eitaa logo
آرشیو گفتگوهای مادرانه
36 دنبال‌کننده
290 عکس
76 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ا تمیزتر میشه خیلی باعث آرامش روحه😁 Masoume joghatayi: سلام بر دوستان گلم خیلی تجربه های جالبی داشتید واقعا آموزنده بودند👏👏👏 یک نکته که من واسه پوشک بچه استفاده میکردم این بود که من وقتی دخترم رو پوشک میکردم یه پارچه نخی روی پوشک مینداختم و میبستم گاهی پیش میومد که همین که تازه پوشک میکنیم مدفوع میکنن و یه پوشک حیف میشه وقتی اینطوری میشد من فقط پارچه رو برمی داشتم و دوباره پوشک رو میبستم تازه اینطوری باعث میشه کمی از مضرات پوشک هم برای بچه کم بشه اگرم فقط جیش میکرد که پارچه رو میشستم و دوباره استفاده میکردم برای این یکی نی نی هم همین کار رو خواهم کرد همچنین من تبادل لباس و کالا با برخی اقوام و دوستان دارم اینطوری زیاد پول خرج نمیشه نکته دیگه صرفه جویی واسه مصرف قند و روغنه، ما سعی می‌کنیم از روغن مایع و جامد استفاده نکنیم بخاطر مضراتش بجاش از روغن های گیاهی و حیوانی سالم استفاده میکنیم اما غذاهام خیلی کم چرب هستن قند هم کم مصرف میکنیم یه جورایی بیشتر در حد مهمان فاطمه جلمبادانی: من ک خیلی تنبلم😁 ولی خیلی مهمه تو اون لحظه که پری خانم داره لباس میشوره واقعا تو مشغول کار مفیدتر و مهم تر و ضروری تر از لباس شستن باشی وگرنه که گول زدن خودمونه.نه لباس شستیم نه کار بهتر از لباس شستن کردیم.😁 Z..zz: و یه مشکل دیگه هم داره سر زانوهای شلوارت زده میشه و به مرور پاره😂😂😂😂 زهرا: # ارسالی‌مادران سلام مادرانه ای های عزیز لطفا در گذاشتن پیام درگروه هم صرفه جویی کنید.میدونید چندتا پیام بود؟؟؟؟؟ چقدر زمان برد خو ندنش؟ ولی می ارزید👌واقعا عالی🙏🙏🙏 من هم همه ی موارد دوستان رو اجرا میکنم. پارچه هایی که دورریزند و قابلیت تبدیل شدن به چیزی رو ندارند، بهمراه جورابهایی که غیر قابل تعمیرند، البته شسته🙈،در کیسه ای نگهداری میکنم. و از اینها برای تمیز کردن جا گلدانی حیاط،زیر کابینتها،بالای کمدها،....که خیلی خاک و چربی دارند استفاده میکنم که بعد بندازم دور. خانم معراجی یادآوری کردند که بازیافت پارچه طولانی ست در طبیعت. کاغذ دو رو سفید اصلا نداریم☺️همون یه رو سفیدم خیلی کم داریم،نمونه سوالات امتحانی که حاشیه یا پایینش سفیده میشه برگه یادداشت و نقاشی پسر کوچیکه.برای تمرین آبرنگ و مدادشمعی هم از همینا استفاده میشه. هرکس سهمیه کاغذشو در پوشه طلقی مرتب تو کمدش میذاره.مقوا و کاغذرنگی کاردستی هم، تا آخرین تکه باید استفاده بشه.بااین حال،هفته ای یکی دوبار یه نایلون پر از کاغذهای استفاده شده میذارم بیرون و عذاب وجدان دارم. ماشین ظرفشویی اگر سایز خانواده باشه عالیه.ماشین من شش نفره ست،تقریبا هرشب یا شب در میان، بسته به نوع غذا و ظروف مصرفی روشن میشه.در دو سال و نیم یه قوطی پودر خریدم که شده نود هزار تومان.که بنظرم برای این زمان،هزینه معقولیه.مصرف آب هم دو سوم سینک هست.اسمش شش نفره ست،تا میشه توشو پر میکنم مثلا هجده تا بشقاب،چهارده تا لیوان ،پنجاه تا قاشق چنگال،کفگیر ملاقه،دوسه تا پیاله سالاد و دوتا کاسه بزرگ.🙈 منزل ما خیلی ظرف کثیف میشه. ایراد کارم،مصرف وایتکس برای شستن سرویس ها هر ماه هست. قسمت نشیمن خونه روفرشی پهن هست برای کارهای بچه ها.برای هروعده غذا هم روفرشی جدا پهن میشه.تقریبابیست روزی جارو میزنم.از جارو نپتون هم استفاده میکنم گاهی. زمان حمام روبرای بچه ها یه ربع گذاشتم که فرصت هدر دادن نداشته باشن. بچه ها لیوانهای رنگی مخصوص به خود دارند که مرتب لیوان جدید برندارن،ظرف کثیف بشه. اینجوری اگه گفتم غلط گفتم زهرا عباسی سال ۹۵؟! و الآن ۱۴۰۱ می‌باشد..... و ما دائم در مسیرِ شدن..... آهان. نزدیکه به نظر فعلی من که فرصت تایپ نداشتم در پاسخ وجیهه خانم😁😁😁 عه خودتم گفتی البته من یادم نیس اونجا دقیقا چی گفتم ولی اگه اونقدر مطلق گفتم، خبط کردم یقیناً😁😁😁😁 کلا ابزار تکنولوژی باید در خدمت اهداف متعالی ما قرار بگیرن و یک وسیله تسهیل جهت وصول به اهداف باشن و نه اینکه خودشون بشن هدف و آرمان. و با این نگاه باید ازشون بهره ببریم و البته در افراد مختلف متفاوته و نمیشه نسخه واحد داد و در واقع هر کسی خودش باید ببینه که چرا استفاده میکنه و از چی استفاده کنه. یه معیار داشته باشیم ابزار امروزی و تکنولوژی رو نباید مطلقا رد کنیم منتها جهت استفاده باید طبق معیار درستی باشه و باید تکنولوژی به خدمت آرمان دربیاد نه اینکه از ریشه قلع و قمع بشه فرصت ندارم بیشتر توضیح بدم😁 ولی برای اونایی که نزدیک زایمانشونه حرکت خوبیه برای ورود سر بچه به لگن🤪🤪🤪🤪🤪🤪 فاطمه جلمبادانی: یکی از دوستان من که اتفاقا بچه پولدارم هستن😁😍می‌گفت من میخام کارگر بگیرم برای کارای خونه که بتونم وقت داشته باشم تو زمینه ی تربیت بچه هام مطالعه کنم. نظرتون چیه؟ البته من پاسخ خودم رو دادم بهش شمام دوست داشتید نظر بدید. البته ایشون می‌گفت حس میکنم خیلی تو قرب الهی
و تربیت فرزند عقب هستم و برای این میخام کارگر بگیرم تا خودم به نوعی عبادت کنم‌ مَو٘لاتٓـے حَض٘رَتِــــ مَعـص٘ومهِـ: خب تو اسلام هم ما کنیز داریم کسی که تمکن مالی داره چرا این کار رو نکنه اگه نیتش اینه که با اومدن کارگر هدفش قرب الهی و تربیت درست و اتفاقا کمک مالی به اون بنده خداس بنظرم اشکالی نداره چون مهم نیته ادمِ اگه توش راحت طلبی و کلاس گذاشتن قاطی بشه اره ایراد داره و الا فک نکنم... البته این مسائل ذره بینی و من نمیتونم نظر بدم چون خیلی سختن و یه وقتا دلایلمون توجیح کردنه🤦‍♀ سکینه حسینی: سلام دوستان یه نکته در مورد اسراف کاغذ بگم می تونید از دوستان اقوام همکاران هر کدوم دانشجو معلم استاد و ....که با تحقیق نوشتن و مقاله و اینجور کارا سر و کار دارن استفاده کنین ازشون بخواین برگه های یک رویی که برای کاراشون استفاده کردن دور نندازن و در اختیار شما قرار بدن برای نقاشی و کاردستی بچه ها در مواقع غیر مدرسه برای مدرسه ام که سالی یه دفتر نقاشی نیاز هست من ۳ سال هست برای دخترم فقط دفتر نقاشی برای مدرسه می خرم و اصلا برگه آچار سفید تو خونه استفاده نمیشه سمانه آتیه دوست: در راستای استقبال شما عزیزان در پی وی جهت دریافت صوت های خواستم اینجا هم اعلام کنم هرکس از عزیزان که میخواد تشریف بیاره پی وی تا براش بفرستم 🤗 مریم برزویی: خیلی خوب بود پیام های همه دوستان. خدا حفظ تان کند برای امت اسلام❤️ بحران غذا و انرژی جزء بحران های جدی جهان و مخصوصا برای کشور ما هست. با این ریخت پاشی عظیمی که تو سال های اخیر اتفاقا افتاده و داره هم چنان ادامه پیدا می کنه. الان خیلی از کشورهای دنیا و اطراف خودمون صادرات گندم رو ممنوع کردن. جهان با یک بحران جدی در زمینه ی غذا داره رو به رو میشه. حالا به نظرم علاوه بر این که باید خودمون برنامه ی جدی داشته باشیم. دیگران رو هم باید ترغیب کنیم به مصرف درست. شاید ما مجبور باشیم حتی دست به محدود کردن انرژی بزنیم. یه برنامه جدی برای کنترل مصرف و دخیل کردن دیگران تو این برنامه. به شکل همون امر به معروف و نهی از منکر تو زمینه ی غذا هم همین طور مخصوصا نون که به وفور در حال اسرافه و باید فکری اساسی براش بشه.
حسین پور: البته من معتقدن امکانات تا حدی لازمه و تشخیص این قضیه به خود فرد بر می گرده .من خیلی از تجمل بدم میاد .ولی از وقتی خدا دو بچه پشت هم 6 ماهه و 2 ساله رو بهم داد( و به اون اضافه کنید 2 پسر و یک دختر) واقعا به کارام نمی رسیدم و اوضاع خونه باعث فشار روحی و جسمی بهم می شد همسرم ماشین ظرفشویی خریدند( با وجود زندگی ساده ای که داریم) خیلی کمک کارمه .البته شرایط افراد فرق می کنه .خود فرد بهترین تشخیص رو می ده نازنین اسحاقیان: من میشینم رو زمین و دور خودم چرخم😅😉 اونجوری روم به دیوار افتادگی رحم میگیرم من هم موافقم البته اون هم باید کنترل شده باشه و باز بحث های راحت طلبی و نیت میاد وسط که باید منصفانه نظر بدیم مریم برزویی: دوستان یه سوالی پیش اومد برام! خب ابزار اومدن کار ما رو راحت کنن دیگه مگه غیر اینه؟ پس راحت طلبی که میگیم این جا ینی چی🤔 نازنین اسحاقیان: من تو این زمینه امر به معروف و نهی از منکر دیگران به غیر از خانواده ام خییییلییییی ضعیفم اصلا زبونم قفل میشه بلد نیستم تذکر نرم و دوستانه بدم عالیه شوهر من هر سال نوری که میخواد ظرف بشوره شیر رو مثل شیر سماور باز میکنه سه ساعت طول میکشه... همش به من ایراد میگیره تو خیلی آب مصرف میکنی😡 یعنی اسراف تو استفاده از ابزار و وابستگی به اونا مریم قلی: از این شیرای آب جدید که پایین بالامیشه راحت میشه از اسراف آب مخصوصا در حمام جلوگیری کرد. فاطمه عباسی: اسراف به معنای از حد اعتدال خارج شدن، دارای مصادیق بسیاری است که عبارتند از: عقیدتی: در آیات قرآن کریم گناه کردن نیز اسراف است چرا که انسان از حد میانه خارج شده است. ” و کَذلِکَ نَجْزِی مَنْ أَسْرَفَ، وَ لَمْ یُؤْمِنْ بِآیاتِ رَبِّهِ، وَ لَعَذابُ الْآخِرَهِ أَشَدُّ وَ أَبْقى‏”[۱۱] اخلاقی و رفتاری: در جایی که از مرزهای اخلاقی انسان فاصله بگیرد، اسراف واقع می شود. انحراف جنسی، سو رفتارها و هر گونه اخلاق نادرست شامل اسراف می شود. در قرآن در رابطه با قوم لوط خداوند آنان را به خاطر عمل زشتشان مسرف خوانده است چرا که پا را از حدود شرع و عقل بیرون گذاشته اند. ” إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَهً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُون‏”[۱۲] اقتصادی: اسراف در موارد بسیاری که در زندگی روزمره رخ می دهد شامل این گروه است: از بین بردن چیزهای که قابل استفاده است. برآورده کردن چیزهایی که نیاز نیست. امام صادق (ع) می فرماید: ” رختخوابی برای مرد و رختخوابی برای خانواده اش و رختخوابی برای میهمانش لازم است و رختخواب اضافه از آنِ شیطان است.”[۱۳] مصرف چیزی که برای بدن ضرر داشته باشد یا کم یا زیاد. مانند مصرف شراب که حتی میزان کم آن هم برای بدن ضرر دارد٬ از جمله مصادیق این امر هستند. مصرف بیش از حد اندازه در هر چیزی خوردن، آشامیدن، پوشاک تهیه وسایلی که خارج از شان انسان باشد مثل خانه بسیار بزرگ، وسیله نقلیه وموارد دیگر محدثه جون: سلام .خوب همین کار خانوم تو خونه اگه برا رضای خدا باشه خودش عبادته دیگه بستگی به نوع نگاه ونیت آدم داره اگه اینطوری نگا کنیم دیگه احساس کمبود تو این زمینه نمی‌کنیم وخسته نمیشیم البته خوب گاهی وقتا هم هست که خانوم نیاز به یه کمک داره واقعا ولی اگه برا همیشه باشه به نظرم خوب نیس.واینکه همین که سعی کنیم وقتمون رو طوری تنظیم کنیم که هم به کارخونه وبچه ها برسیم وهم به مطالعه خودش یه تربیت نفس و باعث رشد آدم میشه. مریم قلی: منم الان کمددیواری لازم دارم پس خودمون بسازیم،ممنون از مریم برزویی فردا میای تدبر در قرآن ببینیمت ؟ بااینکه امروزتولدته(مبارکه😉)چه مطلب قشنگ ومهمی گذاشتی اینطوری به قضیه نگاه نکرده بودیم. سادات: سلام دوستان پیام ها هرچندخیلی زیاد ولی عالی بود 😉👌 یه نکته خواستم بگم اونم اینکه تو بدون تعارف یه معلمی آورده بودن که مدرسه ساخته بود تو سه تا روستا از چی؟! از کاغذ باطله های بچه های خود روستا اونا جمع کردن و از فروش اونا سه تا مدرسه یک و دوکلاسه برای اون بچه های طفلی ساختن واقعا خیلی جالب بود🤔 یه ایده میشه گرفت و ما هم تو مادرانه این کارو بکنیم کاغذ باطله و پلاستیک هارو جمع کنیم و صرف خرید کتاب یا اجاره محل برای مادرانه بکنیم ☺️ من خودم پلاستیک زیاد داشتم و کاغذ ۲۵۰ ت شد البته تو مرکز ضایعات جمع کنی بردم نه این ماشینا مریم برزویی: سلام به دوستای گل مادرانه ای 🔸در مورد اسراف یک چیز خیلی مهم ‌از نظر من اینه که هزینه کنیم و مواد غذایی سالم و ارگانیک مصرف کنیم تا بعدا پولمون خرج دوا دکتر نشه. 🔹یکی اینکه از قند قهوه ای به جای قند سفید استفاده میکنم. با یه قند قهوای میشه یه لیوان چای خورد و هم اینکه سالمتره. 🔸یکی اینکه قندهای تو قندون رو با انبرقند کوچیک کوچیک کنیم که کمتر مصرف بشه. اینجوری یه حبه قند تبدیل چهار پنج تکه ی کوچیک میشه و میشه با همونا یه لیو
ان چای خورد. 🔹اضافه برنج و خورش رو تو فریزر نگه میدارم و یه وعده دیگه استفاده میکنم. 🔸روزی یکی دوبار دخترم رو با کهنه و لاستیکی میبندم و اینجوری هم به خودم فشار نمیارم و هم اینکه روزی یکی دوتا پوشک کمتر مصرف میکنم. البته چون دو تا لاستیکی بیشتر ندارم روزی دوبار لاستیکی میبندم وگرنه دوست دارم بیشتر از کهنه و لاستیکی استفاده کنم تا پوشک 🔹از پدهای پارچه ای خانم معراجی هم‌ استفاده میکنم به جای نوار بهداشتی. 🔸لباس های خودم که دیگه به هر دلیلی قابل استفاده نیست، تبدیل به لباس برای دخترم میشه. البته من خیاط نیستم، میدم به خیاط همسایه مامانم. 🔹اضافه آب سبزی اگه یادم بمونه برای گل ها و شستن بالکن استفاده میشه. 🔸یه پارچ کنار سینک دارم و آب های اضافی رو تو اون میریزم و بعدا برای گل ها استفاده میکنم. برای شستن سرویس ها هم مناسبه. 🔹برای دخترم دستمال پارچه ای دارم. 🔸برای رابطه زناشویی هم چندتا دستمال پارچه ای داشته باشین و از دستمال کاغذی استفاده نکنین. هم سالمتره، هم به صرفه تر، هم برای محیط زیست بهتره. 🔹تو خونمونم از این جاروهای سیخی که مامانمون دارن استفاده میکنم و با اونا خونه رو جارو میکنم. گوشه دیوار و درز موکت ها و فرش ها رو هم تمیز میکنه. از جارو برقی خیلی کم استفاده میکنم. 🔸برای کاغذا هم تبدیل میشن به تیکه های کوچیکتر و همسرم برای چک نویس ازشون استفاده میکنه و گاهی هم خودم برای لیست خرید و کارا ازشون استفاده میکنم 🔹لباس هایی که واسمون تکراری شده رو یه مدت از جلو چشممون برداریم و بعد چندماه دوباره بیاریمشون و بپوشیمشون. هم اسراف نشده و هم برامون تازگی داره. 🔸منم لباس از بقیه زیاد میگیرم برای بچه هام. کلللللی تو هزینه لباس برای بچه هام صرفه جویی میشه. آره میشه خودتون بسازید. الان با یه جست و جوی ساده میشه فهمید بعضی وسایل چه طور ساخته میشن اگر در توان مون بود می تونیم خودمون بسازیم و کلی ایده بدست بیاریم. زهرا معراجی مقدم: این ساک خرید دستمال هم که دستمال نخی هست منم با تیکه های پارچم کاور لباس دوختم ولی چرخم خراب شد بقیش نصفه موند😔 طی یک حادثه ی نا گوار😜 استین پیراهن همسر گیر کرد به در ماشین و پاره شد ازون جهت که پیراهن رو مدت زیادی نبود که میپوشید اهی از نهادمان برخواست ... همسر گفت اصلا غصه نخور استینش رو کوتاه کن برام ، میپوشمش استینش رو کوتاه کردم ، رد پارگی بالا بود زیادی کوتاه شد غیرتم اجازه نداد😜😄 اون پیراهن زیادی استین کوتاه رو همسر بپوشن پس از کلی اندیشیدن که چی درستش کنم ، از ساک خرید تا لباس برای پسر، در انتها این بلوز خوشگل رو برای خودم دوختم☺️ خیلی با نمک شد خلاصه که اب از دست من نمیچکه😅 از شوخی که بگذریم کلا منسوجات و صنعت مد بسیار الاینده هست و معضلات محیط زیستی زیادی رو به دنبال داره به همین خاطر بهتره سعی کنیم از چیزهایی که داریم به خوبی استفاده کنیم ، که البته این در دینمون هم بسیار موکده تا حدی که یک حدیث خواندم که فرموده بودند حتی اگر لباس بیرون رو تو خونه بپوشی اسرافه دینی که تا این حد ظرافت داره و تا این حد در مساله ی اسراف تاکید شده ولی ما به راحتی همه چیز رو اسراف میکنیم... وقتی یه لباس جنس خوب ایرانی میخری دو سال تن بچه میکنی و آخ نمیگه مجبوری بزرگش کنی دیگه...مگه راهی جز این هست؟؟ پایین لباس و سر استینش کشباف اثافه کردم...دیدم به چه نو شد....بعد دیدم یقش اون وسط داره تو ذوق میزنه...اخه سرمه ای بود از یه جنس پارچه ی دیگه که سفید شده بود...دل را به دریا زدیم و یقه رو هم بریدیم و جای کشباف دوختیم.... حالا دوسال دیگم کار میکنه😉 حیف که عکس از قبلش ندارم بله البته همسر کلا فنی هستن و اینکه کلی تحقیق کردن و کلی حساب کتاب کردن و فیلم اموزشی دیدن و مشورت گرفتن از اهل فن زهره بهجتی(مرکز مامایی آوا): سلام دوستان با اینکه مطالب خیلییی زیاد بود😉ولی همه رو خوندم و سعی میکنم یاد بگیرم ازتون. من در مصرف برق حساسم وقتی کسی تو اتاق یا آشپزخونه نباشه ولی جایی ک نشستم باید خیلی نورانی باشه😬غذا هم بجز زمانای مهمون اصلا اضافه نمیاریم چون ب اندازه میپزم...ولی متاسفانه لباسشویی زیاد روشن میکنم و هم اینکه لباس زیاد میخرم😑البته ناگفته نماند لباسهایی ک کوچیک شدن یا دیگه نمیخوامشون و نو هستن رو میدم ب افرادیکه لازم دارند. و بقول بعضی دوستان در گوشی بدست گرفتن هم گاهی افراطی ام! که بخشیش مربوط میشه ب کارم ولی واقعا دنبال راه حلم زهرا: منم لباسشویی زیاد روشن میکنم. اصلا با وجود بچه کوچیک نمیشه زیاد لباسشویی روشن نکرد. من تقریبا دو روز یکبار روشن میکنم. خانوم علی اقا جوان: سلام آره منم دیدم تو همون برنامه گفتن اگه هر خانواده ای سالانه 5 کیلو کاغذ جمع کنه میشه کار بزرگ کرد مثل همین ساختن مدررسه و ... منم دارم جمع میکنم
فقط کاغذ و کارتن زهرا: بنظر من کارگر گرفتن اگه واقعا لازمم باشه و هزینه‌شو داشته باشم، ایرادی نداره که گاهی که کارهام سنگین و زیاده بگیرم. ولی استدلال ایشون رو قبول ندارم. بنظر من مطالعه کردن مبنایی و جهت‌دار برای تربیت فرزند لازم هست ولی کافی نیست و عوامل دیگه‌ای هم برای تربیت فرزند لازمه که یکی از مهمترینش در خلال کارهای روزانه و امور منزل اتفاق می افته که در واقع با حذف اونها، فرصتهای ناب تربیت و رشد رو از خود و فرزندمون دریغ کردیم. و مادر بواسطه درگیر بودن با کارهای مختلف خونه داره کلی گزاره تربیتی به بچش منتقل میکنه. مثلا مادر برای اینکه به همه کارهاش برسه برنامه‌ریزی و تلاش میکنه و فرزند این مدیریت زمان و تلاش همه جانبه مادر رو میبینه و یاد میگیره که چند کار رو با هم پیش بره. فردا که بزرگ شد نمیگه چون میخوام درس بخونم پس تا سی سالگی ازدواج نمی کنم. یاد میگیره که ازدواج و درس رو با هم پیش ببره. دیگه اینکه مادر در خلال کارهای خونه میتونه بچه رو درگیر کنه و بچه هم تمرین کنه و تجربه کنه و بازی کنه و.... دیگه اینکه کار جوهره آدمه و با حذف کردنش، به خودمون ضربه میزنیم. دیگه اینکه برای باز کردن وقتمون برای مطالعه، بجای حذف کارهای خونه، میتونیم از برنامه‌های غبرصروری‌مون بزنیم. ساعت خوابمونو کم کنیم. بین الطلوعین بیدار بشیم. فیلم دیدنمون رو کم کنیم و....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زمان: یکشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۱ موضوع: از امام روح الله چه می دانیم؟ امام بزرگوار، روح جمهوری اسلامی است. ✅از امام خمینی و شخصیت و منشش چی میدونیم؟ چه تصویری از امام در ذهن و دل ما نقش بسته؟ اولین قابی که در کودکی ،از امام در ذهنمون حک شد ، چی بود؟ ✅ ۱۴ خرداد چه خاطراتی رو برای شما زنده میکنه؟ ✅ اگر بخواهید امام رو برای فرزندانتون معرفی کنید چطور این کار رو انجام میدین؟ ✅بنظرتون جای چه تصاویری از امام خمینی در ذهن ما خالیه؟ بیایم امروز کنار هم یه تصویر کاملتر و شفافتر از امام ، برای خودمون بسازیم. دوستان عزیز، چنانچه برای بحث گروهی پیشنهاد ِموضوع دارین با آیدی زیر در میون بگذارین.👇 https://eitaa.com/Horeza909498 ضمنا مطالب گفتگوی مادرانه در این کانال آرشیو میشوند: آرشیو گفتگوهای مادرانه https://eitaa.com/goftogu
زهرا: تا چند روز دیگر فارغ می‌شد اما دست بردار نبود. هر روز عصر به سختی به کلاسهای نهضت سوادآموزی روستا می رفت. هر چه می گفتند با این وضعیت مگر مجبوری؟ می‌گفت: امام (ره) گفته بی‌سوادها باید درس بخوانند. من هم تا روزی که بچه‌ام به دنیا بیاید به نهضت می‌روم. آن روز دیکته‌اش را بیست گرفت. غروب بود و برف سنگینی باریده بود. چندبار بین برفها به زمین خورد. وقتش شده بود. چند ساعت بعد فارغ شد. بهمن ماه 1362 مادرم خاطره شب تولدم رو چندین بار برام تعریف کرده.... و من هر بار کلی ذوق می‌کنم که دغدغه مادرم موقعی که منو باردار بوده و موقعی که منو به دنیا آورده، عملی کردن حرف امامش بوده...😍😍😍🤩🤩🤩🤩😃😃😃😃😃 تصویری که از امامِ مستضعفان توی ذهنم نقش بسته، برمی‌گرده به فضای پاک یک روستای کویری.... اولین تصویر از امام توی این روستایِ روشن، توی ذهنم نقش بسته.... قاب عکسش روی دیوارهای گاهگلی خونه‌های روستا و دیوار مسجد و دیوار پایگاه.... از ذهنم پاک نمیشه اولین تصویر رسانه‌ای امام، روی صفحه تلویزیون سیاه‌سفید خونمون بود که با یک روکش گلدوزی شده، لبه طاقچه جاخوش کرده بود..... فاطمه عباسی: اولین تصویری که از امام تو ذهنم میاد یه فیلم سینمایی بود و یه دختر خارجی و یه گردنبند و نامه اتوبوسایی که از محله ما اعزام میشدن به مرقد و من نا لحظه آخر با اشک آویزون مامانم بودم که منم ببرید ولی... و بعد اون گردنبند مرواریدی که سوغات مادرم از حرم امام بود و خیلی دوسش داشتم و وقتی پاره شد😭😭😭😭 بزرگ تر که میشدم با اینکه هیچ شناخت درستی از امام نداشتم ولی برام خیلی خیلی مقدس بود یه روز تو مدرسه با توهینی که یکی از هم کلاسی ها به امام کرد دلم شکست و اینقدر گریه کردم😭😭😭 و تا مدتها باهاش قهر بودم S.nasehnejad آب حیات،یا اباعبدالله...کشتی نجات،یا اباعبدالله: تنها تصویری ک تا قبل از یک سال پیش در ذهنم تداعی میشه از اول کتاب های مدرسه هست...‌ و قشنگ ترین تصویر امام توی خوابم هست ک منو محکم کرد..‌ک تو این شش ماه کلی بهم کمک کرد و من نادان در خواب روشن شدم... شاید نمیخاستم از خوابم بگم ولی شبهه ای برام نزاشت ک ایشون پرچم دار امام زمان عج هستند و هر چند شما همه ب این مهم رسیدید و من هنوز اون ته تهام.‌‌.. ولی ته دلم گفت بگو ک دلشون قرص باشه ب راهی ک دارن میرن... زهرا: دو سه سال بعد از رحلت امام، مادرم می‌خواست با یه کاروان برای سالگرد رحلت امام برن تهران. هر چی التماس کردم منم ببر، گفت نمیشه. گفتن بچه نیارین. برادرم که سه سال از من بزرگتر بود، خیلی برای امام گریه میکرد روی در و دیوار می‌نوشت یادمه مامانم میگفت عشقی شده🤔 مامانم خداحافظی کرد و رفت حرم امام، من و خواهربرادرام پیش بی‌بی‌ موندیم توی خونه. نیم ساعت از رفتن مامانم نگذشته بود که برگشت و گفت زهرا زود آماده شو تا تو رو هم ببرم با خودم. بقیه خانمها هم بچه آوردن. منم خوشحال و خندان آماده شدم برای رفتن به حرم امام😍 همه ناراحت بودن همه گریه می‌کردن حتی داداشای بزرگترم که ۹ یا ۱۰ سال بیشتر نداشتن، گریه می‌کردن چهره روستا غمگین بود و درهم فرو رفته بود روح خدا به خدا پیوسته بود....😭😭😭😭 از مدتها قبل بی‌بی و مادر پدرم برای خوب شدن حال امام دعا می‌کردن، و اون روز براش گریه می‌کردن.... خدایا سایه‌ای رفت از سر ما😭😭 منم شناخت درست و دقیقی از امام نداشتم، ولی توی ذهنم خیییلی بزرگ بود و مرررد.💪 خیلی بچه بودم ولی وقتی بچه‌ها عکس امام اول صفحه کتابشون رو پاره یا خط‌خطی می‌کردن ناخواسته دلم میگرفت😔 کلاس سوم راهنمایی بودم که این جمله👆 مدااااااام توی ذهنم می‌چرخید😇 یه پارچه نوشته بود از محل کار بابام که چند وقت توی خونه بود. مدام جمله رو تکرار می‌کردم و توی ذهنم دنبال معنیش بودم.🤔 تا اینکه یک روز از برادر پرسیدم، کالبُد یعنی چی؟ برادرم گفت: کالبُد نه، کالبَد🤭 چقدر به این جمله فکر میکردم اون موقع🤔🤔🤔 خمینی روح خدا بود در کالبد زمان و امروز رگهای زمان، تشنه خون تفکر خمینی است تفکر اسلام ناب محمدی چقدر پیامت قشنگ بود سمیرا جان😭 حکمت سبز: حضرت امام همینطور که میدونید قبل از بستری شدنشون که منجر به فوت شون شد ده سال قبلش همینطور قلبشون دچار مشکل شده بود و بستری شده بودن اون موقع ها سال۵۷ یا۵۸بوده بنظرم بابا جونم اون موقع ها یه جوون ۱۷ یا۱۸ ساله بوده توی یه روستای دورافتاده ... وقتی خبر بستری شدن امام به گوش مردم میرسه و پزشکان و... از مردم میخوان که برای سلامت امام امت دعا کنن بابام شب توی مسجد کلی گریه میکنه و توسل میکنه و نذر میکنه که خدایا۱۰سال از عمر منو بگیر و به عمر امام اضافه کن با اشک و اندوه به خونه برمیگرده و شام نخورده میخوابه خواب میبینه روی سینه ش با نور نوشتن لااله الا الله... پدربزرگشون که ملای ده بود بدون اینکه از ماجرای
شب قبل حبر داشته باشن براشون تعبیر میکنن که نذری داشتی که خداوند ازت پذیرفته😊 همه مون از همون بدو تولدمون تصویر امام تو خونه هامون بوده و مامان و باباهامون از امام به بزرگی یاد کردن الحمدلله زهرا: وای زهرا من فکر کنم این ماجرا رو نوشته بودم توی وبلاگم. یادمه که این ماجرا رو برام تعریف کردی حکمت سبز: آره عزیزم ازش یه داستان کوتاه نوسته بودم برات فرستاده بودم قبلنا😉 فاطمه جلمبادانی: اولین تصاویر امام رو مادرم برای ما واضح میکرد،وقتی که بچه بودیم و هر موقع تصویری از امام یا آقا پخش میشد مادرم دست می کشید روی صفحه تلویزیون همزمان صلوات می‌فرستاد بعد دستشو میکشید روی صورت خودش و ما. و همه گی رو متبرک میکرد.😁 یادمه وقتی مادرم دستشو میکشید رو صفحه ی تلویزیون در اثر سایش دست و صفحه تلویزیون سیاه سفید خونمون صدای برقش و جریان الکتریسیته تا اون سر اتاق می‌رفت.😁❤️ حتی الان هم مادرم چنین رسمی داره.و اون دست متبرک می‌ره رو صورت نوه ها☺️ فاطمه عباسی: خدایا سایه ای رفت از سر ما😭😭😭 زهرا: باید برویم، رسم ماندن این است این بار از ماهی، دریا را گرفته بودند رمان ارمیا را بر خلاف خیلی ها خیلی دوست دارم چون مرا یاد چیزهای خوبی می اندازد که امام خوبترین آن خوبهاست. صفحات آخر کتاب بوی خرداد می دهد. صبح روز پانزدهم، ارمیا یک دانشجو بود که زمانی رزمنده بوده است ولی غروب روز پانزدهم ارمیا رزمنده ای بود که زمانی دانشجو بوده است. خانه، محله، دانشگاه، حتی تهران برایش تنگ شده است. به سفر می رود، به جایی که بتواند نفس بکشد. ناخواسته به شمال می رود و چند روزی را در جنگل سپری می کند. در آنجا با چند کارگر معدن آشنا می شود و چند وقتی در معدن مشغول به کار می شود. اما آنچه او را از کار در معدن باز داشته و مجبور به بازگشت می کند، شنیدن خبر رحلت امام خمینی (ره) به طور اتفاقی از رادیو است. ارمیا به هم می ریزد مدام گریه می کند. وقتی مادر از او می خواهد برای خواندن نماز میت با آنها برود، ارمیا می گوید: "بریم برا امام نماز میت بخونیم؟ مامان حواست کجاس؟ منِ ارمیا برم بگم خدا، ارحم روح الله!؟ خدا، روح خودت رو بیامرز؟ مامان کجای کاری؟ ما  بریم از خدا بخوایم امام رو بیامرزه؟ حواست نیست مامان. هیچ کس نمی فهمه. چرا همه این جوری شدن؟ امام رو نباید دفن کرد. امام زنده اس. مامان، امام زنده اس!" ارمیا اما فردای آن روز برای مراسم تدفین امام به بهشت زهرا می رود. ارمیا با اهالی این شهر بیشتر دوست است تا اهالی شهر خودش. ساکنان این شهر هر چند حرف نمی زنند اما حرف ارمیا را بهتر می فهمند. نزدیک بهشت زهرا، خاکها مثل خاکهای جنوب می شوند. خاکهای بهشت زهرا مثل خاکهای جنوب اند. این شاید به خاطر به خاک سپردن بعضی آدمها در بهشت زهرا باشد. آدمهایی که گوشت و پوست و استخوانشان از خاکهای جنوب ساخته شده است. بوی خاکهای جنوب را همه حس می کردند. خاصه آنهایی که لباسهای خاکی و سبز تنشان بود. خاصه آنهایی که با ویلچر آمده بودند. ارمیا در بهشت زهرا و در ازدحام جمعیت به زمین می افتد و در زیر گامهای عشاق امام نمی تواند بلند شود. وقتی هلی کوپتر حامل جنازه امام به زمین می نشیند، ارمیا هم روی زمین است، در آغوش مصطفی، دوست شهیدش. ارمیا خودش را یک ماهی می بیند که بدون آب که امام خمینی است نمی تواند زنده بماند. ماهی بدون آب و بسیجی بدون امام معنی ندارد. این بار کسی از دریا، ماهی نگرفته بود، از ماهی، دریا را گرفته بودند. فاطمه جلمبادانی: یادمه پنج سالم بود که مسابقات حفظ قرآن استانی شرکت کرده بودم،یکی از عموهام که خیلی مشوقم بود بهم گفت یه حدیث بهت یاد میدم قرآنت رو خوندی پشت بلندگو اینو بگو. گفتم باشه.منم اونجا گفتم و برای داورها خیلی جالب بود.هرچند معنیش رو نمی‌فهمیدم ولی در ناخودآگاه من چیزهایی رو می‌ساخت. اون حدیث چی بود؟ و از کی بود؟ خمینی یک حقیقت همیشه زنده است .....از آقای خامنه ای ❤️😁 حکمت سبز: کلاس سوم ابتدایی بودم روز آخر مدرسه ها یکی از دوستام کتاب شو باز کرد و صفحه اولش(عکس امام) رو کند و داد دستم گفت زهرا این یادگاری برای تو😁 منم با ذوق ازش گرفتم و آوردم خونه اطرافشو برش زدم و گذاشتم توی آلبومم هنوزم دارمش و از دیدنش و یادآوری اون روز لذت میبرم یقینا اون عکس برای من و دوستم هر دو!!!! خیلی مقدس بود که به عنوان هدیه داده و پذیرفته شد زهرا: این کتاب رو زمان دانشجویی خوندم و پا به پاش اشک ریختم😭😭😭 هرچند الان بنظرم این قاب کتاب، خلاهایی داره ولی همون موقع خیلی به دلم نشست و خیلی گریه کردم برای ارمیا.... برای امام.... برای خودم.....😭😭😭😭😭 فاطمه جلمبادانی: آخی❤️❤️ چه قشنگ.😭😭 زهرا: و اینکه امام ده سال بعد از اون ماجرا رحلت میکنن حکمت سبز: خیلی قشنگ و تاثید گذاره این حرکت مادرا فاطمه جلمبادانی: اون عکسی که اول کتاب ها بود و بچه ای امام رو می بوسید خیلی برام خ
واستنی بود. خیلی بچه که بودم فکر میکردم اون پسر عموم هست که رفته امام رو بوسیده🙈😁 چون خیلی شبیه ش بود حتی لباساش. بچه بودیم چقدر زلال بودیم😔😭 زهرا: هنوز داریش؟ چه جالب!!!😁 حکمت سبز: 😭😭😭 با متنت خیلی گریه کردم زهرا جان منمکتاب ارمیا رو به همین دلیل که گفتی خوندمش و دوست دارم که یه بار دیگه هم بخوونمش فاطمه جلمبادانی: آره دقیقا.اثرش برای چی زیاد بود چون حرکتی بود که از ته دل بود.بدون هیچ نمایشی بدون هیچ ریا و خودنمایی. حکمت سبز: وقتی مامانم این خاطره رو برامون تعریف میکرد همش تو دلم میگفتم کاش بابا به جای ده سال همه ی عمرشو به امام میبخشید😭😭😭 بابامو من و خواهر و برادرامون و همه ی نسلمون فدای امام😭😭😭 زهرا: دوران دانشجویی برای خیلیا نقطه شروع انحراف و زاویه گرفتن با ارزشها و.... ولی الحمدلله برای من نقطه شروع بازگشت به خودم بود. دورانی که با امام خمینی و تفکر امام و تمایز اسلام ناب محمدی و اسلام آمریکایی آشنا شدم. فهمیدم که چقدرررر دور بودم از امام و اندیشه امام. امامی که همیشه دوستش داشتم ..... منم یه خاطره شبیه خاطره مریم برزویی دارم. اینکه میرفتم کتابخونه حاج ملاهادی سبزواری و صحیفه امام خمینی رو می‌خوندم. چون جزء کتابهای مرجع بود نمیزاشتن بیاریم خونه برای همین میرفتم کتابخونه و جلد ۲۱ صحیفه رو میگرفتم و یادداشت برداری می‌کردم. چند روز قبل یادداشتهام رو پیدا کردم کلی ذوق کردم😍😍😍😍 فاطمه عباسی: یادمه بچه که بودم دوران ابتدایی، به مناسبت هفته بسیج ، یه پیامی بود از امام در مورد بسیج ، خیلی هم طولانی بود نوشته بودم رو کاغذ و سر صف خوندم بعد از اون انقدر جاهای مختلف خوندمش که کامل حفظ شده بودم بسیج شجره طیبه... بسیج مدرسه عشق و میقات برهنگان... بسیج درخت تناور و پر ثمری ست که .... اگر بر کشوری نوای دلنشین تفکر بسیجی طنین انداز شد چشم طمع دشمنان و جهانخواران از آن دور خواهد شد و الا هر لحظه باید منتظر حادثه ماند. هنوز یادمه😭😭 حکمت سبز: شاید از قدیمی ترین تصاویر درمورد امام تصاویر قبل اخبار بود به همراه سرود انجز انجز انجز وعده نصّر نصّر نصّر عبده انجز وعده و نصّر عبده الله اکبر خمینی رهبر هنوز دیدن و شنیدنش برام لذت بخشه روستا روشن آباد چه اسم با مسمایی هم داره این خیلی با حاله شبیه زندگی شهداست😉😘 خوش به سعادت مامانت همین اطاعت پذیری از ولایته که باعث میشه اولاد آدم صالح بشن فاطمه عباسی: قبلتر ها وقتی فیلم امام رو تو هواپیما می‌دیدم و اون هیچ در جواب خبرنگار، میموندم میگفتم خب چرا؟؟ نمیتونستم درک کنم حالا میفهمم که باید کوه باشی که در مسیر برگشت به ایران با اون پیروزی، همون حسی رو داشته باشی که در مسیر رفت به سوی تبعید داشتی مگه میشه؟؟ امام تو کی بودی؟؟؟ چرا ما انقدر کوچیکیم پس؟😭😭😭😭 حکمت سبز: واقعا😔 این یکی از ویژگی های اخلاقی امام که مخصوص خودش بود مریم برزویی: به به حظ بردم از روایت هاتون❤️ بهره هاتون، پایدار باشه إن شاءالله...🌸 هر بار که بچه هام نیامده راهی آسمون میشدن، آدما بهم توصیه های زیادی می کردن. خب اینو بخون اینجا برو اونجا برو این دعا این سوره، این نماز و..... یه نصف شبی نشسته بودم تو اتاق... من بودم و قاب عکس امام و قرآن تو دستم. حرفام که تموم شد با امام، قرآن توی دستمو باز کردم. رفت و رفت و رفت و ایستاد روی این آیات نورانی... بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ كهيعص ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا اين يادي است از رحمت پروردگار تو نسبت به بنده‏ اش زكريا إِذْ نَادَى رَبَّهُ نِدَاءً خَفِيًّا در آن هنگام كه پروردگارش را در خلوتگاه (عبادت) خواند. قَالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبًا وَلَمْ أَكُنْ بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيًّا گفت پروردگارا! استخوانم سست شده و شعله پيري تمام سرم را فرا گرفته و من هرگز در دعاي تو از اجابت محروم نمي‏شدم. وَإِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِنْ وَرَائِي وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِرًا فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا و من از بستگانم بعد از خودم بيمناكم (كه حق پاسداري از آئين تو را نگاه ندارند) و همسرم نازا است، تو به قدرتت جانشيني به من ببخش. يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا كه وارث من و آل يعقوب باشد و او را مورد رضايتت قرار ده. يَا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَامٍ اسْمُهُ يَحْيَى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا اي زكريا! ما تو را به فرزندي بشارت مي‏دهيم كه نامش يحيي است، پسري همنامش پيش از اين نبوده است. خوب به آیه نگاه کردم. چندین و چند بار خوندمش‌‌. خدای من حضرت زکریا داره از خدا چی میخواد، من دارم از تو چی می‌خوام... زکریای نبی داره میگه فهب لی من لدنک ولیا زکریای نبی از تو ولی میخواد! افق دید ائمه (علیهم‌السلام) از فرزندآوری، در این آی
ه به تصویر کشیده انگار... بچه عصای دست پدر و مادر می‌شود! بچه نمک زندگی است! زندگی پدر و مادر را شیرین می‌کند و روابط و پیوندهای خانوادگی را قوی‌تر می‌کند! همه‌ی این گزاره‌ها درست هستن ولی هیچ کدوم هدف فرزندآوری نمی‌تونه باشه.. 🤲 حضرت زکریا (علیه‌السلام) از خداوند در خواست "ولی" می‌کنه... یعنی کسی که دغدغه‌ی توحید داره و خودش در میدان هست و همه جانبه برای تحقق توحید در عالم جهاد می‌کنه، حالا برای آینده‌ی این جریان، کسی را می‌خواد که این مسیر را ادامه بده... کسی که دنبال کننده‌ی راه اعتقادی خودش باشه و پرچم توحید و خداپرستی را در سرتاسر عالم برافراشته کنه... ما بچه را با تمام سختی‌هایش به دنیا می‌آوریم، با جان و دل مراقبش هستیم و بزرگش می‌کنیم با این هدف... با این غایت و افق نگاه... برای اینکه روزی بگیم من یک امام خمینی(ره) بزرگ کردم، تا اعتقادات توحیدی را در سرتاسر عالم گسترش دهد... خدایا به ما ولی صالح عنایت کن و توانایی پرورشش رو به ما بده... افق دید ما رو اصلاح کن تا بتونیم آن چه که حق است رو ازت بخوایم و قدمون کوتاه نمونه.... اللهم الرزقنا چون روح الله موسوی الخمینی که بتونه به پا دارنده ی کلمه ی تو روی زمین باشه🤲 قاب های ذهن ما همان عکس های سر هر سفره بود. سفره عید، سفره ی دعا، سفره ی غدیر ، سفره ی روز اول رمضان، سفره جشن انقلاب و..... امام از بچگی به لطف مادر، هم سفره ی ما بود... اولین هر مناسب مان لبخند های امام روح الله سر هر سفره بود❤️ خوشمزه، شیرین، دوست داشتنی مثل همه ی خوراکی های ان سفره ها، برایمان در عالم بچگی🌱🌱🌱 تا رسیدیم به نوجوانی و اولین ارتباط جدی با امام... وقت شد میام میگم ادامه رو.. حکمت سبز: احسنت✅✅ واقعا درستش همینه یه سال از طرف مدرسه ی همسرم قرار شد ۱۴خرداد بریم حرم امام برای سخنرانی حضرت آقا و زیارت حضرت امام یه دختر شش ماهه و یه دختر دو ساله داشتم😊خوشحال و امیدوار راهی تهران شدیم بخاطر زیادی جمعیت اتوبوس ها خیلی خیلی دور از حرم ایستاد و جمعیت همچون سیلی مشتاقانه به سمت حرم روانه شدند،وقتی رسیدیم درها بسته شده بود و ما در حیاط سایه ای پیدا کردیم و نشستیم دخترم بازی میکرد و من حسرت میکشیدم نه امکان زیارت حرم بود نه توفیق دیدار نور حضرت سیدعلی ونه حتی شنیدن فرموده هاشون... مراسم که تمام شد دست از پا دراز تر به سمت اتوبوس ها برگشتم همسرم رو هم پیدا نکردم گوشی م خاموش شده بود باید تا اتوبوس ها تنها میرفتم با دو طفل که یکی پای راه رفتن نداشت و دیگری پاهای کوچکش از پیاده روی خسته شده بود هر دو رو بغل کرده بودم پاهام تاول زده بود کمرم درد گرفته بود احساس شکست از عدم وصال هم جانم را به آتش کشیده بود خسته و عصبانی به زمین و زمان بد و بیراه میگفتم کلافه بودم چشمم روی تصویر بزرگی از چهره ی امام روح الله ثابت شد؛ لبخند روی لب، با من سخن میگفت یهو یه چیزی توی وجودم فرو ریخت... اشکم جاری شد همه ی عصبانیتم فروکش کرد احساس بی ثمر بودن سفرم تبدیل شد به عشقی وصف ناپذیر... سر خم می سلامت شکند اگر سبویی 😭😭😭 فاطمه عباسی: با سلام من بر خلاف دوستانی که تا الان درباره آشنایی شون با امام صحبت داشتند هیچ کس درباره امام با من صحبت نمیکرد نه اینکه قبول نداشته باشن... محیط اطراف من خودشون رو درگیر امام و انقلاب نکرده بودن فقط دیدن عکس امام بود و جمله معروف: امید من به شما دبستانی هاست همیشه یه ترسی مانع میشد تا به سراغ آشنایی با امام برم ترس از نفهمیدن امام... تا اینکه یه شعر شنیدم که گفتند شاعرش امام بوده با خودم گفتم مگه میشه یه همچین آدمی شاعر باشه؟ رفتم و دیوان امام رو خریدم هرچند باز هم خیلی متوجه نشدم ولی ترسم ریخت😊 بعدش چند تا کتاب خوندم که دیدم وای خدای من چقدر دلنشین صحبت کردند خلاصه سرتون رو درد نیارم هنوز خیلی راه در پیش دارم ولی خوشحالم که به امام نزدیکتر شدم و امیدوارم خود امام دستم رو بگیرن و کمکم کنن به نظر من نسل بچهای امروزی هم خیلی مظلوم واقع شدند چون از آشنایی با اینچنین بزرگوارانی محروم هستند😔 واین یه مسئولیت بزرگ روی دوش امثال من میذاره... اولین قابی که در کودکی از امام در ذهنم حک شده را به خاطر نمی آورم. چون گویا من با یاد و عشق امام متولد شده بودم. که تا همیشه به خاطر این عشق، مرهون پدر و مادر عزیزم هستم. یادم هست هر وقت تصویر دیدار کودکان را با امام در تلویزیون نشان میداد من و برادرم به پدر میچسبیدیم که پس کی ما را میبری دیدن امام ؟ و پدرم میگفت به زودی 😭😭😭 و چقدر قند تو دل کوچیکمون آب میشد از تصور اینکه امام را از نزدیک ببینیم و دست مهربانش را بر سرمان بکشد. زمزمه لحظات خوش کودکی مان این شعر بود..‌.. انار دونه دونه❤️ خمینی مهربونه❤️ میخوام برم به پیشش❤️ دست بکشم به ریشش❤️😭😭😭 اما این رویا و آرزو نقشی شد بر آب😭 آبی که از گری
ه های بی امان پدر و مادر و همه زمین و زمان در سحرگاه ۱۴ خرداد سال ۶۸ جاری شد. همیشه خاطرات گنگی از مراسم تشییع امام در خاطرم بود . اشک و غم و منی که در کمال ناباوری و بهت از دست دادن عشقم، در پشت یک وانت نظاره گر خیل مردم عاشق بودم که بر سر و سینه میزدند. امروز از مادرم جزئیاتش را پرسیدم . گفتند به محض اطلاع از خبر، ما که ساکن مشهد بودیم به سبزوار آمدیم و از آنجا به همراه تعدادی از آشنایان با اتوبوس راهی تهران شدیم و از آنجا سوار وانت فامیل تهرانی، عازم مراسم تشییع. .... عاشقش بودم همیشه از وقتی که نمیدانم کی بود. آنقدر عاشقش بودم که هر جا عکسش را می دیدم میخکوب میشدم‌. به لطف پدرم و کتابخانه اش خیلی زود با کتابهای امام آشنا شدم. از ابتدایی کلاس خط میرفتم . از خط زیبا لذت میبردم و تورق دیوان امام با خط زیبایش یکی دیگر از لذت هایم بود. و چقدر به موقع کتاب چهل حدیث امام با جلد ساده سورمه ای رنگش از کتابخانه پدرم صدایم کرد. سالهای اول دانشجویی ام بود. اصلا به خاطر ندارم چطور جذبش شدم و آن کتاب به ظاهر ثقیل را با ولع شروع کردم به خواندن و باز هم نمیدانم در آن سن و ایام چقدر از آن کتاب شگفت انگیز را فهمیدم ولی میدانم هر چه بود اثرات مثبتش بر وجودم و شخصیتم انکارناپذیر است. یادم می آید با عجب اولین بار در این کتاب آشنا شدم ..... وقتی معلم شدم و در فرصت های گوناگون و به بهانه های مختلف میخواستم از عشقم برای بچه ها بگویم بارها و بارها متعجب و متاسف میشدم که چرا بچه های این نسل با این عشق زیبای من آشنا نیستند؟ چرا محرومند؟ و بعد که بررسی میکردم می دیدم گویا دستی عامدانه جلوه های ناب و زیبای ولایت و امامت را از جلو دید این بچه ها جمع کرده است. مگر میشود این همه زیبایی و لطف و پاکی و اقتدار و ...... هر آنچه یک معشوق باید داشته باشد را به یک نوجوان نشان بدهی و عاشق نشود؟؟؟؟؟؟؟ از کتاب های درسی، از تلویزیون ، از فیلم ها و...‌‌ امام من، عشق زیبای من در دسترس بچه ها نبود .....‌. تنها راه ارتباطی عکس اول کتاب درسی بود و از همان شروع میکردم برای اتصال بچه ها .....‌‌.‌. و روی دیگر سکه 🌺🌺🌺 از رویایی که ظاهرا نقش بر آب شد برایتان گفتم اما از جوشش دوباره عشق نگفتم و رویایی که این بار به واقعیت پیوست . یکی از حسرتهای همیشگی کودکی و نوجوانیم همان میسر نشدن دیدار یار بود اما در امتداد عشق زیبای اولم ، عشق دومم ظهور کرد. نمیدانم از کی، ولی قطعا قاب عکسش که کنار قاب عکس عشق اولم روی دیوار خانه نقش بست، فهمیدم که خیلی به هم نزدیکند و هر چه گذشت دیدم که چقدر دوستش دارم❤️ خاطره ای از ایام جام جهانی ۹۸ که شاید لبخند بر لبانتان بیاورد، نشان آن عشق است. در آن ایام دوران راهنمایی را سپری میکردم و در سنی که بودیم بچه ها هر کدام به سمت یک شخصیت معروف و با توجه به جو آن دوره فوتبالیست تمایل داشتند. کلاسور هم فکر کنم جزو ابزار با کلاس بودن محسوب میشد.خلاصه بچه ها هر کدام عکس یکی از فوتبالیستهای مورد علاقه شان را بر صفحه اول یا جلد کلاسورشان چسبانده بودند و باهم بر سر بهتر و خوش تیپ تر بودن او کل می انداختند . یکی از بچه ها متوجه من شد و گفت تو عکس کی را چسباندی؟ من گفتم نمیخواهم بگویم‌. گفت هیچی نچسبوندی. گفتم چرا و از همه شون هم بهتره😁 گفت حتما علی دایی 😬 گفتم نخیر و در انتهای کش مکش کلاسور یا شاید دفترم را باز کردم و چشمان هم کلاسی ام بعد از دیدن چهره منور سید علی به جای بازیکن فوتبال، گرد شد و دست از سرم برداشت😂😂😂 اما رویایی که چند باره به واقعیت پیوست دیدار گل روی نایب امام زمان و خمینی زمانم از نزدیک و نفس کشیدن در هوایی که نفس می کشید در ایام پر برکت دانشجویی ام بود❤️❤️❤️❤️❤️ حکمت سبز: احسنت به همچین معلم هایی😊 S.nasehnejad آب حیات،یا اباعبدالله...کشتی نجات،یا اباعبدالله: دوستان عزیزم اگه کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل امام خمینی ره را مطالعه نکردید ..من حقیر ب شدت پیشنهاد می کنم براش وقت بزارید البته متن کتاب ب گفته ی استاد رائفی پور کمی سنگین هست و ایشون طی ۵۷ جلسه این کتاب رو سخنرانی کردند...بسیار سخنرانی های مفید و اخلاقی و راهگشایی هست... S.ghoreyshi: خیلی دلنشین بود .خوش به حال فرزندانی که در دامن چنین مادرانی تربیت میشن ان شاالله ❤️❤️👏👏 زهرا: 💠هر چه که از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند💠 با پسرم پایِ تلویزیون نشسته بودیم. تلویزیون یه کلیپ از امام خمینی (ره) پخش می‌کرد. یه قسمت از کلیپ مردم شعار می‌دادن: ✊«ما همه سرباز توایم خمینی! گوش به فرمان توایم خمینی!»✊ محمدحسین با یک ذوقی، محو شعار دادن مردم شده بود. بلافاصله بعد از شعار مردم، امام خمینی (ره) گفت: « ما همه سرباز خدا هستیم. نه تو سرباز منی، نه من سرباز توام.» محمدحسین چند ثانیه با تحیّر سکوت کرد و بعد گفت: «چقدر قشنگ حرف می‌زنه!!!!»😃😃😃 هنوز منم میخواستم بگ