eitaa logo
گُلابَتون
3.2هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
40 فایل
اینجا پاتوقِ مجازیِ ماست🏡📱 حسینیه انقلاب اسلامی دختران قم🇮🇷 اولین مجموعه‌ی فرهنگی_تربیتیِ مردمی و خودجوش و کاملا دخترانه در کل کشور...✌️🏻 ما عادت داریم اولین و جذاب‌ترین کارهای بزرگ و دخترونه رو تو کل شهر برپا کنیم😊 💌 ارتباط با ما: @hs_qom94
مشاهده در ایتا
دانلود
گُلابَتون
✍️🏼 | ؛ ...خیلی برایش حیاتی‌ست. می‌خواهد این سند را با دقت بخواند. سند جنایت را پیشِ رویش گرفتم! ➖️بقیه متن را در اسلایدها بخوانید.🤩✌🏼 پ‌ن: 🌺@golabbaton95
گُلابَتون
✍️🏼 | ؛ پسرک تا تانک رو دید، خوشحال رو به سمت مامان کرد و گفت: مامان بیا! سوار شو بریم... ➖️بقیه متن را در اسلایدها بخوانید.🤩✌🏼 پ‌ن: 🌺@golabbaton95
گُلابَتون
✍️🏼 | ؛ خودش تنهایی رفت جلوی تانک؟ گفتم: بله. با تعجب پرسید: الان زنده‌س؟ ➖️بقیه متن را در اسلایدها بخوانید.🤩✌🏼 پ‌ن: 🌺@golabbaton95
گُلابَتون
✍️🏼 | ؛ اصن چرا پرچم آمریکا رو چسبونیدن کف زمین. مگه نمی‌بینید داریم مذاکره می‌کنیم. ناسلامتی الان رفیقیما!!! ➖️بقیه متن را در اسلایدها بخوانید.🤩✌🏼 پ‌ن: 🌺@golabbaton95
گُلابَتون
💚|#ولادت_نوشت✨️ 🎥|#ببینید؛ #کلام_رهبری مضجع علىّ‌بن موسى‌الرّضا (سلام‌الله علیه) مطاف ملائکه‌ى آسما
💚✨️ ✍️🏼 | ؛ من که دیگر نمی‌توانستم قانعش کنم! چون حرف‌هایش خیلی هم بی‌راه نبود! دوست داشتم چیزی بگویم که لااقل از ناراحتی‌اش کم کند، اما حرفی که خودم را هم قانع کند، نداشتم! چه برسد به او... ➖️بقیه متن را در اسلایدها بخوانید.🤩✌🏼 پ‌ن: 🌱@golabbaton95
گُلابَتون
💚✨️ ✍️🏼 | ؛ ولی حالا ازت خیلی دورم. چیکار کنم که به کبوتر و سنگ و نسیم و... حسودیم نشه؟ چجوری دلم رو آروم کنم که تو هم یه روز زائر حرم آقا می‌شی؟ چرا این‌حرفا ها رو زدم؟ من می‌خواستم فقط... ➖️بقیه متن را در اسلایدها بخوانید.🤩✌🏼 پ‌ن: 🌱@golabbaton95
؛ بی‌آنکه دیده‌باشمت... بی‌مقدمه پرسیدم: مامان، شما چیزی از روزهای رحلت امام یادتونه؟! مامان همان‌طور که داشت توی آشپزخانه، بین فلافل درست کردن، شستن ظرف‌ها و تمیز کردن گاز، چرخ می‌زدن، گفتن: معلومه که یادمه! و سریع شروع کردند به تعریف کردن: راستش امام اول مریض شدن و یه مدتی توی بیمارستان بودن. توی مسجدا و تلویزیون، کلی از مردم می‌خواستن برای سلامتی امام دعا کنن. خیلی ناراحت بودیم و دلهره داشتیم. نمی‌دونم چرا، اما انگار همش منتظر یه خبر بد بودیم. آخه هی حال امام بدتر می‌شد و این روزگارمون رو سخت کرده بود.💔😔 مامان شیر آب رو بستن، نشستن روی صندلی و ادامه دادن: یه روز که با خاله‌ها رفته بودیم خونه‌ی ننه برای پاک کردن سبزی، یهو دایی حسین گریه‌کنون از در خونه اومد تو. گریه می‌کرد و می‌گفت امام رفت، امام رفت. چه اوضاعی بود! حتی توی بلندگوی مسجدا هم رحلت امام رو بلند‌بلند اعلام می‌کردن. میگن برای اعلام کردن خبر رحلت امام توی تلویزیون، هیچ‌کدوم از مجری‌ها و گوینده‌ها قبول نمی‌کردن. انقدر که گفتنش برای همه سخت بود. وقتی هم که رسماً اعلام شد، قیامت شد!.. 😭 ادامه دارد... 1️⃣ 🖤@golabbaton95
«ما مهمان شهیدیم»؛ این جمله را رفیق شهید گفت، با صدایی که می‌لرزید، اما باورش استوار بود.✨️💚 خانواده‌اش سه دسته گل آورده بودند، از رزهای قرمز، صورتی، بنفش و سفید. عکسش را در قابی سفید گذاشته بودند. روی میز، پلاستیکی مشکی بود که نمی‌دانم چه چیزی در آن بود، که حس سنگینی می‌داد... . رفیقش می‌گفت: «علیرضا شب و روز نداشت. به شوخی می‌گفتم: چی می‌خوری که این‌قدر بیداری؟ همیشه وقتی بچه‌ها از خستگی از پا درمی‌اومدن، با اینکه خودش هم خسته بود، اما فضا رو زود عوض می‌کرد. انگار همیشه شارژ بود.» لبخندی زد و ادامه داد: «یه بار گفت: محمدحسین، بیا حرف‌های حاج‌ حسین رو جمع کنیم، وویس کنیم. وقتی جمع کردیم، دیدم صد ساعت شده! گفتم: کی قراره اینو گوش بده؟ گفت: من! گفتم: باید شب و روز پایش بشینی، گفت: می‌ارزه... می‌ارزه که جوون‌ها پرپر شهدا بشن... همون شد پادکست "بله‌برون" و چندتای دیگه از پادکست های حاج حسین یکتا. هیچ‌وقت دنبال اسم و رسم نبود. حتی یه‌وقتا اذیتش می‌کردم و می‌گفتم اسمتو بنویسم زیر کار دیگه، با خنده می‌گفت: اسم خودتو بذار. دوست داشت همیشه گمنام باشد...»❤️ ادامه دارد... 1️⃣/1️⃣ ▫️@golabbaton95
گُلابَتون
. ادامه... با حرف‌هایش، لایه‌ای شیشه‌ای روی چشم همه‌مان کشیده شد. شیشه‌ای که قرمزی چشمانمان را بیشت
مهربان با همه... او فرزند شهید بود، فرمانده بود، مهندس هوافضا و صاحب قلم؛ اما هیچ‌گاه حاضر نشد نامش را پای نوشته‌هایش بنویسد... تواضعش، بلندتر از تمام رتبه‌ها و القابش بود. علیرضا سال‌ها خادم امام حسین (ع) و بعد از سال‌ها شاگردی کردن در طلاییه، شلمچه و... در محضر شهدا، چند سالی بود که همرزم و شاگرد شهید سردار حاجی‌زاده و سرانجام این عشق و رفاقت باعث شد در کنار هم آسمانی شوند.✨️💚 مادرش می‌گفت: «با همه مهربان بود. اصلاً برایش فرقی نداشت طرف مقابل چه ظاهری داره. گاهی برای بعضی دخترها روسری و چادر می‌خرید. بهش می‌گفتن: دلت خوشه، اینا که نمی‌پوشن! می‌گفت: چرا... بالاخره یه روزی سرشون می‌کنن.»🌹 اما من به عنوان یک دختر ایرانی می‌گویم: و امروز آن روز است که تلاش‌های این شهید عزیز به ثمر رسیده است... خون پاکش در دل ما نفرت به اسرائیل را ریشه دوانده است و تمام‌قد ایستاده‌ایم پای وطن‌مان، خون شهدا و راه روشن‌شان. تا همیشه، پشتیبان سربازان امام زمان (عج) در نیروهای مسلح خواهیم ماند...🤲🏼✨️ 2️⃣ ▫️@golabbaton95
گُلابَتون
#بخوانید #مهمان مهربان با همه... او فرزند شهید بود، فرمانده بود، مهندس هوافضا و صاحب قلم؛ اما هیچ‌
در وصف زنی که در صورت رژیم صهیونی خنج انداخته است! یک دستش روی شانه‌های امیرعلی شش هفت ساله، پسر ارشدش است. خم می‌شود و در گوش پسر چیزی می‌گوید. شاید می‌گوید: مامان جان، بابا داره‌ از ماموریت میادها!🙂💔 از شدت بغض سرم را پایین می‌اندازم. شاید روزی این زن هم مثل من طاقت دوری همسرش را نداشته. از خودم هزاربار پرسیدم: من چند روز دوری از همسرم را دوام می‌آورم؟ راستش نه، نمی‌شود. حتما من را از پا می‌اندازد. اما او چهره‌اش مصمم است. حتی یک لحظه احساس نمی‌کنی این زن عزادار و بی‌تاب پیکر عزیزش است. دست روی شانه پسرش گذاشته و هر از گاهی خم می‌شود و در گوشش چیزی می‌گوید. دارد آماده‌اش می‌کند، برای دقایقی بعد که بابا می‌آید.💔✨️ جلو نمی‌روم. قدم از قدم برنمی‌دارم. دلم می‌خواهد خانم‌‌ها را از دور تابوت کنار بکشم و بگویم: بذارید همسرش یک دل سیر باهاش حرف بزنه...! همه محو تابوت شهید شدند و من چشم دوخته‌ام به همسرش. زنی که ایستاده تا کمی دور شهید خلوت شود و بعد آرام نزدیک‌تر می‌رود.😭 ادامه دارد... 1️⃣/3️⃣ ▫️@golabbaton95