eitaa logo
گلچین شعر
14هزار دنبال‌کننده
769 عکس
267 ویدیو
11 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
هستی ام رفت و دلم سوخت و خون شد جگرم با خبر باش که بعد از تو چه آمد به سرم در قضاوت همه حق را به تو دادند ولی نکته اینجاست که من راز نگهدارترم... گرچه آزردی ام ای دوست، محال است که من چون تو از دوست به بیگانه شکایت ببرم راه بر گریه ی من بسته غرورم، ای عشق کاش با تیغ تو بر خاک بیفتد سپرم من که یک عمر به حقم نرسیدم ای دوست باشد! از خیر رسیدن به تو هم میگذرم... @golchine_sher
هستی‌ام رفت و دلم سوخت و خون شد جگرم باخبر باش که بعد از تو چه آمد به سرم در قضاوت همه حق را به تو دادند ولی نکته اینجاست که من رازنگه‌دارترم گرچه آزردی‌ام ای دوست محال است که من چون تو از دوست به بیگانه شکایت ببرم راه بر گریه من بسته غرورم، ای عشق کاش با تیغ تو بر خاک بیفتد سپرم من که یک عمر به حقم نرسیدم ای دوست! باشد ! از خیر رسیدن به تو هم می‌گذرم... @golchine_sher
برو که وسوسه های زمانه بسیار است برای توبه شکستن بهانه بسیار است به هر کجا که دلت خواست پر بزن! آری برای چلچله ها آشیانه بسیار است برای خندهٔ تو چشم نکته بین کم نیست برای گریهٔ من نیز شانه بسیار است مرا بهانهٔ شادی کم است! با این حال هنوز دلخوشی کودکانه بسیار است به هر طرف که نظر میکنم شمایل توست نشانه های خدای یگانه بسیار است مرا رها کن و در بند من مباش و برو برای مرغ گرفتار، دانه بسیار است @golchine_sher
ساقی موافق نیست با پیمانه‌ی بعدی سرمست باید رفت تا پیمانه‌ی بعدی دل کندم از چشمانش و از خود نپرسیدم چشمش چه خواهد کرد با دیوانه‌ی بعدی عمری‌ست می‌آیند و می‌سوزند اما باز از پیله بیرون می‌زند پروانه‌ی بعدی بیهوده می‌گردی در این صحرا که هرگز نیست گنجی در این ویرانه یا ویرانه‌ی بعدی من آخرین مجنون صحراگرد این شهرم ای دوستان! بدرود تا افسانه‌ی بعدی @golchine_sher
سنگفرش کوچه‌ها از ردپای من پُر است کیستم؟ در شهر خود آواره‌ای ناآشنا ...! @golchine_sher
اگرچه در نظرت چون غبار ناچیزم به احترام تو باید ز جای برخیزم چو آفتاب به چشم کرَم نگاهم کن که پیشِ پایِ تو چون کوه یخ فروریزم چقدر خرد کنم زیرِ پا غرورم را به این امید که رحمِ تو را برانگیزم؟ هزار شکر که استاد عشق یادم داد که از مباحثه با عاقلان بپرهیزم مگیر خرده به من! راه عقل و عشق جداست مخواه شک و یقین را به هم بیامیزم چو رود هرچه بکوشم اسیر خویشتنم چگونه می‌شود از چنگِ «خویش» بگریزم؟ @golchine_sher
برو که وسوسه های زمانه بسیارست برای توبه شکستن بهانه بسیارست به هر کجا که دلت خواست پر بزن! آری برای چلچله ها آشیانه بسیارست برای خندهٔ تو چشم نکته بین کم نیست برای گریهٔ من نیز شانه بسیارست مرا بهانهٔ شادی کم است! با این حال هنوز دلخوشی کودکانه بسیارست به هر طرف که نظر میکنم شمایل توست نشانه های خدای یگانه بسیارست مرا رها کن و در بند من مباش و برو برای مرغ گرفتار، دانه بسیارست @golchine_sher
ساقی موافق نیست با پیمانه‌ی بعدی سرمست باید رفت تا پیمانه‌ی بعدی دل کندم از چشمانش و از خود نپرسیدم چشمش چه خواهد کرد با دیوانه‌ی بعدی عمری‌ست می‌آیند و می‌سوزند اما باز از پیله بیرون می‌زند پروانه‌ی بعدی بیهوده می‌گردی در این صحرا که هرگز نیست گنجی در این ویرانه یا ویرانه‌ی بعدی من آخرین مجنون صحراگرد این شهرم ای دوستان! بدرود تا افسانه‌ی بعدی @golchine_sher
پیش مردم چیستم؟ رخساره‌ای ناآشنا آشنایی بی‌نشان، بیچاره‌ای ناآشنا ما فقط یک سیب چیدیم از بهشت و ناگهان چشم واکردیم در سیاره‌ای ناآشنا بی‌سبب با گریه در دنیا قدم نگذاشتیم طفل گریان‌ست است در گهواره‌ای ناآشنا نابرادرها ستم کردند و بر گردن گرفت خون یوسف را لباس پاره‌ای ناآشنا سنگفرش کوچه‌ها از ردِِپای من پر است کیستم؟ در شهر خود آواره‌ای ناآشنا @golchine_sher
پلنگ‌وار اگر در پیِ شکار تواَم قسم به روی تو ای ماه! دوست‌دارِ تواَم دلم به گردِ تو سیاره‌ای‌ست سرگردان ببین که چون همه من نیز بر مدارِ تواَم مرا ز بندِ سرِ زلفِ تو رهایی نیست اسیرِ سلسله‌ی موی تابدارِ تواَم چو موج باز به سویِ تو بازمی‌گردم هنوز هم که هنوز است بی‌قرارِ تواَم بیا به دیدنم ای مرگ و زود باش که من تمامِ زندگی‌ام را در انتظارِ تواَم @golchine_sher
سکوت وقت صدا و صدا زمان سکوت چه ماجرای عجیبی‌ست داستان سکوت چه بغض‌ها که اسیرند در گلوی صدا چه حرف‌ها که نگفته‌ست در دهان سکوت چه خوب! راز مرا هیچ‌کس نمی‌داند به این دلیل دعا می‌کنم به جای سکوت مرا تحمل این راز در دل آسان نیست که درد عشق نیرزد به امتحان سکوت چه بود پرسشت ای سنگدل که وقت جواب شکست قلب من و بغض ناگهان سکوت شدیم پاک چو آیینه خیره در تو ولی سخن چگونه بگوییم با زبان سکوت؟ @golchine_sher
لبخندِ تو آمیزه‌ای از شرم و سکوت است انگار لبت غنچه‌ی باغ ملکوت است من دست به سوی تو برآورده‌ام ای ماه! این مست درختی‌ست که در حال قنوت است این خاک به بارانِ نگاه تو بهاری‌ست ای عشق! بدون تو جهانم برهوت است بر مستی ما خرده مگیرید رفیقان این سکر تماشای جلال و جبروت است «پرسیدی‌ام از عشق و جوابی نشنیدی» پژواک صدای تو سکوت است، سکوت است @golchine_sher
کنار یکدگرند و ز هم گریزانند پرنده‌های زبان‌بسته از چه می‌خوانند؟ گلایه دارم از این مردم قضاوت‌گر که از مصائبِ ما ذره‌ای نمی‌دانند درود بر شرفِ ابرها که می‌گریند برای این‌که دمی غنچه را بخندانند من و تو آینه‌هایی غباراندودیم چه بد که خاطره‌ها یادمان نمی‌مانند مسافران مسیرِ سرابِ چشمانت هنوز هم که هنوز است در بیابانند دل از غمِ تو بریدم همین که فهمیدم که موج‌ها ز تقلای خود پشیمانند برای فهمِ جهان غیر مرگ راهی نیست همیشه پنجره‌ها پشتِ پرده پنهانند @golchine_sher
اگرچه در نظرت چون غبار ناچیزم به احترام تو باید ز جای برخیزم چو آفتاب به چشم کرَم نگاهم کن که پیشِ پایِ تو چون کوه یخ فروریزم چقدر خرد کنم زیرِ پا غرورم را به این امید که رحمِ تو را برانگیزم؟ هزار شکر که استاد عشق یادم داد که از مباحثه با عاقلان بپرهیزم مگیر خرده به من! راه عقل و عشق جداست مخواه شک و یقین را به هم بیامیزم چو رود هرچه بکوشم اسیر خویشتنم چگونه می‌شود از چنگِ «خویش» بگریزم؟ @golchine_sher
رهایم چون پرستویی که از کنج قفس رسته‌ست پرستویی که از آزاد بودن بیشتر خسته‌ست پر از دلشوره عشقم، ولی در ظاهر آرامم چو مردابی که از دنيا به عکس ماه دل بسته‌ست به حدی دوستش دارم که می‌میرم اگر روزی بفهمم دل بریده‌ست از من و با غير پيوسته‌ست چه جای غم اگر از طعنه‌هایت قلب من رنجید؟ ِ سفالِ سختِ جان دل ترک خورده‌ست، نشکسته‌ست اگر از من بپرسی هيچ تضمينی به دنيا نيست که اين بدعهد با ما هرچه پیمان بسته بگسسته‌ست @golchine_sher
پیش مردم چیستم؟ رخساره‌ای ناآشنا آشنایی بی‌نشان، بیچاره‌ای ناآشنا ما فقط یک سیب چیدیم از بهشت و ناگهان چشم واکردیم در سیاره‌ای ناآشنا بی‌سبب با گریه در دنیا قدم نگذاشتیم طفل گریان‌ست است در گهواره‌ای ناآشنا نابرادرها ستم کردند و بر گردن گرفت خون یوسف را لباس پاره‌ای ناآشنا سنگفرش کوچه‌ها از ردِِپای من پر است کیستم؟ در شهر خود آواره‌ای ناآشنا @golchine_sher
پلنگ‌وار اگر در پیِ شکار تواَم قسم به روی تو ای ماه! دوست‌دارِ تواُم دلم به گردِ تو سیاره‌ای‌ست سرگردان ببین که چون همه من نیز بر مدارِ تواَم مرا ز بندِ سرِ زلفِ تو رهایی نیست اسیرِ سلسله‌ی موی تابدارِ تواُم چو موج باز به سویِ تو بازمی‌گردم هنوز هم که هنوز است بی‌قرارِ تواَم بیا به دیدنم ای مرگ و زود باش که من تمامِ زندگی‌ام را در انتظارِ تواَم @golchine_sher
پيداست آرزوی تو در چشم‌های ما پشت غرور و گریه‌ بی‌های‌های ما راز گذشته را به رقیبان من مگو وقتی شنیده‌اند خود از ماجرای ما ای غم تو را سپاس که بی هيچ منتی چون سايه آمدی همه جا پابه‌پای ما يک عمر دل به وصل تو بستیم و همچنان غیر از فراق، عشق ندارد برای ما ...! @golchine_sher
آورده‌اند وعده‌ی پاییز يا بهار؟ این برگ‌های مضطرب، آن ابرهای تار بر پشت‌بام شهر کسی ایستاده است باز است چشم عالم و آدم به انتظار ما بی‌اراده از پل تقدیر رد شدیم بگذر تو هم ز مسٱله‌ی جبر و اختیار ای آن‌که از برنده شدن سرخوشی! بدان جز باختن نبود مرا قصد از این قمار خون می‌خورم ز سنگدلی‌های خویشتن دردی نشسته در دل هر دانه‌ی انار ما هردو خیره‌ایم به هم چون دو آینه هر یک به اظطراب و غم دیگری دچار باید دوباره خلق شود داستان نوح ای ابر بی‌قرار! کمی بیش‌تر ببار... @golchine_sher
سکوت وقت صدا و صدا زمان سکوت چه ماجرای عجیبی‌ست داستان سکوت چه بغض‌ها که اسیرند در گلوی صدا چه حرف‌ها که نگفته‌ست در دهان سکوت چه خوب! راز مرا هیچ‌کس نمی‌داند به این دلیل دعا می‌کنم به جای سکوت مرا تحمل این راز در دل آسان نیست که درد عشق نیرزد به امتحان سکوت چه بود پرسشت ای سنگدل که وقت جواب شکست قلب من و بغض ناگهان سکوت شدیم پاک چو آیینه خیره در تو ولی سخن چگونه بگوییم با زبان سکوت؟ @golchine_sher
هستی‌ام رفت و دلم سوخت و خون شد جگرم باخبر باش که بعد از تو چه آمد به سرم ‌ در قضاوت همه حق را به تو دادند ولی نکته اینجاست که من رازنگه‌دارترم ‌ گرچه آزردی‌ام ای دوست محال است که من چون تو از دوست به بیگانه شکایت ببرم ‌ راه بر گریه من بسته غرورم، ای عشق کاش با تیغ تو بر خاک بیفتد سپرم ‌ من که یک عمر به حقم نرسیدم ای دوست! باشد ! از خیر رسیدن به تو هم می‌گذرم... @golchine_sher
اگرچه در نظرت چون غبار ناچیزم به احترام تو باید ز جای برخیزم چو آفتاب به چشم کرَم نگاهم کن که پیشِ پایِ تو چون کوه یخ فرو ریزم چقدر خرد کنم زیرِ پا غرورم را به این امید که رحمِ تو را برانگیزم؟ هزار شکر که استاد عشق یادم داد که از مباحثه با عاقلان بپرهیزم مگیر خرده به من! راه عقل و عشق جداست مخواه شک و یقین را به هم بیامیزم چو رود هرچه بکوشم اسیر خویشتنم چگونه می‌شود از چنگِ «خویش» بگریزم؟ @golchine_sher
گفتی به حرف خلق جهان اعتنا کنم آخر چگونه تکیه به باد هوا کنم؟ آموختم ز «آه» که عمر عزیز را با شوق صرف صحبت آیینه«ها» کنم دنبال خاطرات در آیینه‌ها مگرد از من مخواه راز تو را بر ملا کنم اکنون که پر کشیده‌ای از این قفس بگو دل را چگونه در قفسِ سینه جا کنم؟ ای جان! صبور باش و بیا پا به پای من کاری مکن که دست تو را هم رها کنم @golchine_sher
پیداست آرزوی تو در چشم‌های ما پشت غرور و گریه‌ی بی‌های‌هایِ ما راز گذشته را به رقیبان من مگو وقتی شنیده‌اند خود از ماجرای ما ای غم تو را سپاس که بی‌هیچ منتی چون سایه آمدی همه ‌جا پابه‌پای ما یک عمر دل به وصل تو بستیم و همچنان غیر از فراق، عشق ندارد برای ما صد بوسه داده‌ایم امانت به دست باد تا کِی تو را نسیم ببوسد به جای ما؟ @golchine_sher
همه ماندند و تو رفتی به سفر اما من... بسته‌ام بارِ سفر در پیِ تو تنها من برگ‌ها یک به یک از شاخه فرو می‌افتند آنکه امروز زمین خورد تویی، فردا من! ساده دل کندی و من سخت به زیباییِ تو دل سپردم! تو بگو ساده تو بودی یا من؟! دلربایی و من آیینه‌ای ام بر دیوار همه دارند به حسن تو نظر؛ حتی من! وعده وصل به من دادی و خامم کردی جگرم سوخته ای عشق! چه کردی با من؟ @golchine_sher