eitaa logo
گفتمانِ کتابی📚
84 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
377 ویدیو
83 فایل
الهی و ربی من لی غیرک.... ادمین کانال: @Fm2409 ادمین کانال: @boshra245
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶🔹🔶 ✅ای مولای من دلم به یاد تو زندگی کرد و با مناجات با تو آتش هراس را بر خود سرد نمودم، ای مولایم و ای آرزویم و ای نهایت خواسته‌ام، ... ( دعای ابوحمزه ثمالی) 🔶🔹🔶 〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️     🆔️ @gofteman245
خدا ولیّ و (سرپرست) ستوده است! 🌺 آنچه خداوند برای مؤمن مقدّر کرده خیر است، چون مولی برای بنده اش، بد نمی نویسد ❤️ 〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️     🆔️ @gofteman245
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🍃✨🍃 خدایا آرامشم را میان پیچ و خم زندگی که خودم رقم زدم.... 〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️     🆔️ @gofteman245
ما‌ حرم‌ ندیده‌ ها چیکار کنیم ؟! عه کاری نداره که .. چشماتو ببند ... بگو:‌ صلی‌‌ الله‌ علیک یا اباعبدالله .. کجایی‌ الان .. وصل‌ به شبکه‌ های ضریح؟! 😍 التماس دعا🤲 〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️     🆔️ @gofteman245
02.Baqara.069.mp3
1.59M
🌸سوره مبارکه بقره🌸 ✅قسمت_شصت_ونه 🔈استاد قرائتی التماس دعای فرج🤲 https://eitaa.com/joinchat/1304363056C5e4b050cbc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به سید میگفتن : اینا کی هستند ! مياری هيئت ؛ بهشون مسئوليت میدی؟ میگفت: کسی که توراه نیست ، اگه بیاد توی مجلس اهل بیت و یه گوشه بشینـه و شما بهش بها ندی، میره و دیگه هم بر نمیگرده اما وقتی تحویلش بگیری، جذب همین راه میشه. شهید سید مجتبی علمدار 🌷
💢 مروری کوتاه بر آیات سوره نساء ( آیات1 ) 🌺🍃✨🌸✨🌺🍃 💐☘سيماى سوره ى نساء 💫اين سوره يكصد و هفتاد و شش آيه دارد و در مدينه نازل شده است. ⚡️محتواى آن، دعوت به ايمان و عدالت، عبرت از امّت هاى پيشين، قطع رابطه ى دوستانه با دشمنان خدا، حمايت از يتيمان، احكام ازدواج و ارث، لزوم اطاعت از رهبر الهى، هجرت، جهاد در راه خدا و ... است. ✨از آنجا كه سى و پنج آيه ى اوّل اين سوره، پيرامون مسائل خانوادگى است، به سوره ى نساء (زنان) نام گذارى شده است. 📚تفسير نور، ج 2، ص: 16 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🍃بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ🍃 ✨به نام خداوند بخشنده مهربان✨ 🕋يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً «1» 🍃💜اى مردم! از پروردگارتان پروا كنيد، آن كس كه شما را از يك نفس آفريد و همسرش را نيز از (جنس) او آفريد و از آن دو، مردان و زنان بسيارى را (در روى زمين) پراكنده ساخت واز خدايى كه (با سوگند) به او از يكديگر درخواست مى‌كنيد، پروا كنيد. و (نسبت) به ارحام نيز تقوا پيشه كنيد (وقطع رحم نكنيد) كه خداوند همواره مراقب شماست. 📝نکته ها👇 🔷اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمودند: صله‌ى رحم كنيد، گرچه با سلام دادن باشد، خداوند فرمود: وَ اتَّقُوا اللَّهَ‌ ... وَ الْأَرْحامَ‌ ... «1» 📝پیام ها🔰 🔶1- آغاز سوره‌ى خانواده، با سفارش به تقوا شروع شده است، يعنى بنيان خانواده، بر تقواست و مراعات آن بر همه لازم است. «يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا» 🔶2- خلقت و تربيت انسان، هر دو به دست خداست، پس پروا و اطاعت هم بايد از او باشد. «اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ» 📚«1». كافى، ج 2، ص 150. 📚جلد 2 - صفحه 17 🔶3- همه‌ى انسان‌ها از يك نوعند، پس هر نوع تبعيض نژادى، زبانى، اقليمى و ... ممنوع است. «خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ» 🔶4- زن و مرد در آفرينش وحدت دارند و هيچكدام از نظر جنسيّت بر ديگرى برترى ندارند. «خَلَقَ مِنْها زَوْجَها» 🔶5- همه‌ى انسان‌ها در طول تاريخ، از يك پدر و مادرند. بَثَّ مِنْهُما رِجالًا ... روايات درباره‌ى ازدواج فرزندان آدم دو نوع است، آنچه با قرآن هماهنگ است، رواياتى است كه مى‌گويد: فرزندان آدم با يكديگر ازدواج كردند. «1» 🔶6- در مسائل تربيتى، تكرار يك اصل است. اتَّقُوا رَبَّكُمُ‌ ... اتَّقُوا اللَّهَ‌ 🔶7- رعايت حقوق خانواده و خويشاوندان، لازمه‌ى تقواست. اتَّقُوا اللَّهَ‌ ... وَ الْأَرْحامَ‌ امام باقر عليه السلام فرمود: قرابت دلبستگان پيامبر صلى الله عليه و آله را بايد با موّدت مراعات كرد. «2» ------------------------------------------------- 📚 برگرفته از تفسیرنور 〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️     🆔️ @gofteman245
از امروز به امید خدا تفسیر نوشتاری و کوتاه سوره ی نساء داریم،با ما همراه باشید🌹🌹🌹🌹
24.mp3
11.53M
🔶🔸صوت جلسه شانزدهم بخش دوم 🔸🔶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب ، از سرمای ترس می‌لرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو می‌گفت :«وقتی با اون عظمتش یه روزم نتونست کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا بودن که به بیعت‌شون راضی شدن، اما دست‌شون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام می‌کنن!» تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ می‌زد و حالا دیگر نمی‌دانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده می‌مانم و اگر قرار بود زنده به دست بیفتم، همان بهتر که می‌مُردم! 💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمی‌کرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش داعش شوند. اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را می‌بلعید و جلو می‌آمد، حیدر زنده به می‌رسید و حتی اگر فاطمه را نجات می‌داد، می‌توانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟ 💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریه‌هایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش می‌کرد و با مهربانی همیشگی‌اش دلداری‌ام می‌داد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زن‌عمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچه‌ات رو بیار اینجا!» عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زن‌عمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیه‌السلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زن‌ها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام (علیه‌السلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!» 💠 چشم‌هایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان می‌درخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر می‌کنید اون روز امام حسن (علیه‌السلام) برای چی در این محل به رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر (سلام الله علیهما) هستید!» گریه‌های زن‌عمو رنگ امید و گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت (علیه‌السلام) بگوید :«در جنگ ، امام حسن (علیه‌السلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز آمرلی به برکت امام حسن (علیه‌السلام) آتش داعش رو خاموش می‌کنن!» 💠 روایت عمو، قدری آرام‌مان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر می‌زدم و او می‌خواست با عمو صحبت کند. خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمی‌تواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راه‌ها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر می‌کند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانه‌شان را جواب نمی‌دهند و تلفن همراه‌شان هم آنتن نمی‌دهد. 💠 عمو نمی‌خواست بار نگرانی حیدر را سنگین‌تر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بی‌خبر بود. می‌دانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت. دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمی‌کرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود. 💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بی‌رمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغ‌تون! قسم می‌خورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!» رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح می‌لرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد. 💠 نگاهم در زمین فرو می‌رفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، می‌بُرد. حالا می‌فهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و می‌خواست با لشگر داعش به سراغم بیاید! اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد... ✍️نویسنده: ♥️ ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹ثواب تلاوت امشب تقدیم به پیشگاه مطهر امام حسن و امام حسین علیهم السلام و شهدای عزیز🌹
2405375.mp3
5.34M
🌸آیات ۱۹۱ الی ۱۹۶🌸 💐التماس دعای فرج💐
✨امام علی علیه السلام : ✨هر کس اطمینان داشته باشد انچه خدا برایش مقدرکردی است به او میرسد✨ ✨ دلش آرام گیرد❤ 📚 غرر الحکم 😊 ❤ 〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️     🆔️ @gofteman245
الهی بهترینها برای همه رقم بخوره😊 شبتون مهدوی یا علی✋🌼
┄┅─✵💝✵─┅┄ با توکل به اسم الله آغـــاز روزی زیبـــا با صلوات بـــر محمـد و آل محمــــد (ص) اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم ┄┅─✵ 〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️     🆔️ @gofteman245
دفترم ... به یاد تـ❤️ـو ... نرگـ🌼ـس کشیده ام نرگـ🌼ـس هم ... از فراق تـ❤️ـو ... شد بیا ... 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃
۱ 🌺🌺🌺 خداوند خود را به عنوان معرفی می‌کند و انسان هم به این ولایت احتیاج دارد. اگر کسی خود را به خدا نزدیک کند از محبت و نصرت و یاری خدا بهره می‌برد. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️     🆔️ @gofteman245
02.Baqara.070-71.mp3
1.62M
🌸سوره مبارکه بقره🌸 ✅ 🔈استاد قرائتی التماس دعای فرج🤲 https://eitaa.com/joinchat/1304363056C5e4b050cbc
✅کارگردان دنیا خداست! ✍مهم نیست نقش ما ثروتمند است یا تنگدست، سالم است یا بیمار! مهم این است که محبوبترین کارگردان عالم نقشی به ما داده! نباید از سخت بودن نقش گله مند بود، چرا که سخت بودن نقش، نشانه اعتماد کارگردان به شایستگی بازیگر است. امیدوارم خوش بدرخشیم ! غر نزن. گله نکن خدا حکمت همه کارها را میدونه فقط مرتب بهش بگو: "ای که مراخوانده ای راه نشانم بده..."..،، 〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️     🆔️ @gofteman245
🍃🍃🍃🍃 ربنا اتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخره حسنه: 🍃🍃🍃 حسنه یعنی خدایا در دنیا و آخرت فقط تو را می‌خواهم این نگاه یک انسان در مقام نیکو و شایسته است. 🌼🌼🌼🌼 تا حالا فقط خدا رو خواستی؟؟
🌺🌹🌺 یعنی مظهریّت، یعنی خداوند اگر بخواهد روی زمین تجلی کند بشر نیاز به این دارد که الگو داشته باشد. 🌺🌹🌺 الگوی ما چه کسی است...
❤️❤️❤️ کسی که ولایت ندارد اگر از زمین تا آسمان پول و طلا انفاق کند از او قبول نمی‌شود. انسان عظیم‌ترین مخلوق خداست نمی‌تواند به تنهایی برای تربیت طبیعتش تصمیم بگیرد. ❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘سایه ات مستدام باد⚘ ۲۴ تیر تاریخ تولد شناسنامه ای رهبر عزیز؛ بهانه ای برای ابراز ارادت سلامتی نائب امام زمان صلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 💠 برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینه‌ام چنگ انداخت و قلبم را از جا کَند که هم رگ‌های بدنم از هم پاره شد. در شلوغی ورود عباس و حلیه و گریه‌های کودکانه یوسف، گوشه اتاق در خودم مچاله شده و حتی برای نفس کشیدن باید به گلویم التماس می‌کردم که نفسم هم بالا نمی‌آمد. 💠 عباس و عمو مدام با هم صحبت می‌کردند، اما طوری که ما زن‌ها نشنویم و همین نجواهای پنهان، برایم بوی می‌داد تا با صدای زهرا به حال آمدم :«نرجس! حیدر با تو کار داره.» 💠 شنیدن نام حیدر، نفسم را برگرداند که پیکرم را از روی زمین جمع کردم و به سمت تلفن رفتم. پنهان کردن اینهمه وحشت پیش کسی که احساسم را نگفته می‌فهمید، ساده نبود و پیش از آنکه چیزی بگویم با نگرانی اعتراض کرد :«چرا گوشیت خاموشه؟» همه توانم را جمع کردم تا فقط بتوانم یک کلمه بگویم :«نمی‌دونم...» و حقیقتاً بیش از این نفسم بالا نمی‌آمد و همین نفس بریده، نفس او را هم به شماره انداخت :«فقط تا فردا صبر کن! من دو سه ساعت دیگه می‌رسم ، ان شاءالله فردا برمی‌گردم.» 💠 اما من نمی‌دانستم تا فردا زنده باشم که زیر لب تمنا کردم :«فقط زودتر بیا!» و او وحشتم را به‌خوبی حس کرده و دستش به صورتم نمی‌رسید که با نرمی لحنش نوازشم کرد :«امشب رو تحمل کن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا مرتب از حالت باخبر بشم!» خاطرش به‌قدری عزیز بود که از وحشت حمله و تهدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش بمانم. گوشی را که روشن کردم، پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را در لیست مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند کابوس وحشیانه‌اش لحظه‌ای راحتم نمی‌گذاشت. 💠 تا سحر، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به زنگ تلفن بود بلکه خبری شود و حیدر خبر خوبی نداشت که با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت کند. اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛ مردم تلعفر در حال فرار از شهر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست. فعلاً می‌مانَد تا فاطمه را پیدا کند و با خودش به بیاورد. 💠 ساعتی تا سحر نمانده و حیدر به‌جای اینکه در راه آمرلی باشد، هنوز در تلعفر سرگردان بود در حالی‌که داعش هر لحظه به تلعفر نزدیک‌تر می‌شد و حیدر از دستان من دورتر! عمو هم دلواپس حیدر بود که سرش فریاد زد :«نمی‌خواد بمونی، برگرد! اونا حتماً خودشون از شهر رفتن!» ولی حیدر مثل اینکه جزئی از جانش را در تلعفر گم کرده باشد، مقاومت می‌کرد و از پاسخ‌های عمو می فهمیدم خیال برگشتن ندارد. 💠 تماسش که تمام شد، از خطوط پیشانی عمو پیدا بود نتوانسته مجابش کند که همانجا پای تلفن نشست و زیر لب ناله زد :«می‌ترسم دیگه نتونه برگرده!» وقتی قلب عمو اینطور می‌ترسید، دل من حق داشت پَرپَر بزند که گوشی را برداشتم و دور از چشم همه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم. 💠 نگاهم در تاریکی حیاط که تنها نور چراغ ایوان روشنش می‌کرد، پرسه می‌زد و انگار لابلای این درختان دنبال خاطراتش می‌گشتم تا صدایش را شنیدم :«جانم؟» و من نگران همین جانش بودم که بغضم شکست :«حیدر کجایی؟ مگه نگفتی صبح برمی‌گردی؟» نفس بلندی کشید و مأیوسانه پاسخ داد :«شرمندم عزیزم! بدقولی کردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.» و من صدای پای داعش را در نزدیکی آمرلی و حوالی تلعفر می‌شنیدم که با گریه التماسش کردم :«حیدر تو رو خدا برگرد!» 💠 فشار پیدا نکردن فاطمه و تنهایی ما، طاقتش را تمام کرده بود و دیگر تاب گریه من را نداشت که با خشمی تشر زد :«گریه نکن نرجس! من نمی‌دونم فاطمه و شوهرش با سه تا بچه کوچیک کجا آواره شدن، چجوری برگردم؟» و همین نهیب عاشقانه، شیشه شکیبایی‌ام را شکست که با بی‌قراری کردم :«داعش داره میاد سمت آمرلی! می‌ترسم تا میای من زنده نباشم!» 💠 از سکوت سنگینش نفهمیدم نفسش بنده آمده و بی‌خبر از تپش‌های قلب عاشقش، دنیا را روی سرش خراب کردم :«اگه من داعشی‌ها بشم خودمو می‌کُشم حیدر!» به‌نظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمی‌زد و تنها نبض نفس‌هایش را می‌شنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه می‌زدم تا صدایم را بشنود :«حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم می‌خواد یه بار دیگه ببینمت!» 💠 قلبم ناله می‌زد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم نمی‌آمد بیش از این زجرش بدهم که غرّش وحشتناکی گوشم را کر کرد. در تاریکی و تنهایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمی‌خواستم باور کنم این صدای انفجار بوده که وحشتزده حیدر را صدا می‌کردم، اما ارتباط قطع شده و دیگر هیچ صدایی نمی‌آمد... ✍️نویسنده: ♥️ ♥️