عشقت خلاصه در گل و آب و سرشت ماست
مهر تو در میان دل و جان و خشت ماست
با عشق رهبر و شهدا رای می دهیم
هر ذره ی غبار تو ایران بهشت ماست
#زینب_حسامی
#عضوکانال
@golchine_sher
من از انگشتریِ واژه هایم درد می روید
میان هر بهانه گریه ی برگرد می روید
میان حوض کاشی در کنار بچه ماهی ها
به روی پلک هایم قطرهایی سرد می روید
دلم آغوشی از جنس تو و گلپونه می خواهد
تویی که از میان شانه ات صد مرد می روید
کجایی آینه ؟ تصویر من بدجور غمگین است
که از بغض غرورم بوته های زرد می روید
شبی با ماه با دریا چنانت ارزو کردم
که حالا از غزلهایم زنی شبگرد می روید
به زخم سینه ام امشب نشسته تیری از عشقت
همان تیری که از برخورد او سردرد می روید
منم آن قطره ی جا مانده از دریای اغوشت
که هر شب از غمش دیوانه ای ولگرد می روید
تو را دیدم که دستت دور دستان رقیبی بود
از این مصرع غم عشق تو را رد کرد می روید
#زینب_حسامی
#عضوکانال
@golchine_sher
از شعر لبم خیال باران رویید بر پنجره و کوچه و دالان رویید
از بوسه ی لبهای تو انگاری که یک بوته ی رز گوشه ی گلدان رویید...
#زینب_حسامی
#عضوکانال
@golchine_sher
چقدر با تو زیادم چقدر بی تو کمم شبیه نقطه ی صفری که در کنار دو است ....
#زینب_حسامی
#عضوکانال
@golchine_sher
ولای مرتضی اصل است و حبّش شرط ایمانم هر آنکس عاشق مولاست، دست حق نگه دارش
#زینب_حسامی
#عضوکانال
@golchine_sher
او معنی هل اَتای قرآن بوده او مظهر کاملی از انسان بوده
وقتی که شهید شد علی در مسجد گفتند مگر علی مسلمان بوده #زینب_حسامی
#عضوکانال
@golchine_sher
چند وقتی هست تنها همنشینم با خودم
فارغ از هفت آسمان من هشتمینم با خودم
خلوتی خود خواسته با خود فراهم کرده ام
منزوی شاعرم خلوت گزینم با خودم
می روم تا دشت و دریا ، تا ستاره تا خدا
می روم تا آسمان پروین بچینم با خودم
آه را می گیرم از چشم خودم با آستین
هم خودم میگریم و هم آستینم با خودم
دوست دارم میز و خودکار و خیال و ماه را
در کنار شعرهایم بهترینم با خودم
دور تا دور خودم آجر به آجر -سنگ سنگ
میگذارم روی هم دیوار چینم با خودم
آه ای تنهایی ای دنیای خوب پر سکوت
لب فروبستم چرا که نقطه چینم با خودم
عاشقی دیوانه ام دیوانه تر از هر چه هست
شاعرم مجنون تر از لیلا همینم با خودم
دور باید بود از هرچه شلوغی هر چه هست
هر که دارد منطقی من اینچنینم با خودم
#زینب_حسامی
#عضوکانال
@golchine_sher
باید قلم از حضرت سلطان بنویسد شیرین تر از آن شاه خراسان بنویسد
از حاجت بارانی آن زائر خسته از پنجره فولاد رضا جان بنویسد
از کفتر چاهی به روی گنبدت اقا از حال و هوای دم ایوان بنویسد
از باب جوادت که مشرف شده شاعر از گریه ی با شوق دو چندان بنویسد
دستی به روی سینه و قدتا به کمر خم از عشق تو و مهر فراوان بنویسد
من مشهدی ام نام مرا کاش که یک بار در زمره ی یک زائر و مهمان بنویسد
باید که همه عمر قلم از تو بگوید باید که کماکان که کماکان بنویسد
تو ضامن آهو و قلم , شاعر دلتنگ باید که تو را شاه غریبان بنویسد
واشد گره از کار فرو بسته ی شاعر بگذار تو را حضرت باران بنویسد
#زینب_حسامی
#عضوکانال
@golchine_sher
این سنگ آتش زا که حالا مثل تمثیل است
باران موشک های ایرانی سجیل است
طوفان به پا کردست در قلب خود دشمن
او که علمدار سپاهی از ابابیل است
سکه پرستان یهود این را توئیت کردند
تا اطلاع ثانوی بازار تعطیل است
دیدند ناز شصت یاران یمانی را
یاران آن آقا که بر نی گرم ترتیل است
مردان ما از رعد و از طوفان نمی ترسند
چون پشتشان گرم سپاه قدس هابیل است
بی شک کسی که غصب کرده خاک زیتون را
ته مانده ی منفور نسل نحس قابیل است
زیر لب سربازهای حضرت حیدر
با ما رمیت اذ رمیت ذکر تعجیل است
از اقتدار ملت ما خورده بد سیلی
این تازه تنبیهی برای آن اباطیل است
می آید آن سردار طوفانی الاقصی
اری همان منجی که در قران و انجیل است ....
#زینب_حسامی
#عضوکانال
@golchine_sher
باید امشب کمی خودم باشم ،دورتر از حوالی چشمت
بافتی زیر و رو ی دل را با ،نقشه ی ریز قالی چشمت
پیچ و تاب طلایی گیسوت مثل نیلوفری است درکندو
مثل زنبور روی نیلوفر ، خیره ام رو به شالی چشمت
با من انگار آشنا بودند مردمی در هوا ی پرچین ها
مژه هایت شراب می نوشید در هوای اهالی چشمت
صبح ها در هوای بارانی ، بین بال و پر کبوترها
در هوایی که بوی حافظ داشت خوانده ام بیت عالی چشمت
مثل خاکی که بو ی نم دارد ، دل من دست بر قلم دارد
عطر هل های تازه دم دارد ،، چای های ذغالی چشمت
باز باتو ستاره سوسو زد،مثل الماس های ریزی که
می درخشند رو ی تاریکی ، در کنار لیالی چشمت
مانده ام بی قرار و دلواپس در کنار کسی که رویایی است
نشد این بار... ، مانده ام حالا پرسه زن در حوالی چشمت
#زینب_حسامی
#عضوکانال
@golchine_sher
مسیر مخفی آبی ،مسیر آبی رود
چگونه میشود آیا برای تو نسرود؟
به سوی کوچه ی سبزت پری نازک شعر
از این ترانه سلام و به این بهانه درود
تو اتفاق قشنگی میان صحبت صبح
شبیه بارش باران شبیه راز کبود
تنفس کلماتی در ازدحام زمین
ثبوت خلوت ماه ای میان گفت و شنود
تو خلسه ی لب حوضی کنار گریه ی ابر
تو آیه های حضوری به هرچه بود و نبود
طلای گندم شوقی میان بغض زمین
تمام معنی شعری به شرب و شهد و شهود
تو عین و شینی و قافی به سرخی کلمات
تو آبروی حروفی به چشم ابر آلود
مدار هر چه مدارا پرنده ی سحری
چقدر با تو قشنگ است هر فراز و فرود
شب و بهانه و اشک و دوباره دلتنگی
من و سکوت و تکلم من و قنوت و سجود
تو عطر مریم و زنبق تو انعکاس چه ای ؟
هوای شرجی اهواز ،ای زن موعود
"خیال خام پلنگم سر جهیدن داشت
خیال خام پلنگم چقدر کودک بود ....
#زینب_حسامی
#عضوکانال
@golchine_sher
نه رفتن را بلد هستم نه در پیشم تو را دارم
نه می میرم نه می خندم در این برزخ گرفتارم
شبیه تشنه ای هستم نشسته بر لب چشمه
که لب را تر نکردم جرعه ای و تشنه می بارم
اگر چه نشنوی اما برایت شعر می خوانم اگر چه نیستی اما همیشه دوستت دارم
برایت شعر میخواندم برایم فلسفه خواندی
چرا رفتی که از این زندگی بدجور بیزارم
زلیخایی شدم دیوانه و آواره و عاشق ببین که دوره گرد کولی هر کوچه بازارم
تمام معنی و مفهوم شعر من همین باشد مریضم خسته ام دیوانه ام بدجور تبدارم
اگر باشد بهای عشق جان دادن منم حاضر بهای جان من نقد است عشقت را خریدارم
#زینب_حسامی
#عضوکانال
@golchine_sher
چشمش سکوت بود و خودش راز اسکلت
انگار خسته بود از آغاز اسکلت
پر بود ازصدا و دهن قصه ای نداشت
میخواست تا کمی بزند ساز اسکلت
زندان تنگ بودن خود را شکسته بود
اما نداشت فرصت پرواز اسکلت
دو تیله بود چشم- بهار آبی اش فقط
مثل دو رود سبزپر اعجاز اسکلت
دستش به روی زانوی خود خشک مانده بود
گفتم چقدر خسته شده باز اسکلت
شطرنج را به بازی خود خیره کرد و شاه
شد مات خیره مانده به سرباز اسکلت
چشمش رسید سمت من و گفت شعر را
در قلک تو کرده پس انداز سکلت
خندید و باز مثل مترسک غروب شد
من ماندم و خیال غزلساز اسکلت
#زینب_حسامی
#عضوکانال
@golchine_sher
باده سرخی بریزان از لب عنابی ات
آسمان را رنگ کن با چشم های آبی ات
رنگ مویت گرگ و میش نقره ایِ صبح زود
هی ستاره می چکد از چشمک مهتابی ات
رقص چین دامنت البرزهای در گسل
ناز می پاشی تو با پیراهن سرخابی ات
می پرد سنجاب ازسبزِ بنفش پلک تو
می شود آشوب جنگل از سر بد خوابی ات
تو خدای سامری و یهوه ای که گاه گاه
تند و تیزی مثل دین جعلی وهابییت
دختر برنو به دوش چشم و ایلستان اسب
کشته داده خواستگاران ده اربابی ات
عشق تو تاریخ را دیوانه کرده نازنین
شعر من تقدیم تو مه بانوی جذابیت
#زینب_حسامی
#عضوکانال
@golchine_sher
کوهیست جنس ساقه ی گندم به جنس ماه
مردی که خسته از غم نان می رسد ز راه
مردی که دستهاش حکایات تازه داشت
مردی که بود از قدمش خانه رو به راه
مردی از آب و آتش و دریا و آیینه
مردی که بود صخره و دیوار و جان پناه
مردی که در میانه ی شطرنج زندگی
سرباز بود اگر چه خودش بود پادشاه
او مثل نور مثل افق مثل رود بود
او مثل مهر بود و هوا بود و مثل ماه
از جنس قیصر و غزل و منزوی عشق
از فصل نوبرانه ی بارانی نگاه
او مرد واقعی تمامی همیشه بود
بابا نوشت و بعد به تکرار تکیه گاه
#زینب_حسامی
#عضوکانال
@golchine_sher
حال و هوای داستانش فرق میکرد
ماه درون آسمانش فرق میکرد
از خنده اش باغ بهاری سبز می شد او مثل سعدی بوستانش فرق میکرد
می ریخت از زنبور لبهایش گل سرخ
طعم عسل های دهانش فرق میکرد
مثل کبوتر با غزل -گل خنده می ساخت
هر نغمه از بین لبانش فرق میکرد
ریواس و مریم در میان چنته اش داشت
حتی کلام مهربانش فرق میکرد
یک باره رفت و داغ او آتشفشان شد او شعله ی آتشفشانش فرق میکرد
او یک پری در هیات انسانی اش بود
آری فقط او داستانش فرق میکرد...
#زینب_حسامی
#عضوکانال
@golchine_sher
اگر ابری شوم در دست تو احساس می بارم
برایت اشک را چون خوشه ای الماس می بارم
برای روزهایی که دلت بدجور غمگین است
کنارت بی حد و بی مرز و بی مقیاس می بارم
برایت می دوم تا جاده ی تهران و چالوس ات
همان جا در کنار باغی از گیلاس می بارم
اگر حتی شود در چارراهش عشق می کارم
غزل ها را کنار این عوام الناس می بارم
شبیه نم نم باران به دور حلقه ی چشمت
جلوی دوربین مات هر عکاس می بارم
قلم را میزنم در خون و روی تخته نرد عشق
برای چرخش شیش و چهارِ تاس می بارم
نکش آهی به روی لب که در دیوان شاهانی
شبیه قل قل قلیان شاه عباس می بارم
تو خواهی رفت می دانم ولی باور کن آن لحظه
که من با گردنم در حلقه های داس می بارم
#زینب_حسامی
#عضوکانال
@golchine_sher
ذره ذره ذره انگور شدی خدمت کردی ، عاشق نور شدی
آرام بخواب خسته ای ابراهیم ای مرد تو هم شهید جمهور شدی
#زینب_حسامی
#عضوکانال
@golchine_sher
هوا چون تیره شد بغض قلم بی واسطه وا شد
زمین باران گرفت و آسمان آغوش دریا شد
چه دریایی که با موج خروشان بی صدا مانده
چه دریایی که در دامان کوهستان بلندا شد
شبیه گرمی خورشید بود و روز بارانی
که با چشم نخوابیده برای من معما شد
کسی که عاشقانه در پی کار وطن جان داد
ببین اعجاز شد ققنوس شد بال و پرش وا شد
که او بر طعنه ها و نیش ها خندید ولب را بست
که او در آتش نمرودیان اوج تماشا شد
برای خستگی های گلوگیرش خودش تنها
به زانو تکیه کرد و خود برای خود تسلا شد
چه کردی مرد میدان بی ریا خندیدی و رفتی
چه کردی تو که حتی رفتنت اینگونه زیبا شد
میان برف و بوران خدمتت مقبول شد زیرا
شهادت نامه ات از جانب جد تو امضا شد
تو در پایین پای حضرت سلطان چه می خواندی
که در پایین پای حضرت سلطان تنت جا شد
#زینب_حسامی
#عضوکانال
#شهید_جمهور
@golchine_sher
دیوان مولوی ست لبان اناری اش
معبد شدست چشم غزال ِخماری اش
ریواس های ترش و ملس تازه می شوند
از چشمه های بارش ابر بهاری اش
سیب و هلوست گونه ی انگور زای او
شاتوت بوده رنگ گل گوش واری اش
فرعون شده به کاخ زراندود عاشقی
افعی زدست زخم فراوان کاری اش
طعم لبان فتنه ی او قهوه ی قجر عاشق شدم به طعم لب زهرماری اش .
زیتون چشم های غزل واره اش عجیب
سبز -آبی است رنگ دو تا رودباری اش
صوفی شدم به میکده ی چشم های او
پیچک شدم به دور تن حلقه داری اش
جبری شدم به قاعده ی عشق بی دلیل
جبری که دل سپرده به او اختیاری اش
مانده است بر دلم سبدی از ترانه ها
مانده است روی دفتر من یادگاری اش
هر لحظه در خیال غمش آب می شوم
شوری زدست بر دل من افتخاری اش
صبر است کار و بار من و حال روزگار
من مانده ام کنار غم و سوگواری اش
#زینب_حسامی
#عضوکانال
@golchine_sher
دلتنگ هستم و بدنم داد می زند
گلهای روی پیرهنم داد می زند
تشنه شدم هوای تو را در سراب مرگ
حالا پیاله های تنم داد می زند
مردم به ساعتی که تو را خاک کرده اند
بالای قبر تو کفنم داد می زند
گفتم زمانه میگذرد نه درست نیست
تو رفته ای و من دهنم داد می زند
شاعر شدم که شعر بگویم برای تو
دیدی که شاعرت شدنم داد می زند
تو سرزمین کامل من بودی و هنوز
من صفر مرزی وطنم داد می زند
ای کاش تا دوباره ببینم تو را که من
مثل اویس ام و قَرَن ام داد می زند
#زینب_حسامی
#عضوکانال
@golchine_sher
دارد زنی کنار خودش گریه می کند
از درد بی شمار خودش گریه می کند
با بخت تیره بافته رج های زیر و رو
حالا کنار دار خودش گریه می کند
دلواپس است و مضطرب و غرق در سکوت
او که برای یار خودش گریه می کند
در روبه روی آینه ها آه می کشد
بر حال روزگار خودش گریه می کند
دیوار را که دید کنارش به گریه ای
با قاب عکس تار خودش گریه می کند
زخم زبان دروغ قضاوت شکسته تر
از قلب چون انارخودش گریه می کند
تکرار فصل زرد شده لحظه ها و او
از فصل بی بهار خودش گریه می کند
#زینب_حسامی
#عضوکانال
@golchine_sher
قهری و من پُرم ، پُرم از پرسش و اگر
می آیی عاقبت تو به این شعر بی خبر
پلکم پریده است یقین دادمش که تو
می آیی از سکوت شب و می زنی به در
می آیی و برات شده بر دلم که من
در پای تو درختم و تو غیرتِ تبر
آری بزن به ریشه ی من بیشتر بزن
محکم بزن که هیچ شوم هیچ بی اثر
محکم بزن تو خرد کن و عاشقم نباش
چیزی ندادمت به خدا غیر درد سر
پا پس نکش بیا و دوباره شبیه قبل
من را کنار شعر و غزل با خودت ببر
من را ببر به دشت به رویا به ماهتاب
من را ببر به شب به ستاره به دورتر
من را ببر به کوچه ی یاس و به بوی سیب
من را ببر به میکده ی عشق با هنر
قهری ؟ چرا ؟ مگر که عزیزم چه گفته ام ؟
هی فکر میکنم به تو با چشم های تر
بی تو سیاه تر شدم از یک شب سیاه
با تو سپیدتر شدم از لحظه ی سحر
حالا بیا به آشتی و چای و منزوی
حالا بیا غزل به غزل هیچ سر به سر
عشق است واژه ای که نگفتیم ما به هم
در کوچه باغ قصه ی ما هست یک نفر ....
همواره عشق می رسد از راه بی دلیل
همواره عشق می رسد از راه بی خبر
#زینب_حسامی
#عضوکانال
@golchine_sher
نشانه از هیجان بهار داری تو درون سینه ی تنگت قرار داری تو
همیشه مثل ثریا هوای پاییزم همیشه توی دلت شهریار داری تو
میان بوته ی انگورهای مزرعه ها به روی گونه ی سیبت انار داری تو
حباب حوصلهای روی آسمان ای عشق که وقت رفتن از اینجا قرار داری تو
تو کهنه کار تسلای هر دل تنگی که ماندهای و به چشمت هوار داری تو
به زخمههای تبر روی گرده های بلوط نشانه از غم هر همجوار داری تو
به آفتاب قشنگی که امد از چشمت طلوع مولوی حلقه دار داری تو
بریز باده و بارانترم کن ای آدم که در برابر من اقتدار داری تو
چقدر حادثه هستی قبیله ی بی نام چقدر توی دو چشمت شکار داری تو
چقدر ابلق سبزت شده تماشایی که چشم سیب گلابی خمار داری تو
بیا حروف بهانه! ترانه می داند در آستین خودت شاهکار داری تو
تو را به وسعت تاریخ میشوم منصور که روی دار لبت، سر به دار داری تو
همیشه عشق یکی نیست در مقابل عشق نگو زیاده ز حد جاننثار داری تو
منم عبور علاقه منم هوای سه تار اگرچه رد کنیام اختیار داری تو
نشسته حسرت من بر دل زمین و زمان خوشا به حال تو کِه یار غار داری تو
#زینب_حسامی
#عضوکانال
@golchine_sher
رفتی مرا به داغ ندیدن گذاشتی
سنگی به روی بال پریدن گذاشتی
خندیدی و دلم به هوای لبت که رفت
آنجا مرا به حسرت چیدن گذاشتی
یوسف کجا ؟ کلاف من پیرزن کجا؟!
تو در سرم هوای خریدن گذاشتی
من دوستت ...ادامه ی آن را نگفتی و
دل را در انتظار شنیدن گذاشتی
آرام جان به جای سرت روی شانه ام
بار غمی برای کشیدن گذاشتی
رفتی و دانه های انار دل مرا
چون قطره های خون به چکیدن گذاشتی
سهم من از تمام تو حسرت شد و تمام
انگشت را دچار گزیدن گذاشتی
جانم به لب رسید و تمامست طاقتم
رگ را ولی برای بُریدن گذاشتی
#زینب_حسامی
#عضوکانال
@golchine_sher