گُلابَتون
#حرم_نگار 9️⃣1️⃣ اختر چرخ ادب! ✨️ روسریش را کمی جلو میکشد. هنوز بخشی از طُرهی موهایش بیرون زده!
ادامه...
حالا مقبره پروین در حرم تسکینِ ذهنِ شلوغ و پر از خیالات من است. خیالاتی که من را میکشاند به هر جا. به لحظههای پر آشوب مشروطه؛ مستی گریبانِ هوشیاری را در همان روزها گرفته است یا نه؟ قاضی عسس عاقبت محاکمهاش به کجا رسید؟
بارِ اول از ترس سرما پناه آوردم اینجا. وقتی چند دقیقهای رو به گنبد از زمین و زمان شاکی بودم و درد و دلم باز شده بود. دستها و نوک بینیام یخ کرده بود. بدون آنکه نوشته بالای در را نگاه کنم، وارد حجره شدم. اینجا سقف سفیدش، کندهکاری شده و شعری روی دیوار از پروین خانم نوشته شده است. آن روز بلندبلند شروع به خواندن کردم. چند جایی رنگ سنگنوشتهها کمرنگ شده بود و ریتم خواندنم را خراب میکرد، از تک و تا نیفتادم و ادامه دادم:
هر که باشی و ز هر جا برسی،
آخرین منزلِ هستی، این است!✨️
🔻پ.ن یک: این قسمت از #حرم_نگار به مناسبت بزرگداشت خانم پروین اعتصامی است.❤️
🔻 پ.ن دو: اینجا در حرم حضرت معصومه (س)، وقتی در صحن امام رضا (ع) رو به ایوان آیینه ایستادهای، یکی از حجرههای سمتِ راستت، مقبره پروین خانم اعتصامی است.✨️
پایان.
💚@golabbaton95
#قم_المقدسه #خاطره_حرم
#حرم_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#دلنوشته #بانوی_آیینه_دار_شهر_من
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
گُلابَتون
ادامه... حالا مقبره پروین در حرم تسکینِ ذهنِ شلوغ و پر از خیالات من است. خیالاتی که من را میکشاند
#حرم_نگار
0️⃣2️⃣ خوش عاقبت 🌿🌸
راستش را بخواهید حرم رفتنهای من کمی متفاوت است! اهل خواندن مناجاتها و ادعیه و نمازهای طولانی نیستم! به زمزمهی زیارتنامه و دو رکعت نماز زیارت، بسنده میکنم. اگر یادم بماند، در حق دیگران هم دعا میکنم.🤲🏻📿
بیشتر وقت من در حرم به دیدن جزئیات و فکر کردن دربارهشان میگذرد.😌 نقش و نگار سقفها، شعرهایی با خط زیبا و درهم تنیده بر پیکره دیوارها، آینهکاری و کاشیکاری و معماری زیبای حرم و حتی حال و هوای زائران!✨️ مثلاً گاهی فکر میکنم آینهکاری صحن قدیمی را چه کسی طرح زده و دستان کدام هنرمند خلقش کرده است؟ یا آن خطاط قدیمی الان چه میکند؟ آن کاشیهای ظریف را چه کسی ساخته؟🤔
اینبار یک فرش نسبتاً قدیمی چشمم را گرفت. برای جلوگیری از ورود سرما نصبش کرده بودند. راهکار جذابی بود و نمای زیبایی هم داشت. بهتر از درپوشهای پلاستیکی این روزگار است. اصالت از آن میبارد. 💖
ذهنم در میان تار و پود فرش جستجو میکرد. یعنی آن کسی که طرح قالی را کشیده، میداند طرحش اینقدر خوشبخت شده؟ آنکه فرش را بافته است، از سرنوشت زیبای کارش خبر دارد؟ آن پنبهزن و نخریس، رنگرَز و فروشنده... به حالشان غبطه خوردم. چقدر خوب است که دسترنجمان عاقبت بخیر شود.😇💖 خوش به حال فرش که گوشهای از این حرم زائرانش را از سرما پناه میداد. به نظرم حتی اشیاء هم سعادتمند میشوند. ❤️
💚@golabbaton95
#قم_المقدسه #خاطره_حرم
#حرم_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#دلنوشته #بانوی_آیینه_دار_شهر_من
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
گُلابَتون
#حرم_نگار 0️⃣2️⃣ خوش عاقبت 🌿🌸 راستش را بخواهید حرم رفتنهای من کمی متفاوت است! اهل خواندن مناجات
#حرم_نگار
1️⃣2️⃣ نورهای رنگی!✨️
معمولاً آفتاب که به اینجور شیشهها میخورَد، نورهای رنگی، خودشان را میاندازند روی در و دیوار یا حتی فرشهای حرم! صبحهای آفتابی اگر حرم باشم، میروم دنبال این نورها. همانهایی که دوروبَرِشان، کلی ذراتِ نوریِ معلق در هوا، پرسه میزند. مینشینم جایی که دقیقا رنگ و نور و ذرات معلق، بیفتند روی سر و صورت یا چادرم! آنوقت است که به کل یادم میرود زیارتنامهای یا دو رکعت نمازی بخوانم. محوِ رنگها میشوم!🤩
اغراقی در کار نیست! خب من عاشق نورم! عاشق رنگم! عاشق ذراتِ نوریِ باحالی هستم که گوشه و کنار نورها، وولوول میخورند! آنقدر اغراقی در کار نیست و دوست داشتن در کار هست که هر بار چشمم میخورَد به درب و پنجرههای حرم، که شیشههای رنگی دارند، رو میکنم به حضرت معصومه و میگویم: خانم جان؛ این در بزرگ چوبیه که کلی شیشه رنگی داره، واسه من! آخر سر میدونم یهجوری میشه که برمیدارم میبرمش و میذارم جای در خونهمون! البته با اجازهی شما. و یک اطمینانی دارم که این در، آخر سر مال خودم میشود.😌🤭
ادامه دارد...
💚@golabbaton95
#قم_المقدسه #خاطره_حرم
#حرم_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#دلنوشته #بانوی_آیینه_دار_شهر_من
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
گُلابَتون
#حرم_نگار 1️⃣2️⃣ نورهای رنگی!✨️ معمولاً آفتاب که به اینجور شیشهها میخورَد، نورهای رنگی، خودشا
#حرم_نگار
2️⃣2️⃣ ملجأ اهل قم✨️
+به عزت و شرف لاالهالله...
_لاالهالاالله
سمت صدا برمیگردم. عدهای مشکیپوش تابوت فلزی را روی شانه میبرند. مسیرشان سمت حرم است. برای طواف میبرندش و آخرین زیارت... دلم کمی میگیرد. فاتحهای میخوانم و روی میگردانم.
چند قدم آنطرفتر، زوج جوانی با نوزاد در بغل توجهام را جلب میکنند. با وسواس خاصی نوزاد را به آغوش میگیرند. پتوی صورتیاش را کمی کنار میزنند تا چهرهاش در قاب دوربین عکاس ثبت شود. مادرش میگوید: گنبد هم پیدا باشدها! میخواهم اولین زیارت دخترم به بهترین شکل به یادگار بماند.💖 لبخند میزنم و در انتهای قلبم ذوق شیرینی را حس میکنم. اولین زیارتش است این زائر کوچک! به یاد آلبوم خودم میافتم و عکس اولین حرم آمدنم. مثل او در آغوش پدر و در میان پتوی نوزادی.🌸😁
نفسی از عمق جان میکشم. با خود میگویم: غم باشد یا شادی فرق نمیکند. اول و آخر ملجأ ما اهل قم، حرم بانوست. بار دیگر دست بر سینه میگذارم و سلام میدهم. السلام علیک یافاطمهالمعصومه.❤️
💚@golabbaton95
#قم_المقدسه #خاطره_حرم
#حرم_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#دلنوشته #بانوی_آیینه_دار_شهر_من
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
گُلابَتون
#حرم_نگار 2️⃣2️⃣ ملجأ اهل قم✨️ +به عزت و شرف لاالهالله... _لاالهالاالله سمت صدا برمیگردم.
#حرم_نگار
3️⃣2️⃣ یک انفجار مهیب در میدان آستانه!💥
کیسهی خرید توی دستم سنگینی میکرد. دو دل بودم که با این همه وسیله، حرم هم بروم یا نه!؟ به خودم نهیب زدم: هعیی... تو خونه راه میری و میگی دلم گرفته، دلم گرفته! خب دو قدم از بازار جلوتر بری رسیدی حرم! تازه حالت هم رو به راه میشه.✨️
شلوغی میدان آستانه کلافهام کرده بود. از دور که صدای صوت مولودی را شنیدم با خودم گفتم لابد ایستگاه صلواتیه! چرا انقدر صدای بلندگو رو بالا برده؟! خانمی از کنارم به سرعت رد میشود، دست دخترش را گرفته و با صدای کودکانه میگوید: اینجا رو ببین مامان چه جشنیه! برای روز دخترهها! سرم را برمیگردانم به جایی که او اشاره میکند. جمعیت زیادی از دخترها، مشخص است.😃🌺
انفجار؟ یا چیزی شبیه آن. صدایش باعث میشود سرم را بالا بکشم و با نورهای رنگی در آسمان مواجه شوم. کیسهها را رها کردم روی زمین. بیاراده دستم سمت کیف میرود، موبایلم را ته کیف پیدا و دوربینش را روشن میکنم. چشمانم محو ستارههاست. ستارههای رنگی که بالای سر گنبد خانم میریزد روی زمین. ستارههایی که میریزد روی سر من. 🥰✨
💚 @golabbaton95
#قم_المقدسه #خاطره_حرم
#حرم_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#دلنوشته #بانوی_آیینه_دار_شهر_من
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
گُلابَتون
#حرم_نگار
4️⃣2️⃣ من را صدا زدی...
من صدهزاربار باید روی کاغذ بنویسم: اخلاق آدم ۶۰ ساله را که نمیشود تغییر داد! ؛ تا یادم نرود! بغضم را قورت دادم. گوشه صحن کز کردم. یادم نمیآید رو به گنبد سلام دادم یا نه. شبیه کودکی شدم که از عجله، کلماتش را دوتا یکی میخورد. بچههای بزرگتر هر کدام رفتهاند پی زندگیشان. من ماندم و یک کوه خواستههای پدر. روزی، خانی خانزادهای بوده. یک ایل کلفت و نوکر داشته. اینها را روزی صدبار میگوید و عصایش را بیهوا روی زمین میکوبد و دل آدم هری میریزد. یادش میرود دخترش هستم. دلم لکزده صدایم کند: بابا جان! و من بگویم: جانم.💔
شب عیدی از خانه بیرون زدم. شبِ ولادت آقا امام رضا (ع)، قم حسابی شلوغ است. بچهها و نوه و نتیجهها به تریجِ قبایشان برنمیخورد که بیایند و سری برنند. من چطور ماندم پیش او آخر؟ خانه عید و غیر عیدش سوت و کور است. مگر به داد و بیدادهای پیرمرد و آن رادیوی زپرتی، چرت آدم بپرد. هر چقدر که از رفتار پدرم سرخورده بودم، هر چقدر که بغضهایم را در خانه قورت داده بودم و خودم را محکم و صبور نشان میدادم، هر چقدر کلافه بودم که یعنی همه عمرم به مراقبت از اوست؟ کسی که حتی دیگر کسی را دوست ندارد!؛ اینجا یکباره گلایهها را حواله کردم به خانم.❓
ادامه دارد...
💚@golabbaton95
#قم_المقدسه #خاطره_حرم
#حرم_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#دلنوشته #بانوی_آیینه_دار_شهر_من
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
گُلابَتون
#حرم_نگار 4️⃣2️⃣ من را صدا زدی... من صدهزاربار باید روی کاغذ بنویسم: اخلاق آدم ۶۰ ساله را که نمی
#حرم_نگار
5️⃣2️⃣ ذرّهپروری✨
ای خورشید قم، معصومه جان (س)!
نورت جلای ارض است و طلوعت امیدِ اهل آن. از اهالی قم شنیدهام که اگر طالب علم هستید؛ به حرم بروید، آنجا علم میدهند!
مقابر علما را که در حرم دیدم یقین کردم، خبریست. تاریخ را جُستم و اوراقش را وارسی کردم، زندگی نامهی بزرگان را خواندم و
دریافتم که بیشک، شما ذرهپرورید و هادیِ ما...
● شهید مطهری
متفکر و نویسنده شیعه و...
● علامه طباطبائی
فیلسوف، فقیه، صاحب تفسیر المیزان و...
● آیتالله بهجت رحمتاللهعلیه
عالم، مرجع، عارف شیعی و...
●آیتالله فاضل لنکرانی
مرجع شیعه و...
و سایر بزرگان...
اکنون با چشمِ امید، در حریمِ حرم قدم برمیدارم تا از پرتو وجودبخشتان، برخوردار شوم و تاریکیهای دلم را به نور مزین سازم...
یا فاطمه اشفعی لی فی الجنه✨
💚@golabbaton95
#قم_المقدسه #خاطره_حرم
#حرم_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#دلنوشته #بانوی_آیینه_دار_شهر_من
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
گُلابَتون
#حرم_نگار 5️⃣2️⃣ ذرّهپروری✨ ای خورشید قم، معصومه جان (س)! نورت جلای ارض است و طلوعت امیدِ اهل آن
#حرم_نگار
6️⃣2️⃣ من جایی جز اینجا ندارم...
فریاد کشیدم و با تمام صدایی که از حنجرهام درمیآمد گفتم: من نمیخوام این زندگی کوفتی که تو برام ساختی رو. خانه ساکت شد. عرفان به سرعت به سمت جا کفشی رفت. سووییچ را از آویز برداشت و کفشهایش را از کمد درآورد و با عجله پا زد. هنوز تمام تنم میلرزید و متوجه حرکاتش نبودم و با تهمانده صدایی که حنجره خش برداشتهام میتوانست تولید کند، گفتم: نه نه نساختی، رو سرم خراب کردی! نمیبینی؟ نگاه تندی حوالهام کرد و با همان لباس راحتی تنش، بیرون رفت. انگار آب سرد ریخته باشند روی تنم. تازه تلخی کلمههایی که گفتم بودم زیر زبانم آمد. یک لحظه وهم برم داشت. تنهام گذاشت؟ بیحرف پس و پیش؟ 💔
بار اول که دعوایمان شد من زیادی گُر گرفتم. بیشتر از آنکه از آن موضوع ناراحت باشم، تنها ماندنم در خانه آزارم میداد و بهانهی خوبی گیرم آمده بود. وقتی که رفت، فهمیدم هیچ چیز تغییر که نکرد، حالا تنهاییم بیشتر هم شد. وقتی آمد خواستگاری، مادرم گفت: ما دختر به راه دور نمیدیم. ولی او کلهشقتر از اینها بود که پا پس بکشد. بعد از عقد چندباری تلاش کرد انتقالی بگیرد، نشد. همین شد که بالاخره جهازم را سوار کامیون کردیم و راهی قم شدیم.✨️
ادامه دارد...
💚@golabbaton95
#قم_المقدسه #خاطره_حرم
#حرم_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#دلنوشته #بانوی_آیینه_دار_شهر_من
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
گُلابَتون
#حرم_نگار 6️⃣2️⃣ من جایی جز اینجا ندارم... فریاد کشیدم و با تمام صدایی که از حنجرهام درمیآمد گف
.
#حرم_نگار
7⃣2⃣ بیتوفیقی درمان دارد!
حرم نگار امروز حرم ندارد! چون دست من نیست واقعا! بعضی وقتها هر کاری هم کنی، آنچه تو میخواهی نمیشود. من خواستم اما... باید رازی را به شما بگویم. رازی که قوم و خویشهایمان از آن بیخبرند. هر بار که دوست و فامیل به هوای زیارت خانم، سری هم به خانه ما میزنند؛ یک دیالوگ در خداحافظی و روبوسی آخر تکرار میشود: خوش به حالتون اینجایید، رفتین حرم ما رو هم دعا کنین.✨️
نه آقاجان، این خبرها نیست! میخواهم به همه آنها و به شما بگویم: نه عزیزان من همیشه هم اینطور نیست! اصلاً اینجور چیزها توفیق میخواهد! ممکن است به خودت بیایی و ببینی یک ماه است زیارت نرفتی. ای داد که چقدر کار داشتی! تا دم سهراه بازار میروی، اما حتی یادت میرود *و شاید هم از یادت میبرند که آن سرِ لامصب را بالا بیاوری و گنبد را ببینی و یک سلام بدهی.💔*
خیلی ترسیدی؟ نکند آن روز که نتوانستی روضه را شرکت کنی، ماجرا همین بود؟ یا آن وقتی که پای تاکسی، تلفنت زنگ خورد و جمکران رفتن منتفی شد، یا.... نترس! بیتوفیقی ترس ندارد. به نظر من که این خودش یک جور دوست داشتن است. میخواهد یادت بیاورد که زندگی بدون او چقدر بیمعنیست. چقدر روزها و شبها، زود و بیبرکت میگذرد. دوستت نداشت که میگذاشت بیایی و بروی، اصلاً خودت را به شبکهها بچسبانی ولی هیچی به هیچی! همه چیز دست خانم است دیگر.🌹
رفیقم میگفت: دست من و تو نیست! مثل هفتهی پیش که هر کاری کردیم، به نوشتن حرم نگار نرسیدیم... توفیق دادنیست. خانم خودش میدهد. به آدمهایی که خودش گزینش کردهاست. ولی من همانطور که سبزههای نمناک چمن پارک را میکندم، گفتم: ولی یک وقتهایی توفیق پیدا کردنی است. باید نشان بدهی ولو با یک قدم کوچک. ولو به اندازه برداشتن خرده نانی از وسط پیاده رو.✅️
شما هم قبول دارین خانم حواسش خیلی بیشتر از ما به خودمان است و میبیند؟ این هفته برای همین آمدم اینجا از بیتوفیقی بنویسم و از خانم بخواهم کمک کند تا پیدایش کنم.💚🌱
💚@golabbaton95
#قم_المقدسه #خاطره_حرم
#حرم_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#دلنوشته #بانوی_آیینه_دار_شهر_من
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
گُلابَتون
. #حرم_نگار 7⃣2⃣ بیتوفیقی درمان دارد! حرم نگار امروز حرم ندارد! چون دست من نیست واقعا! بعضی وقت
#حرم_نگار
8⃣2⃣ خانوادهی کریم
هئیت تمام شد و در صف خروج، غذای تبرکی پخش میکردن. به مادرم قول غذای نذری داده بودم. امسال اونقدر پا دردش شدید شده بود که نمیتونست بیاد. مامان حتی بعد از رفتن بابا همیشه آن یک ظرف غذای تبرکی را که از هیئت میآورد، میگذاشت کنار سفره تا همه یک قاشق تبرکی ازش بخورد.💖
غذا را گرفتم و بیرون آمدم. توی کوچه یک خانم مسن رو به رویم ایستاد و گفت: دخترم غذای نذریت رو به من میدی؟ من مریض دارم توی خونه و نمیتونم توی مراسم شرکت کنم، میخوام به نیت شفا ببرم.💔
مردد بودم. آخه قولش رو به مادرم داده بودم و حالا... عذاب وجدان رهام نمیکرد اما دل از غذای نذری کندم. حالا دست خالی کجا برم؟ برای رفتن به خانه باید دو باری تاکسی سوار میشدم و اتفاقا از حرم هم میگذشتم. دلم نیومد بیسلام رد بشم. سلام مخصوص خانم رو خوندم و دست روی سینه گذاشتم و گفتم: خانم جان شما ما رو هیچوقت دست خالی از حرمتون برنگردوندین. مامانم خیلی دلتنگ بارگاهتونه. خیلی دلتنگه یه خط روضه گوشه حرمتونه. حتی دلتنگ غذای تبرکی اینروزهای محرمه.🥺💔
ادامه دارد...
💚@golabbaton95
#قم_المقدسه #خاطره_حرم
#حرم_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#دلنوشته #بانوی_آیینه_دار_شهر_من
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
گُلابَتون
#حرم_نگار 8⃣2⃣ خانوادهی کریم هئیت تمام شد و در صف خروج، غذای تبرکی پخش میکردن. به مادرم قول غذا
#حرم_نگار
9️⃣2️⃣ دل سرگردان...
امسال بعد ۳۰ سال دویدن در راه امام حسین (ع) برای اولین بار در محرم من مانده بودم و نگاهی به جعبه سیاه تلویزیون و اشکهایی که امانم نمیداد. این شرایط دلم را به شدت شکننده و بیطاقت کرده بود.💔
بعد از ۳ هفته تازه توان راه رفتن و پایی برای تاتیکردن پیدا کردهام؛ دلِ آشوبم به دنبال تسلایی مرا به حرم میکشاند و چون کودکی که دنبال کشف حال خوب است، صحنها را با پای بیجانم متر میکنم. به کنار یکی از حجرهها به عکسی میرسم بسی آشنا... پایم دیگر توان حرکت ندارد، همان جا کنار ورودی حجره سر میخورم و مینشینم. دو زانویم را بغل میکنم، سرم را رویش میگذارم و چشمانم را تنظیم میکنم روی عکس... همهی اجزای بدنم ثابت میشود و فقط مغزم است که کار می کند. در ذهنم سوال پشت سوال صف کشیدهاند. نمیدانم چرا اسم مستعارت حاج رمضان بوده، حاجی تولدت در رمضان بوده؟ یا چون مثل امیرالمومنین (ع) برای بچههای یتیم و مظلوم اسلام پدری میکردی اسمت را رمضان گذاشتهاند؟! شنیدهام برایت فرقی نمیکرده بچهها برای کدام کشوراند و اهل چه دینی... دفاع از مظلوم برایت اصل دین بوده، حاجی از این به بعد هر جا اسم یتیم بیاید همهی دنیا تو را به یاد خواهند آورد... از امروز در ذهن ما اسمت به شب ۲۱ رمضان سنجاق شده... 📎 ❤️
ادامه دارد...
💚@golabbaton95
#قم_المقدسه #خاطره_حرم
#حرم_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#دلنوشته #حاج_رمضان #بانوی_آیینه_دار_شهر_من
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
گُلابَتون
#حرم_نگار 9️⃣2️⃣ دل سرگردان... امسال بعد ۳۰ سال دویدن در راه امام حسین (ع) برای اولین بار در محرم
#حرم_نگار
0️⃣3️⃣ دل سرگردان
چیزی در دلم سنگینی میکرد. مدام از خودم میپرسم: چرا آخه کسی به حرف من گوش نمیده!؟ دلم میخواد باز هم برای چندمینبار شیرینی این راه رو بچشم...
انقدر از اتفاقات خانه و بحثهای بیحاصل ناراحتم که فقط به چادر و چاقچور دمدستی و کجوکولهای اکتفا میکنم و راهی خیابان و بازار میشوم تا برای بهتر شدن حالم، خودم را به خریدی مهمان کنم. مغازهها را یکییکی رد میکنم. انگار هیچکدام از لباسها هم حوصلهی عرضاندام ندارند. حتی طلاهای پاساژ ملت هم رنگ و جلوه خود را از دست دادهاند!
سر میچرخانم. طلایی گنبد در اشک چشمانم انعکاس میکند. مجذوب آن میشوم. با امیدواری از گیت بازرسی عبور میکنم و با دستهی عزادارن، وارد حرم میشوم. امروز چه خبر است؟ در بین پرچمها به دنبال جواب سوالم میگردم. روی پرچمی نوشته شده: من حسینیشدهی دست امام حسنم... بغض در گلویم میشکند. اشکهایم سرازیر میشود. در دلم فریادی سر میدهم که محال است در حرم کریمهی اهلبیت باشم و با دستهی عزاداران کریم اهلبیت همراه شوم و آنها نتوانند چارهای برای دل شکسته من بکنند. حرفم را در حیاط حرم به خانم میگویم و با ناامیدی از حرم بیرون میزنم. انگار باور میکنم که قرار نیست برایم کاری کنند و باید با این آوارگی و دلتنگی تنها بمانم. مدتهاست دلتنگ جایی هستم که سالها پیش اتفاقی تاریخی در آن رقم خورد و دل همه جهان را آوارهی خودش کرده است.
ادامه دارد...
💚@golabbaton95
#قم_المقدسه #خاطره_حرم
#حرم_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#دلنوشته #حاج_رمضان #بانوی_آیینه_دار_شهر_من
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم