇
✅ اگه من بخوام به کسی بدون در نظر گرفتن این که پدره یا مادر، زنه یا شوهر، نوجوونه یا جوون، دختره یا پسر، یه کتاب رو معرفی کنم،
حتما مجموعۀ #طعم_شیرین_خدا اولین پیشنهادمه.
✅ طعم شیرین خدا نوشته شد تا همه تو هر قشر و هر سنی که هستن، طعم خداشتن و با خدا بودن رو بچشن.
تا حالا بهمون گفتن شنیدن کی بودن مانند دیدن؛ ولی طعم شیرین خدا میخواد بگه چشیدن کی بود مانند شنیدن و دیدن. طعم شیرین خدا دوست داره این چشیدن رو آسون بکنه طوری که آدما براش زیاد به سختی نیفتن.
✅به کسایی که احساس میکنید، بدجوری خدانیازن طعم شیرین خدا رو هدیه بدید.
آیین فطرت (ناشر اختصاصی آثار استاد #محسن_عباسی_ولدی)
🌐آدرس سایت کتاب فطرت👇👇👇
ketabefetrat.com
معرفی کامل تر در لینک زیر👇
https://ketabefetrat.com/tsh/
@abbasivaladi
#معرفی_کتاب
#طعم_شیرین_خدا
#استاد_عباسی_ولدی
📚 معرفی مجموعه #ایلیا_وحیفیا
‼️اگه دنبال یه کتاب داستان مفید و جذاب برا
بچه هاتون هستید، این مجموعه رو از دست ندید😍
✅ جلد اول این مجموعه «#دزدان_راز_ایلیا» ست که موضوع آن نفوذ از سوی دشمن و رازداری از طرف مسلمانانه و بر اساس آیۀ 118 سورۀ آل عمران انتخاب شده.
🔶🔸استاد #محسن_عباسی_ولدی تو این کتاب علاوه بر اهمّیت رازداری و پیشگیری از نفوذ، مخاطب رو با اهمّیت راهبردی رهبری در جامعه هم آشنا میکنن.😊
⏪ جلد دوم این کتاب هم چاپ شده...😉
با نام سکه های ویرانگر
⭕️ برای آشنایی بیشتر با این کتاب به
🌐آدرس سایت کتاب فطرت👇👇👇سربزنید
ketabefetrat.com
@abbasivaladi
شعر، قصه، معرفی کتاب
قصه ی تولد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف منبع قصّه: 📚کتاب «كمال الدّين و تمام النّعمة، ج۲،
♨️🎉قصه ی میلاد امام زمان عزیزمون و که یادتونه از زبان استاد عباسی ولدی...
حالا متن ساده شده ی قصه
و شعر این قصه رو
که کاری از گروه شعروقصه ی در مسیر
مادری هست تقدیمتون میکنیم.
👇👇👇
🎉🎉🎉❤️❤️❤️🎉🎉🎉
📣 لطفا با دقت و تا انتها بخوانید
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام مادر عزیز❤️
عیدتون مبارک🎉
ممنون میشیم ابتدا حتما این نکات رو مطالعه کنید و بعد قصه و شعر میلاد امام عزیزمون رو بخونید.🙏
به لطف و یاری خدا،ما مادران، درکنار تلاش برای تطبیق دادن رفتار و گفتارمان با سیره ی اهل بیت علیهم السلام،
با قصه گویی و معرفی کامل و صحیح ائمه ی اطهار علیهم السلام،
این فطری ترین شخصیت های عالم،
به فرزندانمون
زمینه ی الگوشدن و آرزوشدن این بزرگواران رو برای عزیزانمون فراهم می کنیم.
(اگر با رویکرد شخصیت محوری آشنا نیستید کانال زیر رو ببینید🌹👇
@shakhsiatemehvari )
🌿🌿🌿
✅بعد ازاینکه اول خودمون قصه رو شنیدیم یا متنش رو که کمی ساده شده ویا شعرش رو خوندیم
باتوجه به نکات جلسات قصه گویی
وبا توجه به سن و شناختی که از روحیات و حساسیت ها و پیش زمینه های ذهنی و اطلاعات و دایره ی لغات و حتی جنس فرزندان دلبندمون داریم
قصه رو تعریف کنیم
✅ لازم نیست دقیقا عییین قصه ای که گذاشته میشه رو تعریف کنیم 😊
و می تونیم روی بخش هایی از داستان باتوجه به بازخوردی که در لحظه از فرزندمون می گیریم، بیشتر مانور بدیم و برجسته تر کنیم ویا بعضی بخش های حاشیه ای رو مطرح نکنیم یا سریع تر ازش عبور کنیم.☺️
🌿🎉🌿🎉🌿🎉🌿
قصه تولد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
منبع قصّه:
📚کتاب «كمال الدّين و تمام النّعمة، ج۲، ص۴۲۷»؛ اثر شیخ صدوق رحمة الله علیه
(ساده شده ی قصه ی صوتی بالا که استاد عباسی ولدی تعریف کردند)
🌺بسم الله الرحمن الرحیم🌺
بچه های عزیزم حتما میدونید که:
اسم مادر امام زمان، نرجس خاتون بوده، و امام حسن عسکری(ع) پدر امام زمان(عج) بودن.
اسم عمه امام حسن عسکری(ع) هم حکیمه بوده.
قصه تولد امام زمان(ع) که الان میخوام براتون تعریف کنم از زبون حکیمه، عمه امام حسن عسکری(ع) هست.
*یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.*
اون شب برادرزاده ام، امام حسن عسکری(ع) بهترین خبر عمرم رو بهم داد.
اون به من گفت: عمه جان لطفا امشب پیش ما بمون چون که قراره پسر عزیزم امشب به دنیا بیاد.
من هم اون شب تا خوووووووود صبح نشسته بودم و مراقب نرجس خاتون بودم.
چشم ازش برنمیداشتم. نرجس خاتون هم آروووووووم پیش من خوابیده بود.
نزدیکای نماز صبح بود که دیدم نرجس خاتون، یه دفعه از خواب پرید!
منم زود رفتم طرفش و نرجس رو بغل کردم و به سینه ام چسبوندم.
بعد هم اسم خدا رو بردم و ذکر گفتم تا آروم بشه.
*
همین موقع بود که شنیدم برادرزاده ام، امام حسن عسکری(ع) میگن:
عمه جان! سوره * انا انزلناه فی لیله القدر* رو برای نرجس بخون.
منم شروع کردم به خوندن سوره.
(میتونید سوره ی قدر و برای فرزندتون بخونید)
سوره که تموم شد، پرسیدم: بانوی من! حالتون چطوره؟
نرجس خاتون گفت:
پسر عزیزم داره کم کم به دنیا میاد.
من بازم سوره قدر رو براش خوندم.
همینطور که داشتم میخوندم یه دفعه یه صدایی شنیدم... یه صدای کودکانه... بله درست فهمیده بودم... من شنیدم که بچه نرجس، داره از توی شکم مادرش، همراه من سوره قدر رو میخونه!!! 😳😳😳😍
بعدشم به من سلام کرد!! 😍
من خیلی تعجب کردم!!
با خودم گفتم:
به نظر میاد این نوزاد، یه بچه معمولی نیست...
وقتی امام حسن عسکری(ع) تعجب منو دیدن، گفتن :
عمه جان! از کار خدا تعجب نکن!
خدای مهربون تو دوران بچگی ما، به ما لطف میکنه و ما میتونیم صحبت کنیم و حرفا و کارای خیلی خوبی رو به آدما یاد بدیم.
و تو بزرگی، ماها رو امام و حجت مردم، قرار میده!!
هنوز حرف امام تموم نشده بودکه یه دفعه دیدم نرجس نیست!!
انگار بین من و اون، یه پرده ای زده بودن که من نرجس رو نبینم...
بازم خییییلی ترررسیدم...
نگران نرجس خاتون شدم 😳
یعنی نرجس کجا رفته بود؟؟
در حالی که داشتم امام حسن عسکری(ع) رو صدا میزدم، رفتم پیش امام.
ایشون وقتی نگرانی منو دیدن گفتن: عمه جان!! برگرد! برگرد برو که خیییییلی زوووود نرجس رو سر جای خودش میبینی... 😊
دوباره برگشتم توی اتاق وچیزی نگذشت که پرده کنار رفت و... نرجس رو دیدم. 😍
آره نرجس بود که میدیدم ولی انگار یه چیزی عوض شده بود.
چرا از دیدنش سیر نمیشدم...؟
من یه نوری رو میدیدم که از نرجس میدرخشید و چشمای منو به سمت خودش میکشوند...
(ادامه در پیام بعدی)
#شخصیت_محوری
#استاد_عباسی_ولدی
#قصه
#میلاد_امام_زمان_عجل_الله_تعالی_فرجه_الشریف
#قسمت_اول
وااااای! خدای من!!
یه دفعه یه اتفاقی افتاد که بازهم مطمئن شدم که این بچه، با بچه های دیگه فرق میکنه و از همون بچگی، قراره اتفاقای بزرگ و عجیبی براش پیش بیاد.
دیدم اون بچه سر به سجده گذاشته و وقتی سر از سجده بلند کرد، روی دوزانو نشست و انگشت خودشو به سمت آسمون گرفت و گفت:
اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و ان جدی محمد رسول الله و ان ابی امیر المؤمنین
من قبول دارم که خدایی به جز الله، خدای ما نیست.
خدای من فقط یکی هست و هیچکس شبیه او نیست.
پدربزرگ من، محمد(ص) و پدرم علی مولاست.
اون نوزاد، اسم همه اماما رو برد.
و وقتی به اسم خودش رسید، یه جمله هایی گفت و دعا کرد و از خدا خواست تا به وسیله اون، کاری کنه که هیچ کجای دنیا کسی به کس دیگه ظلم نکنه، آدما رو اذیت نکنه و همه جا مهربونی و صفا باشه.😍
و من، چقدر برام لذت بخش بود وقتی این حرفها و دعاهای قشنگ رو از زبون یک نوزاد تازه به دنیا اومده میشنیدم...
همینطور که با دقت داشتم به این نوزاد نگاه میکردم و از دیدنش و شنیدن حرفاش، لذت می بردم، یه دفعه شنیدم مولام، امام حسن عسکری(ع) میگن:
عمه جان! بچه رو بگیر و اینجا پیش من بیار!
من اون نوزاد قشنگ و دوست داشتنی روبغل کردم. انقدر برام شیرین بود که دوست نداشتم حتی لحظه ای از من دور بشه.
آخه اون برای من یه نوزاد معمولی نبود... میفهمیدم که خدا قراره با وجود اون نوزاد به ما خیلی چیزها رو بفهمونه.
اما پدرش دوست داشت زودتر اون رو ببینه.
پس نوزاد رو پیش امام حسن عسکری(ع) آوردم.
وقتی روبروی امام رسیدم، با نهایت تعجب دیدم که نوزاد، به پدرش سلام کرد.
حتما مولای من درست میگفت، خدا به امام ها لطف زیادی میکنه حتی وقتی که اونا کوچیکن.
پدر، جواب سلام پسر رو داد.
امام پسرشون رو از من گرفتن و من همین موقع بود که دیدم چند تا پرنده، بالای سر امام، دارن پرواز میکنن.
چند لحظه بعد، امام به من گفتن:
بچه رو پیش مادرش ببر تا شیرش بده
و بعد دوباره بیار پیش خودم.
من اون نوزاد قشنگ رو بردم پیش مادرش، نرجس خاتون شیرش داد ومن دوباره اونو برگردوندم پیش امام.
هنوز اون پرنده ها، بالای سر امام داشتن حرکت میکردن.
امام یکی ازون پرنده ها رو صدا زدن و گفتن:
این بچه رو ببر و نگه دار و هر 40 روز، یک بار بیارش پیش ما!
پرنده اون نوزاد رو گرفت و من شنیدم که امام حسن عسکری(ع) پشت پسرشون دارن میگن که پسر عزیزم، تو رو به همون خدایی میسپرم که مادر موسی، فرزندش رو به اون سپرد.
وقتی نرجس خاتون دید که اون پرنده نوزادش رو گرفت و برد به سمت آسمون، شروع کرد به گریه کردن.
امام حسن عسکری(ع) وقتی دیدن نرجس خاتون داره گریه میکنه بهش گفتن:
آروم باش نرجس جان!❤️
شما مادر این بچه هستی و این بچه جز تو از کس دیگه ای شیر نمیخوره.😊
درسته که الان باید بره، ولی به زودی برمیگرده پیش تو.
**
من از امام حسن عسکری پرسیدم:
اون چه پرنده ای بود مولای من؟
امام گفتن:
اون فرشته ای هست که مراقب امام هاست.
بچه ها جون، این پرنده، یه فرشته مهربون بود که از طرف خدا اومده بود تا مراقب امام مهدی(عج) باشه تا دشمنا نتونن آسیبی به ایشون برسونن.
***
40 روز گذشت و همونطور که امام گفته بودن، اون بچه قشنگ رو باز هم پیش پدر و مادرش برگردوندن. ❤️😍
پایان
#شخصیت_محوری
#استاد_عباسی_ولدی
#قصه
#میلاد_امام_زمان_عجل_الله_تعالی_فرجه_الشریف
#قسمت_دوم
شعر، قصه، معرفی کتاب
📣 لطفا با دقت و تا انتها بخوانید بسم الله الرحمن الرحيم سلام مادر عزیز❤️ عیدتون مبارک🎉 ممنون میشیم
اما... شعر این قصه👆🤩😍
بعد قصه خییییلی شعر به بچه ها میچسبه😍🤩☺️👇👇👇
🎉🤩🎊 لطفا با دقت و تا انتها بخوانید
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام مادر عزیز❤️
عیدتون مبارک🎉
ممنون میشیم ابتدا حتما این نکات رو مطالعه کنید و بعد قصه و شعر میلاد امام عزیزمون رو بخونید.🙏
به لطف و یاری خدا،ما مادران، درکنار تلاش برای تطبیق دادن رفتار و گفتارمان با سیره ی اهل بیت علیهم السلام،
با قصه گویی و معرفی کامل و صحیح ائمه ی اطهار علیهم السلام،
این فطری ترین شخصیت های عالم،
به فرزندانمون
زمینه ی الگوشدن و آرزوشدن این بزرگواران رو برای عزیزانمون فراهم می کنیم.
(اگر با رویکرد تربیتی شخصیت محوری آشنا نیستید کانال زیر رو ببینید🌹👇
@shakhsiatemehvari )
🌿🌿🌿
✅بعد ازاینکه اول خودمون قصه رو شنیدیم یا متنش رو که کمی ساده شده ویا شعرش رو خوندیم
باتوجه به نکات جلسات قصه گویی
وبا توجه به سن و شناختی که از روحیات و حساسیت ها و پیش زمینه های ذهنی و اطلاعات و دایره ی لغات و حتی جنس فرزندان دلبندمون داریم
قصه رو تعریف کنیم
✅ لازم نیست دقیقا عییین قصه ای که گذاشته میشه رو تعریف کنیم 😊
و می تونیم روی بخش هایی از داستان باتوجه به بازخوردی که در لحظه از فرزندمون می گیریم، بیشتر مانور بدیم و برجسته تر کنیم ویا بعضی بخش های حاشیه ای رو مطرح نکنیم یا سریع تر ازش عبور کنیم.☺️
🌿🎉🌿🎉🌿🎉🌿
شعر تولد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
منبع :
📚کتاب «كمال الدّين و تمام النّعمة، ج۲، ص۴۲۷»؛ اثر شیخ صدوق رحمة الله علیه
آی بچه های خوبم
میخوام بگم یه قصه
تموم حرفای من
قشنگه و درسته
امام یازدهم هم
حضرت عسکریه
امام آخرِما
فرزنداومهدیه
یه روزکه رفته بودم
به مهمونی خونشون
گفتن امام به بنده
عمه حکیمه خاتون
بچه من توراهه
اینوبایدبدونید
منم میخوام ازشما
امشب اینجابمونید
امشب میادبه دنیا
مهدی صاحب زمون
کمک بکن توامشب
به حال نرجس خاتون
از خبرِ تولد
بودم حسابی خوشحال
نبوده ام توعمرم
اینقده شادتابه حال
تاخودِصبح نشستم
کنارنرجس خانوم
خوابیده بودپیش من
خیلی متین وآروم
یک دفعه نزدیک صبح
ازخواب پریدوُنشست
خواب دیده بودانگاری
دستشوگرفتم تودست
بغل گرفتم اونو
اسم خداروبردم
چسبوندمش به سینه
واسش یه ذکری خوندم
همون موقع شنیدم
که گفت برادرزاده م
سوره ی قدروبخون
براش پشتِ سرِ هم
گفتم به نرجس خاتون
چطوره حال شما؟
گفت پسر عزیزم
داره میادبه دنیا
سوره ی قدروخوندم
یکی دوتا چندتایی
ازتوشکم یه دفعه
بلند شد یه صدایی
وقتی میخوندم آروم
سوره ی قدروهربار
بچه ی توی شکم
با من میکردش تکرار
بعدش به من سلام کرد
نوزاد توی شکم
خیلی تعجب کردم
جاخوردم وترسیدم
امام حسنِ عسکری
گفت عمه جان حکیمه
کارخداعجیب نیست
خداخیلی حکیمه
لطف بزرگی کرده
خدای دانابه ما
تاحرفای خوبی رو
بگیم مابه آدما
هنوزحرفای آقا
تموم نشد که دیدم
نرجس کنارم نبود
بازم خیلی ترسیدم
یه پرده ی بزرگی
انگاری بین مون بود
رفتم کنارامام
باترس ولرزخیلی زود
بلندصدامیزدم
گفتم که نرجس کجاست
گفت عمه جونم برگرد
نرجس خاتون همونجاست
تابه اتاق برگشتم
دیدمپرده کناررفت
یه نورخیلی زیبا
تااون بالابالارفت
کنارنرجس خاتون
یه نوری میدرخشید
چشمای من رواون نور
به سمت خودمیکشید
یکهو دیدم که بچه
سربه سجده گذاشته
تودنیاماننداو
کسی بچه نداشته
سرازسجده بلندکرد
روهردوزانونشست
دستای کوچکش رو
به آسمون بلندکرد
گفت که شریک نداره
خدای خوب ودانا
جدم رسول خداست
بابام علیِ مولا
بعدش یکی یکی گفت
اسم همه اماما
وقتی رسیدبه خودش
بلندبلندخوند دعا
گفت که خدای خوبم
به آدماکمککن
کسی آزارنبینه
دلا رومهربون کن
دیدن این ماجرا
جالب بودش برا من
بااحترام به منگفت
مولام امام حسن
بیارواسم بچه رو
عمه جونم حکیمه
بردم کنارآقا
تانوزادو ببینه
وقتی که من نوزادو
بردمکنارامام
نوزادخیلی زیبا
کردش به باباسلام
بالاسرمولامون
چندتاپرنده بودن
گفت ببرش نوزادو
بازم بیارپیش من
نرجس خاتون باشادی
میدادبه نوزادش شیر
بازم برش گردوندم
وقتی حسابی شد سیر
آقاومولای ما
پرنده روصداکرد
گفت که ببر طفلمو
ازبغلش جداکرد
گفتش که چندروزدیگه
بیاراونو پیش ما
میخوام که دوربمونه
ازدست این دشمنا
گفت پسرعزیزم
میسپرمت به خدا
خدایی که نگه داشت
تودل دریاموسی
وقتی که اون پرنده
نوزادوباخودش برد
نرجس خاتون گریه کرد
خیلی خیلی غصه خورد
امام بامهربونی
گفتن به نرجس خاتون
آروم باش که خیلی زود
میادبازم پیشمون
گفتم که مولای من
اون چه پرنده ای بود؟
امام به من گفت عمه
فرشته ی خدابود
چندروزگذشت دوباره
مهدی اومدبه خونه
خدامیخوادکه نوزاد
ازبلا دوربمونه
شاعر:سمیه نصیری
#شخصیت_محوری
#استاد_عباسی_ولدی
#شعر
#میلاد_امام_زمان_عجل_الله_تعالی_فرجه_الشریف
سلام مادرای عزیز❤️❤️❤️
🎊میلاد کریم آل عبا امام حسن مجتبی علیه السّلام رو خدمت شما عزیزان تبریک و تهنیت عرض می کنیم. 🎉
هدیه ی گروه شعر و قصه در مسیر مادری (قصه ی زیبای نامگذاری امام حسن علیه السّلام و معرفی کتاب) در لینک زیر🤩👇
https://eitaa.com/joinchat/306839723C258840e540