eitaa logo
کتابخانه مسجد قبا
215 دنبال‌کننده
728 عکس
81 ویدیو
42 فایل
اینجا فضاییست برای تنفس لابلای ورق های خیال انگیز کتاب ارتباط با مدیر و تمدید کتابها ازطریق آیدی: @Sarbaaazevelaayat ⏰ساعات کاری کتابخانه: روزهای زوج از ساعت ۱۷ تا ۱۹ لینک کانال برای معرفی به هم محله ای هامون .
مشاهده در ایتا
دانلود
📚خط عاشقی خاطرات عشق شهدابه امام حسین علیه السلام وروضه های کربلا ✍گردآوری:حسین کاجی ✂️برشی از کتاب: قلاب آهنی را کشید روی یخ و کشید. اولین قالب یخ را از دهانه ی تانکر انداخت توی آب. صدای یک نفر از توی صف بلندشد که «ازکله سحرتاحالا وایسادم برا دوتا قالب یخ، مگه نوبتی نیست؟» علی گفت: اول نوبت گلوی تشنه پسر فاطمه،بعد نوبت بقیه. باصاحب کارخانه یخ شرط کرده بود که شاگردی می کند، خیلی هم دنبال مزد نیست، اما اول یخ تانکر نذری را می دهد بعد بقیه را.با خط نه چندان خوبش هم روی تانکر نوشته بود«سلام به گلوی تشنه حسین علیه السلام.» راوی:مادر شهید علی چیت سازیان ✳️ کتابخانه محله قبا @ghobalib📚
📚هیچ کس به من نگفت ✍نویسنده حسن محمودی 📄 ۷۲ صفحه ✂️برشی از کتاب: هیچ کس به من نگفت که شما چقدر به نماز عشق می ورزی و همیشه نماز زیبایت را که عطر حضورش در جهان بی نظیر است اول وقت می خوانی😔 اگر می دانستم از همان نوجوانی، همان موقعی نماز می خواندم که شما مشغول نمازی؛ یعنی اول وقت 😍 و مطمئن می شدم که نمازم به آسمان سفر کرده چراکه در دقایقی که میزبان نمازت بودند خوانده شده است و ملائکه به احترام نماز شما در آن لحظه بقیه نماز ها را هم که مهمان آسمان شده اند می پذیرند🤩 شنیده‌ام که در فرانسه، جوان ایرانی را که به خاطر قولی که به شما داد تا نمازش را اول وقت بخواند کمک کردی و او را به امتحانش رساندی و او دیگر نمازش را حتی دقیقه‌ای به تاخیر نینداخت😳؛ حتی در بیابان از اتوبوس قدم روی خاک گذاشت و پیشانی بر مهر تا قولش عملی شود و مطیع مولایش باشد حالا دیگر می دانم که نماز اول وقتم،لبهای شما را به لبخند زیبا تر می سازد و دمار از روزگار شیطان در می آورد👿 ای کاش وقتی پدرم را برای نماز صبح صدا میزد زود رفت خواب گرم و نرم را ترک می کردم تا با یاد شما به رکوع و سجده روم و در آن لحظات بهشتی قبل از طلوع آفتاب دعا گوی شما باشم❤️ ✳️کتابخانه محله قبا @ghobalib📚
کتابهای جدید رسید😍 @ghobalib 📚
سلام پنجشنبه ۱۹ اسفند کتابخانه ساعت ۹:۳۰ تا ۱۰:۱۵ باز است @ghobalib📚
مسابقه 😍 ⭐️⭐️⭐️⭐️مسابقه😍 مسابقه داریم این بار برای دخترای کتابخون محله دخترای گل ۹تا ۱۶ سال که منتظر مسابقه بودید،کتاب 🎊«هیچکس به من نگفت»🎊 را بخونید و پاسخنامه را برای ما بفرستید 🎁جوائز: ۵۰۰۰۰تومان برای دو نفر ❇️نتیجه ی مسابقه با قرعه کشی در روز پنجشنبه ۲۶ اسفند اعلام می شود تا ساعت ۲۴ روز چهارشنبه ۲۵ اسفند فرصت دارید، پس زود بیایید کتابخانه یا از فایل زیر کتاب رو بخونید 👇👇 ✳️کتابخانه محله قبا @ghobalib📚
1_1506519801.pdf
844K
📚هیچکس به من نگفت ✳️کتابخانه محله قبا @ghobalib📚
کتابخوان های عزیز! توجه توجه! با خلاصه نویسی از کتابهایی که امانت می‌گیرید، می‌توانید شانس خود را برای معرفی و روایتگری کتاب در حلقه های صالحین افزایش دهید. در ضمن، تنوع موضوعات کتابهای خلاصه نویسی شده نیز شانس شما را افزایش می‌دهد. ✳️کتابخانه محله قبا @ghobalib📚
📚از چیزی نمی ترسیدم زندگینامه خودنوشت حاج قاسم سلیمانی ✍نویسنده: قاسم سلیمانی 📄 ۱۳۶ صفحه ✂️برشی از کتاب: دختر جوانی با سر برهنه و موهای کاملا بلند در پیاده رو در حال حرکت بود که در آن روزها یک امر طبیعی بود.🚶‍♀ در پیاده رو یک پاسبان شهربانی به او جسارتی کرد. این عمل زشت او در روز عاشورا برآشفته ام کرد😡 بدون توجه به عواقب آن تصمیم به برخورد با او گرفتم. به سرعت با دوستم از پله‌های هتل پایین آمدم. آن قدر عصبانی بودم که عواقب این حمله برایم هیچ اهمیتی نداشت😡 دو پلیس مشغول گفتگو با هم شدند. برق‌آسا به آنها رسیدم با چند ضربه کاراته او را نقش بر زمین کردم🥋. خون از بینی هایش فوران زد! پلیس راهنمایی سوت زد. چون نزدیک شهربانی بود، دو پاسبان به سمت ما دویدند با همان سرعت فرار کردم 🏃‍♂و به ساختمان هتل پناه بردم. زیر یکی از تختها دراز کشیدم. تعداد زیادی پاسبان به هتل هجوم آوردند. قریب دو ساعت همه جا را گشتند؛ اما نتوانستند مرا پیدا کنند. بعد، از هتل خارج شدم و به سمت خانه مان حرکت کردم. زدن پاسبان شهربانی مغرورم کرده بود حالا دیگر از چیزی نمی ترسیدم ✳️کتابخانه محله قبا @ghobalib📚
📣📣📣📣قابل توجه اعضاء محترم کتابخانه لطفاً تا پنجشنبه ۲۶اسفند تمام کتابهای امانت گرفته شده را به کتابخانه برگردانید با تشکر کتابخانه محله قبا @ghobalib📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚خاکهای نرم کوشک ✍سعیدعاکف 📄 ۲۶۱ صفحه ✂️برشی از کتاب: آن شب بعد از شام ،دور وبرپدرم خلوت تر شد.مرانشاندکنارخودش.دستی به سرم کشید وپرسید:«می دونی برای چی قبول کردم که بیای جبهه؟» بانگاه لبریز ازسوالم گفتم:نه🤔 گفت:«تنهاکاری که توی این سه ماه تعطیلی ازتومی خوام،اینه که قرآن یاد بگیری.»📖 پشت جبهه هم که بودیم،حرص وجوش این یک مورد را زیاد می زد.همیشه دنبال همچین فرصتی می گشت که نزدیک خودش باشم وخواندن قرآن رایادبگیرم.بعد ازاینکه کلی نصیحت کرد وحرف زد برام،آخرش گفت:«حالا هم می خوام ببرمت اهواز که اون جا بری کلاس قرآن،خودم هم هر دوسه روزی می آم بهت سر می زنم.» تااین راگفت بی برو وبرگرد گفتم:«من اهواز نمی رم بابا!» پرسید:«برای چی؟» گفتم:«من اومدم که پیش خودت باشم.» یکدفعه دیدم یک روحانی کنارمان نشسته.به بابا گفت :«چیه آقای برونسی؟می خوای حسن قرآن یادبگیره؟» باباگفت:«بله حاج آقای جباری اصلا جبهه آوردمش برای همین کار.» گفت:«نمی خواد بفرستیش اهواز،حاج آقا.» بابا پرسید:چرا؟ گفت:«من خودم همین جا به حسن آقای گل قرآن یاد می دم😊.» ✳️کتابخانه محله قبا @ghobalib
📚راه نشانم بده نیم نگاهی به معارف مهدویت در قالب داستان ✍نویسنده: حسن محمودی 📄۱۷۶صفحه ✂️برشی از کتاب: یکی از شرائط ظهور امام زمان (عج)آمادگی و مطیع بودن یاران ایشان است. ♨️مرد خراسانی با اشتیاق و هیجان ،خدمت امام صادق( ع) رسید؛ بدون هیچ ملاحظه ای پرسید : چرا قیام نمی کنید در حالی که صدهزار شیعه آماده جنگ دارید؟! امام لبخندی زد و به خادم خود فرمود تا تنور را روشن کند🔥.تنور پر از آتش بود که امام به آن مرد فرمود: داخل تنور برو.مرد ،غافلگیر به چشمان امام خیره شده بود؛با لکنت زبان پرسید: مگر چه کار اشتباهی کرده ام؟! 😧🤯مرا عفو کنید، به زن و بچه ام رحم کنید 😩. امام سکوت کرد ،لحظاتی نگذشته بود که هارون مکی واردشد. امام فرمود: هارون، داخل تنور برو.🔥 هارون با لبخندی که سرشار از رضایت بود داخل تنور پر از آتش شد.خادم درِ تنور را گذاشت. امام با آرامش وصف ناشدنی رو به مرد خراسانی شروع به صحبت کرد؛ اما او چشم از تنور برنمی داشت... بلند شدند و به طرف تنور رفتند ،هارون درون آتش چهار زانو نشسته بود و به معجزه الهی هیچ آسیبی به او نرسیده بود. امام از مرد پرسید: چند نفر مثل هارون مکی می شناسی که اینگونه مطیع فرمان ما باشند؟! مرد سرش را پائین انداخت و گفت: هیچ کس.😔 ✳️ کتابخانه محله قبا @ghobalib📚