eitaa logo
گلچین شعر
13هزار دنبال‌کننده
495 عکس
201 ویدیو
10 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
به طوفان می کشد دلبر ، دلِ دریایی ما را که غیر از او نمی فهمد کسی شیدایی ما را هزاران دسته گل پروردم و چیدم سرِ راهت بیا امشب تماشا کن چمن آرایی ما را به ظاهر شاد و خرسندم خلافِ باطنم امّا کسی باور نمی دارد غمِ تنهایی ما را فروغِ حُسنِ دلبر را تماشا کرده ام بسکه منوّر کرده است امشب دلِ سینایی ما را میانِ قطره اشکم روی خود را دید با لبخند و گفت: آیینه ات داده نشان ، زیبایی ما را چو شمعی شسته ام دست از خودم در راهِ جانبازی بیا امشب تماشا کن تو بی پروایی ما را ندیدم بهتر از وامق کسی در عاشقی صادق کجا داند به جُز ( شایق) غمِ عذرایی ما را @golchine_sher
( فقط حیدر امیرالمومنین است) قَدر قدرت ، خداجو برترین است برای عاشقانِ وادی عشق مبارک منزلِ حصنِ حَصین است نزاید مادر گیتی چو او را علی( ع) اعجاز حق، روی زمین است چه کس در را کَند از جا به جُز او؟ علی( ع) خود اولین و آخرین است علی( ع) را جَز علی( ع) همتا نباشد علی( ع) در آفرینش بهترین است علیرغمِ تلاشِ دشمنانش حقیقت ها همه با او قرین است بنازم قوّتِ بازوی او را فتوحاتش همه فتحُ المبین است علی( ع) در بیشه ی پیکار با خصم یگانه شیرِ ختمُ المرسلین است غدیر خُم به فرمان الهی علی( ع) بر مسلمین حبلُ المتین است نه تنها وصفِ او را کرده احمد( ص) نگهبانِ درش روحُ الامین است بنازم نام زیبای علی( ع) را که بر انگشترِ خلقت ، نگین است مرا باشد چو ( شایق) عشقِ مولا که لطفش شافعِ اهلِ یقین است @golchine_sher
دلخوشی افسوس دیگر قسمتِ این خانه نیست مرغِ سر در زیرِ پَر را شور و شوقِ لانه نیست چون نشانِ کعبه ی مقصود، گُم شد، در غبار وعده ی امروز و فردا هر دو جُز افسانه نیست از چه رو درمانده ی دامِ تعلّق، گشته ایم؟ مرغِ زیرک ، عاقلان در فکرِ آب و دانه نیست دل شکسته، موقع فریاد غم سر دادن است نظمِ این آشفته جان ، دیگر بدستِ شانه نیست در خزانِ زندگی سرمستی از گل ها مجو باده ی چون ارغوان باقی تهِ پیمانه نیست از دل شب تا سحر در شعله های جانگداز همچو شمعی سوختن در طاقتِ پروانه نیست سیلِ اشکِ دردمندان ، می کَند بنیانِ ظلم ظالم امّیدی به آسایش در آن کاشانه نیست هر که دارد نامه ی مُشتاقی دیدار دوست در حریم خلوت کرّوبیان بیگانه نیست شور و شوقِ زندگی ( شایق) ندیدم در جهان گنجِ خوشبختی نهان در خاکِ این ویرانه نیست @golchine_sher
بیچاره آدمی که طغیان نموده باشد حق را زچشمِ مردم پنهان نموده باشد رسوا بسازد آنکس بیهوده نامِ خود را خدمتگذار مردم عنوان نموده باشد در نقشِ یک معالج ظاهر شده ولیکن کی درد مردمان را درمان نموده باشد؟ انسان بی بصیرت کی می رسد به مقصد؟ وقتی که پیروی از شیطان نموده باشد رحمت بر آن کسی که بر مردمانِ خسته سختی زندگی را آسان نموده باشد باشد برای آنکس بالاترین عبادت خنده به روی لبها مهمان نموده باشد بهر رضای خالق همواره جاودانه است نامی که خدمتی بر انسان نموده باشد حتما رسد به مقصد آنکس که در طریقت فرمان زندگی را میزان نموده باشد ( شایق) اگر که خواهد آرامشِ دو عالم باید که چاره ای بر پایان نموده باشد @golchine_sher
سالها چشم انتظارم گر بدانی بهتر است لحظه ها را می شمارم گر بدانی بهتر است داغِ هجرانت به دل مثل شقایق مانده است از فراقت داغدارم گر بدانی بهتر است در هوای دامِ گیسویت نمانده صبر من! مثل مرغی بیقرارم گر بدانی بهتر است نزد مردم اعتباری داشتم از دست رفت حالیا بی اعتبارم گر بدانی بهتر است می کشم بر دوش دل بار ندامت سالها همچو کوهی بردبارم گر بدانی بهتر است در غم غربت اگر چه زندگی طی شد ، ولی عاشق ایل و تبارم گر بدانی بهتر است در ره عشق و صداقت زندگی دادم به باد داده ام دار و ندارم گر بدانی بهتر است مانده ام مانند ( شایق) سالها در پشتِ در روز و شب چشم انتظارم گر بدانی بهتر است @golchine_sher
صبحِ غزلم در شبِ گیسوی تو گُم شد مهتاب در آشفتگی موی تو گُم شد وقتی که نسیمِ سحر از کوی تو آمد عطرِ گل من در عطشِ بوی تو گم شد در برکه ی شب ماهِ رخت مست چو افتاد خورشید فغان کرد و سرِ کوی تو گم شد ای بوی تو آویشنِ فنجانِ زمستان مهتابِ شبم در خَمِ ابروی تو گم شد ای روحِ غزل ، موجِ ترانه ، گلِ لبخند عالم همه در بانگِ هیاهوی تو گم شد بارانِ بهاری شده چشمانِ تو ( شایق) وقتی که ز باغم گلِ شبوی تو گم شد @golchine_sher
تا همیشه حافظِ خونِ شهیدان زینب است اسوه اهلِ یقین در دشتِ ایمان زینب است در دلِ دریائی اش جائی برای ترس نیست ناخدای کشتی دین وقتِ طوفان زینب است با وجود داغِ سنگین عزیزانش ، ولی در مصافِ دشمنان پیروز میدان زینب است نامِ نیکش کی رود در تیرگی های زمان ؟ تا همیشه بی گمان خورشید تابان زینب است لحظه ای تسلیم روباهانِ کج آیین نشد آری آری تا ابد چون شیر غرّان زینب است ( کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود) آنکه کارش را نپندارند آسان زینب است گر چه از سوز عطش می سوخت در دشتِ بلا نزد آن لب تشنگان چون آب حیوان زینب است همچو ( شایق) می نویسم از رشادتهای او تا قیامت جاودان محبوبِ جانان زینب است @golchine_sher
برایم چنان کن که انسان شوم ز هرچه گناهان پشیمان شوم بخوانم به سوی حرم یا رضا ع مسافر به شهر خراسان شوم ز تن رفته روحِ مسلمانی ام مدد کن دوباره مسلمان شوم خوشا در مسیر شکوفا شدن چو غنچه در این باغ خندان شوم گرفتار تاریکی ام ، کاشکی چو خورشید در اوج تابان شوم شد ایمانِ مستحکم ِ من ضعیف مبادا که تسلیمِ شیطان شوم نخواهم چو قارونِ دنیا پرست غریبانه مغلوبِ دوران شوم مدد کن برای بقای وطن خدایا که جز شهیدان شوم چو(شایق) نباشدجز این خواهشم که در زندگی اهلِ ایمان شوم @golchine_sher
( رمضان آمد و آهسته صدا کرد مرا) سرِ سجّاده سحر مستِ دعا کرد مرا چون گره در گره از غفلت خود شد کارم سی سحر دستِ مبارک گِره وا کرد مرا مانده بودم به کجا رو کنم از دستِ هوس رمضان از قفسِ تنگ رها کرد مرا چه مبارک سحری هست به هنگامِ دعا کز سرِ لطف، حواله به خدا کرد مرا عشقِ بین الحرمین شعله به جانم زد و رفت بعد از آن همسفرِ کرب و بلا کرد مرا همه شب وقتِ سحر مرغِ نیایش آمد با خودش راهرو شهرِ صفا کرد مرا خلوتِ اُنس ، مرا شورِ دگر داد خدا تا که فارغ ز غمِ چون و چرا کرد مرا ( شایق) از پرتو قرآن به دلم می دیدم که در آغاز ِ سحر غرقِ رجا کرد مرا @golchine_sher
چون پرنده خوبِ من، پرواز کن مثلِ عیسای مسیح اعجاز، کن با غزل از خواجه حافظ، صبحدم مرغِ دل را راهی شیراز، کن سالِ نو دارد به سر چتری ز گُل همنوا با نغمه اش، آواز کن چشم در راه است، باغی پشتِ در عاشقانه در به رویش، باز کن زندگی تفسیرِ آیاتِ خداست زندگی را سبزتر آغاز ، کن چون بنفشه در چمنزارانِ عشق پایکوبی همچو سروِ ناز ، کن می رسد از هر طرف بوی بهار چون نسیم اینک ، سفر آغاز کن همچو ( شایق) همرهِ گلهای عشق بوسه نذرِ دلبرِ طنّاز، کن # اکبر حمیدی شایق ۴/ ۱/ ۱۴۰۳ @golchine_sher
چون پرنده خوبِ من، پرواز کن مثلِ عیسای مسیح اعجاز، کن با غزل از خواجه حافظ، در سحر مرغِ دل را راهی شیراز، کن سالِ نو دارد به سر چتری ز گُل همنوا با بلبلان، آواز کن چشم در راه است، باغی پشتِ در عاشقانه در به رویش، باز کن زندگی تفسیرِ آیاتِ خداست زندگی را سبزتر آغاز ، کن چون بنفشه در چمنزارانِ عشق پایکوبی همچو سروِ ناز ، کن می رسد از هر طرف بوی بهار چون نسیم اینک ، سفر آغاز کن همچو ( شایق) همرهِ گلهای عشق بوسه نذرِ دلبرِ طنّاز، کن @golchine_sher
روز و شب تا در حصار خویشتن ، زندانی ام چون بنای کُهنه ای در حالتِ ویرانی ام گر چه خاموشم ولی در سینه ام فریادهاست همچو اُقیانوس از اعماقِ خود طوفانی ام! هیچکس از راز پنهانم نباشد با خبر رهروی در سایه ی دنیای خود پنهانی ام خطِّ پیری گر چه بر پیشانی ام افتاده است در حریمِ دل ، ولی در فکر آبادانی ام زندگی طی شد بدون حاصل ای عمر عزیز توشه ی راهی ندارم تا کجا می رانی ام؟ تا حقیقت گُم نگردد زیر پای دیو و دد روز و شب دنبال نور مکتبی انسانی ام جادّه های عاشقی را طی نمودم در غبار! شادم اما با تمامِ بی سر و سامانی ام اصلِ خود را گُم نکردم در غریب آبادِ دهر اهلِ تبریزم ولی از ریشه یک ایرانی ام بعد از عمری، فلسفه آیینه ای دستم نداد در طریقت عابرِ بیراهه ی حیرانی ام همچو ( شایق) دل به خورشید ولایت بسته ام سرخوشم تا بهره مند از مکتبِ قرانی ام @golchine_sher
وعده ی صادق نشان از قدرتِ ایمانِ ماست در حقیقت قطره ای از بحرِ بی پایانِ ماست در دلِ شب وعده صادق به جانِ صهیونیست آذرخشی بی امان در لحظه ی طوفانِ ماست آنچه از اعجاز، دیده مردمِ دنیا به چشم اندکی از بی شماران ،قدرتِ پنهانِ ماست صهیونیست این دشمن ظالم اگر گشته ذلیل وعده‌ی نصرت ز سوی حضرتِ یزدانِ ماست در دفاعِ مقتدر از خونِ پاکِ هر شهید در دل شب سیلی محکم فقط از آنِ ماست قدرتِ پوشالی صهیون در آن شب شد عیان شکرِ لله این حقیقت حاصلِ میدانِ ماست با فلسطینِ مسلمان عهد و پیمان بسته ایم بر مسلمانان به واقع این همان اعلانِ ماست این حقیقت (شایق) اینک گشته روشن بر همه دستِ غیبی در دلِ شب حامی یارانِ ماست @golchine_sher
به دنبالِ چه می گردی در این دنیای وانفسا ؟ که من بسیار گردیدم ولی چیزی نشد پیدا برای ذائقه شور است طعمِ بحرِ این عالم اگر چه ساحلِ زیبا نوازد دیده ی ما را در این پائین شدم مشغولِ بازیهای تکراری چو مرغِ پر شکسته غافل آز آن عالمِ بالا به هنگامِ خزان دیگر چه سود از نغمه پردازی شود خاموش و افسرده دریغا بلبلِ شیدا سراسر جادّه از رهزن نباشد لحظه ای خالی ندارد ایمنی رهرو در اینجا دامنِ صحرا همانند قفس دنیا برای عاشقان تنگ است بیا بگشای بال و پر به روی قلّه چون عنقا فضای شهر از بسکه نفسگیر است و افسرده کسی باور ندارد غصّه ی تنهائی ما را جهانی که زبیدادِ ستمگر روز و شب سوزد کنون محتاجِ امدادِ تو می باشد ، بیا آقا من از عشق مجازی در فضای شهر بیزارم چو ( شائق) در سرم دارم هوای دلبرِ زیبا @golchine_sher
هستی ام را شعله ور از سوز هجران کرد و رفت زندگی را بر منِ سرگشته زندان کرد و رفت دلبرِ ابرو کمان، با گوشه ی ابروی ناز عاشقم کرد و غمین کرد و پریشان کرد و رفت در وداعِ آخرین با تیغِ تیزِ غمزه اش خانه ی صبرِ مرا با خاک، یکسان کرد و رفت روزگارم تیره شد از بیقراری های دل ماهِ تابانم ز من رخساره پنهان کرد و رفت دردمندم سالها با دردِ بی درمانِ عشق ناامیدم بیوفا از هر چه درمان کرد و رفت دین و دنیای مرا با غمزه ای از من گرفت وقتِ رفتن ( شایقا) تاراجِ ایمان کرد و رفت @golchine_sher
نگاهم با نگاهش آشنا بود دلم در بندِ عشقش مبتلا بود کسی حالِ مرا باور نمی کرد زمانی که دلم غرقِ دعا بود کنار سایه ی زلف سیاهش مرا وقتِ سحر مهمانسرا بود اگر غم مشکلی ایجاد ، می کرد نظر بر روی او مشکل گشا بود کنون حالِ خوشی با عشق دارم که گامِ اوّلم در ابتدا بود ندارم شکوه از جورِ خلایق چرا که در دلم عشقِ شما بود نرنجیدم اگر از دستِ نادان مرا در سینه صبرِ انبیا بود ز پیری از چه رو باید بترسم؟ که در دستِ من از اوّل عصا بود شهید زنده را باک از عدو نیست که نادان یکسره کارش خطا بود چو( شایق) کی هراسی در دلم هست،؟ اگر آشوبگر قصدش جفا بود @golchine_sher
مشو بیهوده از غفلت، گرفتارِ هوس اینجا نباشد آنچه می جوئی تو را در دسترس اینجا به دنبالِ چه می گردی در این تنگ آشیان ای دل؟ جهان با این همه وسعت، شود مثلِ قفس اینجا عبث دل بسته ای بر رهگذارِ کاروانِ عمر نمی آید به گوشِ دل بجز بانگِ جرس اینجا دلم مانند آیینه طلوعِ روشنی دارد که در سینه کند برجسته آیینِ نفس اینجا همه غم های عالم را تحمل کرده ام یکجا! غبارِ غم نگیرد راهِ من از پیش و پس اینجا گُلِ خوشبوی این عالم اسیر پنجه ی خار است نمی بینم به فکرِ چاره کس را دادرس اینجا مشو غافل ز امواجِ خروشانی که می آید به ساحل می رساند موجِ سرکش، خار و خس اینجا پس از یک عمر پی در پی، تلاش و خونِ دل خوردن ندارد حسِّ آرامش دریغا هیچکس اینجا ز بسکه چرب و شیرین است طعمِ جیفه ی دنیا! بسویش می پرد از هر طرف ، فوجِ مگس اینجا چو ( شایق) در سرم افتاده میلِ پر زدن امّا چو مرغی گشته ام از غم گرفتار قفس اینجا @golchine_sher
برای امام رضا ( ع) ( باید غبارِ صحنِ تو را توتیا کنند) تا در حریمِ حُرمتِ تو عقده وا کنند اینجا ملائکند زمین بوسِ آستان باید ز عمقِ دل همه او را صدا کنند اینجا شکوه بحرِ کرم موج می زند زوّار لازم است که خود را گدا کنند در صحن صحنِ پاکِ حرم غلغله بپاست باید که یاد صحنه ی روز جزا کنند سرهای قُدسیان همه در محضرش خم است اینجا بخواه تا ز تو حاجت روا کنند وقتی گرفت دختری از پا فلج شفا باید که عاشقان همه غوغا بپا کنند خطِّ مقدّم است همینجا ظهور را باید برای حضرت مهدی( عج) دعا کنند @golchine_sher
خستگی و سید والامقام ؟! بر تلاش و همتِ پاکش سلام لحظه ای از راه حق غافل نشد بر حقیقت داشت عمری التزام در طریقت منحرف از ره نشد بود بی شک راه او راه امام با گلاب و اشک و گل شد بدرقه زخمِ ما بی او نیابد التیام خالصانه روز و شب خدمت نمود تا گرفت اجرِ خودش با احترام در شب میلاد مولایش رضا (ع) با رضایت داد جان بهرِ نظام تا شود روشن شبِ تاریکِ ما چهره اش گردید چون ماهِ تمام باد و باران سدِّ راهِ او نشد با شهادت یافت کارش انسجام جاودان شد در دلِ ایرانیان تا بماند وحدتِ ما مستدام روحِ او پرواز کرد از ورزقان آفرین ( شایق) بر آن عالی مرام @golchine_sher
با تو بودن یک نفس از هر دو عالَم بهتر است خالِ در کنجِ لبت از نقشِ خاتَم بهتر است! با کدامین فلسفه از عاشقان جا مانده ای؟ رهروان را ابتدا، راهِ فراهم بهتر است یک قدم از بند خود بیرون بیا گر رهروی از رُباطِ تن جدا گشتن مُسلّم بهتر است هر گلی فصلِ بهاران نکهتی دارد ، ولی از میانِ آن همه گل، عطرِ مریم بهتر است از کویر نامرادی های عالم دور شو از برایت سایه ی گلزارِ خرّم بهتر است زندگی با کینه و نفرت به غیر از رنج نیست عاشقی همواره بر اولاد آدم بهتر است بی تو می مُردم به فریادم رسیدی نازنین عشقِ رویت تا نفس دارم برایم بهتر است @golchine_sher
برای حضرت رقیّه( س) پدر بی تو به صحرا آه و افغان ماند و من ماندم بیابان در بیابان جسمِ عریان ماند و من ماندم نشانی از مسلمانی در این لشکر نمی بینم!! به دل کینه ز خلقِ نامسلمان ماند و من ماندم سرت را از تنت وقتی در این صحرا جدا کردند خودم دیدم که دنیا بی سلیمان ماند و من ماندم ز سوز تشنگی آتش چنان در جان من افتاد که از داغش به سینه آه سوزان ماند و من ماندم به ویرانه نشستم تا بیایی تو به بالینم ولی بی تو به سینه داغِ هجران ماند و من ماندم پس از هجران تو بابا خودم دیدم در این صحرا که زینب( س) بی برادر بااسیران ماند و من ماندم به هنگامی که سرها را فراز نیزه ها کردند به دشتِ کربلا اجساد عریان ماند ومن ماندم @golchine_sher
اصغر شش ماهه دید در دریائی از خون پیکر شش ماهه را در ره عشق آزمود آن باور شش ماهه را تا به قوم تیره دل گردد حقیقت آشکار بُرد بالا ، روی دستش اصغر شش ماهه را خنده جای گریه در آغوش بابا می نمود ! تا نبیند دیده ای چشم تر شش ماهه را همچو بسمل بال و پر بر هم زدن در خونِ خویش دیدنی تر می نمود بال و پر شش ماهه را عاشقانه طی نمود هفت آسمانِ عشق را کوفیان کی دیده اند آن شهپر شش ماهه را؟ تا که جامی سر کشید از باده ی گلگونِ عشق رنگ از خونش خدا زد ساغر شش ماهه را کرده ( شایق) نیمه های شب هوای کربلا تا که از شش گوشه بوسد اصغر شش ماهه را @golchine_sher
به رنگِ خدا ( برای حضرتِ علی اصغر ع) ز تشنگی تو رها می شوی یقین پسرم اسیر تیر بلا می شوی یقین پسرم هنوز غنچه ای امّا ز تند باد زمان ز شاخه زود جدا می شوی یقین پسرم چو مرغِ بسته پَری در قفس چرا نالی؟ ز بند فاصله وا می شوی یقین پسرم چه غم به خونِ گلویت نشسته قنداقت ز خون به رنگِ خدا می شوی یقین پسرم به گوشِ کس نرسیده اگر چه ناله ی تو دلیلِ آلِ عبا می شوی یقین پسرم میانِ آن همه جنگاورانِ دشتِ نبرد زبانزد رُقبا می شوی یقین پسرم چه ساکت آمدی و پُر زهیمنه رفتی! یگانه گوهرِ ما می شوی یقین پسرم سه شعبه تیری اگر چه نموده خاموشت به گوشِ خلق ، صدا می شوی یقین پسرم فرازِ دستِ خود آن روز تیره می دیدم شهیدِ قومِ دغا می شوی یقین پسرم ز قولِ شاهِ شهیدان به گریه ( شایق) گفت: شهید کرب و بلا می شوی یقین پسرم @golchine_sher
وسعتِ فاجعه را زیر نظر داشت حسین ع از دلِ مردمِ نامرد ، خبر داشت حسین ع گفت : باید بروم کرب و بلا منتظر است همرهِ قافله منظومه قمر داشت حسین ع جان به قربانِ امیری که به هنگامِ نبرد خط شکن شیرِ دلاور ، سه پسر داست حسین ع کی به تاراجِ خزان رفت علی اصغرِ او؟ باغی از غنچه ی بشکفته ثمر داشت حسین ع از شبِ کوفه ی دلگیر و ز پیمان شکنان عزمِ دل کندن و آهنگِ سفر داشت حسین ع بس که زد تیر، عدو بر بدنِ خسرو دین! مثلِ سیمرغ توان گفت که پَر داست حسین ع نی ، فغان کرد ز سوز دل خود وقتی دید بر سرِ نیزه در آن وادیه سر داشت حسین ع جامه ی زخم به تن در وسطِ آتش و خون عاشقانه به خداوند نظر داشت حسین ع در شبِ تیره در آن واقعه ی جانفرسا روی لب ذکرِ دعا تا به سحر داشت ، حسین ع تشنه لب یک تنه در معرکه ی کرب و بلا سمتِ معشوق فقط قصد سفر داشت حسین ع چون که بر پیکر عباس علمدار رسید همچو ( شایق) ز جگر دیده ی تر داشت حسین ع @golchine_sher
تا بگیرم در دعاهایم سراغِ خویشتن نیمه شب ها می کنم روشن چراغِ خویشتن همچو شمعِ کُشته ای خود را تماشا می کنم سوختم در شعله تا آخر ز داغِ خویشتن همچو دانه تجزیه گردیده ام در زیر خاک پُر ثمر گردد درونم از فراغِ خویشتن خوش نشین بودم اگر چه در بهشتِ عافیت در طریقت مانده ام غافل ز باغِ خویشتن در بیابانِ عدم بسیار گشتم، کَس نبود بعد از این می گیرم از حیرت سراغِ خویشتن از شرابِ غفلت افزا چشمِ مستی بسته ام می شوم پیمانه پیما با ایاغِ خویشتن همچو( شایق) راز دل را می کنم در دل نهان تا ببویم بوی گُل را با دماغِ خویشتن @golchine_sher