eitaa logo
گوهرشاد قم
296 دنبال‌کننده
474 عکس
122 ویدیو
1 فایل
این کانال جهت انتشار اشعار ،بداهه های زیبا و رویداد هایی ایجاد شده که در #انجمن_گوهرشاد قراره اتفاق بیفته. ارتباط با ادمین @somayeh_kheradmand
مشاهده در ایتا
دانلود
نتایج بداهه سه شنبه ۱ آبان؛ طبق سبک شعر: از همان اول تو تنها مرد میدان بوده ای عشق، کاری دست آدم های تنها می دهد با موضوعات دلخواهی: لبریز،شانه، ردپا تو هنوزم در غزل‌های من است را برای گریه می‌خواهم که نیست _________ من همان احساس کارونم که گاهی آب نیست بغض باران حسرتی بر ابر تنها می‌دهد... _____ پاییزم و از زخم تنهایی یک می‌خواهم یک قلب دریایی _______ در خواب و بیداری دنبال تو گشتم در آسمان بودی در اوج شیدایی __________ من نکردم جز همان کاری که تو می‌خواستی اینکه می‌گویی نبوده بوی حاشا می‌دهد __________ موی خود را شانه کردم بوی تو پیچید چون من که لبریز از تو شد جانم همیشه با تو ام _______ لبریز را با شانه‌ای آورده‌ام در شعر بنگر چه زیبا رد پا را کرده‌ام در شعر ________ شانه به شانه آمدی با من این جاده شد از رد پا لبریز _______ دلتنگ ردپای توام، زودتر بیا افتاده بر زمین سرِ من، شانه‌ات کجاست؟ لبریزم از شکایت این روزهای تلخ سنگ صبور! دوست من! خانه‌ات کجاست؟ ________ از همان سالی که مجنون واقعاً دیوانه شد طفلکی لیلای ما با او مدارا می‌کند _________ چون جنون دارد بدون فکر حرفی می‌زند چشم خود می‌بندد و ناگه دهان وا می‌کند... _________ شانه ات لبریز من شد چون سرم بر دوش توست رد پاهایم که نشان از بودن ما می دهد ___________ شانه به شانه با تو من خانه به خانه آمدم باز که پاک کرده ای تو ردپای مهر را __________ بی خیال لیلی و آن نازهای بد ادا بار مجنون کج شده عقبا به دنیا می‌دهد ___ از همان اول خودم فهمیدم این را عاقبت می کند بیچاره اش او هر دو دنیا می دهد _______ من که لبریزم از این احوالِ حیرانم ولی عشق امشب شانه‌هایت را نشانم می‌دهد _______ هی تپش،پشتِ تپش،هی اضطراب و اضطراب قلب من سی سال شد بی وقفه تنها می‌دود _____ رفته یادم قصه ی مجنونی خسرو چه بود؟ گفته بودی نوعروس خسروِ مجنون که بود _______ با خودت خوش باش و در تنهایی‌ات اندیشه کن شادی آن نوری است کو (که او) در فطرت ما می‌دود ______ دیگر از بندِ ردیف و قافیه بیرون شدم شعرم امشب بی‌محابا سازِ دیگر می‌زند ______ گر سلامش من کنم در لحظه ی دیدار او حضرت مولا جوابِ فردِ رسوا می دهد؟ ________ آه زیبای پر از غم، غزه جانم صبر کن پاسخ صبر تو را حق چونکه یکجا می دهد____________ می کُشد هی می کشد می کشد هی میکشد می کشد تا که ببیند می شود،پا می دهد ____ لبریز شد این را‌ه‌ها از رد پایت مهربان شانه‌به‌شانه با منی در کوچه‌های آسمان
نتایج بداهه گویی انجمن گوهرشاد در شب شنبه مثل آن اشکی که روز وصل از چشمم چکید خود نمی‌دانم که از چشمت چرا افتاده‌ام ⚘️🌿 ⚘️🌿 ⚘️🌿 ⚘️🌿 ⚘️🌿 تکیه‌گاهم سست شد پا در هوا افتاده‌ام برگم از چشمِ تمامِ شاخه‌ها افتاده‌ام باد هم گَرد مرا در آسمان پیدا نکرد گم شدم از خویش هم ، در ناکجا افتاده ام توی پیچاپیچ عمامه دلم را بسته‌ام روی دوش مهربانش چون عبا افتاده‌ام تا هوای روی تو کردم دلم بی تاب شد این هوا آمد که من هم بی هوا افتاده ام گهگداری سفره سلطانی ات را باز کن من که در دربار تو همچون گدا افتاده ام محرم دیدار صحن با صفایت نیستم یک غریبه در زمین نا کجا افتاده ام کربلا در دوری ات اشکم دمادم می چکد آه از درد فراق ،از تو جدا افتاده ام داشتم رد می‌شدم از کوچه‌ی تنها‌یی‌ام ناگهان دیدم در آغوش شما افتاده‌ام عشق تو تنها دلیل هستیِ جان من است با وجود نور تو دور از فنا افتاده ام دوست دارم درمیان روستا باشم ولی در کلانشهری پر از بوق وصدا افتاده ام کعبه دل کارگاه بت تراشیها شده از خلیل عقل خود گویا جدا افتاده ام کاروان عشق، ما را تا کجا ها می برد باز هم در دام موزون بلا افتاده ام در وطن هستم ولی چون دورم از کرب و بلا در خیالم در بیابان بلا افتاده ام گنبد زیبای مولایم امیرالمومنین...آه بی تابم که دور از آن هوا افتاده ام حرف مادر را نکردم گوش و نفرینش گرفت مادری بیچاره ام گیر شما افتاده ام دشمنان گاهی به حال من ترحم کرده اند درد جانکاهیست گیر آشنا افتادم از نفس افتاده‌ام ای هم‌نفس ای هم‌قفس دست‌هایم را بگیر از دست و پا افتاده‌ام دست در دستت که بگذارم برایم کافی‌است سردی‌‌اش فهمانده گیر بی‌وفا افتاده‌ام من خوشم در این قفس پرواز می‌خواهم چکار ای قناری‌ها که از چشم شما افتاده‌ام از زبان فرش حرم: حال من از حال کل هر دو دنیا بهتر است گرچه در ظاهر به زیر دست و پا افتاده ام بهترین فرش جهان هم کی به پایم می رسد؟! من چه خوشبختم در این صحن و سرا افتاده ام پختهٔ این روزگارم ته‌نشینم، ته نشین در کف آرام‌پز چون لوبیا افتاده‌ام دائما دنبال خود می‌گردم اما نیستم! بس که گشتم هرکجا از دست و پا افتاده‌ام وقت خواب است و من و درس و سکوت این اتاق نیمه شب من یاد فیلم کیمیا افتاده ام! بار سنگینی است عشق و زندگی بر دوش من از مصیبت مثل یک صاحب عزا افتاده‌ام بهتر از من نیست در دنیای ما یک بنده ای باز وقت امتحان یاد خدا افتاده ام. مثل خفاش شبم از روشنی‌ها بی خبر مست غم در رختخوابم روزها افتاده‌ام باز بیدارم شبیه جغدِ روی شاخه ای باز هم از خوابِ شب هایم جدا افتاده ام نیمه شب هم بارش شعرم پر از عیب است و نقص باز هم در دام ناز واژه ها افتاده ام دست های ربنا در خواب سنگین رفته است خواب رنگین دیدم از یاد خدا افتاده ام روزگاری پولدار مملکت بودم ولی چشم خوردم از سر بام غنا افتاده ام.. باغبان گرمِ هَرَس در خِش‌خِشِ پاییز بود باغ اما گفت:دیگر از صفا افتاده‌ام باغ سبزم ذبحِ یک طوفان پاییزی شده سهره ی عشقم که در ماتم‌سَرا افتاده ام مانده ام در کنح خانه شعر می بافم زیاد آنقدر که در کلاف بادها افتاده ام شد توهم این که عنقایم امیر کوه قاف یا پری هستم که از بال هما افتاده ام ~محفل شعر بانوان قم🌹گوهرشاد~ @goharshadqom
نتیجه بداهه گویی شب سه شنبه: عرض سلام و ادب دارم خدمت همه عزیزان گروه امشب هم بداهه گویی داریم من که هرگز مرغ امّیدم نزَد بال و پری با چه تقصیری برون از آشیانم می‌کنی 🌼🌼🌸🌸🌼🌼🌸🌸🌼🌼 🌵🌵🌵🌵🌵🌵🌵🌵🌵🌵 از میان این همه رنگ و لعاب و تیپ و مد می پسندی سادگی را و نشانم می کنی می شود مقبول چشمان سیاه تو شوم لحظه ای که با نگاهت امتحانم می کنی؟ تشنه ام من،تشنه یک جرعه از جام لبت برشکَرخند لبانت میهمانم میکنی من که با مهر و محبت خدمت تو آمدم با چه رویی می‌روی و نیمه جانم میکنی گرچه مانند زلیخا پیر و فرتوتم ولی با هوای حسن یوسف ها جوانم می کنی با پر و بالی که سرشار است از پرواز ها باز هم مهمان اوج آسمانم می کنی می رسد روزی پشیمان میشوی از رای خود دست بر زانو نشسته شادمانم میکنی مومنی گرچه می گویی همیشه دوستم داری ولی چون گناهی پیش آدم ها نهانم می کنی مثل آهو می گریزم تا امان يابم ز تو از پی من مثل شیری، بی امانم می کنی یک شرر آتش بزن جان مرا آخر چرا با نگاه آتشینت نیمه جانم می‌کنی؟ ~محفل شعر بانوان قم🌹گوهرشاد~ @goharshadqom
نتیجه بداهه شب شنبه: عرض سلام و ادب دارم خدمت همه عزیزان گروه امشب هم بداهه گویی داریم قدر صدسال گذشته است ازاین تنهایی از دلم رفته ولی وِرد زبانم مانده 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱🌱🌱 هجرش از اول پائیز شروع شد انگار تک درختم که فقط وقت خزانم مانده رفتم از خویش ولی خاطره هایت ای عشق مثل خون، در تپش هر ضربانم مانده زنده ماندم پس از آن روز که آوار شدم گَردِ آن خاطره اما به گمانم مانده گرچه او رفت و دگر باز نیامد خبرش رد آن گونه سرخش به لبانم مانده آنقدر از غم هجران تو من می بارم برکه ای خشک از آن رود روانم مانده خواهشی دارم و از عمق دلم آمده است آمده تا دهنم روی زبانم مانده راه رفت او و من از دور نگاهش کردم رفته آن تیر جوان قد کمانم مانده بارها رفتم و از دور نگاهش کردم رفت آن خاطره ها، قد کمانم مانده مدرسه ، تخته و گچ ، ناخون و قیژ بلند اثرش تا به کجا روی روانم مانده؟ عشق تو هر چه که من داشتم از قبل ربود دیگر از آن همه من، یک هیجانم مانده نیست در خانه دگر مرغ و کباب و شیشلیک توی این سفره فقط لقمه ی نانم مانده سالها منتظر و زنده به امید ظهور پیکرم پیر شد و قلب جوانم مانده ~محفل شعر بانوان قم🌹گوهرشاد~ @goharshadqom
عرض سلام و ادب دارم خدمت همه عزیزان گروه. امشب هم بداهه گویی داریم با سه واژه: 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷 در شهر پرنده‌ای پر نگشود در کنج قفس قناری نسرود ایستگاه در ازدحام تنهایی ماند بی اشک وداع، بی گفت و شنود... پرنده، ایستگاه بعدی آن نامه را گم کن کسی در شهر او چشم انتظار شعرهایم نیست رفتن (فعلی که در کفش‌هایم رسوب کرده‌ بود) مرا در آخرین ایستگاه به زمین چسباند شانه هایم کلاهم مقصد پرنده های بی لانه شد و شهر به لطف تو اولین مترسک زنده‌اش را دید "پرنده" گر شدم فقط به عشق آسمان توست حسد به شاخه ای برم که زیر آشیان توست به "شهر" مردگان اگر که بشنوم صدای صور که زنده می کند تمام مرده ها اذان توست ببین قطار عشق من گذشته از درون خویش و "ایستگاه" بعدی اش مسلما لبان توست در شهر ایستاده بودم ایستگاهی تنهایی اش را به من چشمک زد تنهایی را گوشزد می کرد شنیدم پرنده ای شدم که پرواز را گوشمالی دادم تکانی به خودم گرفتم به خودم تکانی دادم تا خودم زیاد فاصله داشتم باید در همین ایستگاه که پیدایم کرده بود کار را یکسره می کردم تا پیدا شوم برای خودم خودی که نمی شناسمش و ایستگاه ِ قرمز زنگ خطر را برایم زده بود بیا باش در کنار هرچه نیستی شاید فردا هم برای تو باشد...... زیرِ سقفِ آسمانِ شهر با پرندگانِ مهربانِ شهر سوی «سرزمینِ روشنی» پریده‌ام پا به پای کفشهای کودکی در پناهِ گرمِ ژاکتِ عروسکی شادمان دویده‌ام آن طرف چه آبی‌ است! این طرف چه سبزِ روشن است! آن طرف چه باصفاست! ایستگاهِ آخر است جاده‌ها چه آشناست! این که آسمانِ شهرِ ماست! فکر می‌کنم رسیده‌ام... در این ایستگاه خاموش در قعر تنهایی سوز سرد زمستانی پرنده ای که یخ زده شهری تنها دردی که تمام نمی‌شود زمینی که آدم‌هایش را فراموش کرده سرمایی که هر لحظه بیشتر می شود این‌جا ایستگاه آخر است کاش می‌شد پرنده‌ای باشم روی سقفِ شهر پر بزنم گاه گاهی برای سرگرمی سر ایستگاهِ آن سر شهر در کنارِ مسافری غمگین کمی آوازِ حَصر سر بدهم ولی امروز شکلِ انسانی سر ایستگاهِ این سرِ شهر غرق در غارغارِ کلاغ در میان گذشتن و ماندن خسته ام از ترددِ افکار یک روز در دلِ شهر چشمت به چشمِ من خورد قلب مرا دلِ تو برداشت با خودش برد! دنبالِ تو، گلِ من! پروانه‌وار رفتم دیدم که در قطاری سمت قطار رفتم دادم بلیط خود را پیش تو جا گرفتم با هر تکان قلبم، دست تو را گرفتم دلگرم، مثل خورشید پرشور، مثل دریا مثل پرنده، آزاد مثل ستاره، زیبا یک ایل، ماتِ چشمت یک شهر، مستِ عطرت باران گرفته امشب جا هست زیرِ چترت؟ آسایش وجودم! آرامشِ خیالم! گرم است با تو قلبم خوب است با تو حالم شکر خدا! نشسته دلبر کنار دلبر با من بمان عزیزم تا ایستگاه آخر در هیاهوی شهر خوابیده یک پرنده درون لانه ی خود ناگهان با صدای بمباران می‌پرد او ز آشیانه ی خود دلش از هر چه جنگ پژمرده جانش از هر چه تیر، آزرده بچه اش را گذاشت،زیرا او در درون خرابه اش مرده در سرش شور زندگی کردن چاره ای نیست اینک اما آه باید از نو بسازد او اکنون لانه ای در کنار این ایستگاه‌ آمد پرنده تا شهر ما شاد در ایستگاهی آهسته ایستاد آواز خواند و ما را صدا زد کر بود این شهر پس رفت با باد ~محفل شعر بانوان قم🌹گوهرشاد~ @goharshadqom