بیا که چشم ترم روی یار می خواهد
در این کویر سرم سایه سار می خواهد
بیا که فصل زمستان چقدر طولانی است
بیا که فصل زمستان بهار می خواهد
در این تلاطم امواج فتنه های زمان
بیا که سینه دنیا قرار می خواهد
غبار شبهه نشسته به روی آینه ها
زمانه آینه ای بی غبار می خواهد
ز کد خدای دروغین جهان فراوان شد
بیا که چون تو جهان شهریار می خواهد
و دین پر از زنگار بدعت و تکفیر
بیا که دین رسولان عیار می خواهد
وگرگهای حرامی خفته دور حرم
بیا که گرد نشان ذوالفقار می خواهد
بیا که بغض غریبی فشرده حنجره را
که آن نگین مدینه مزار می خواهد
#محمدحسین_بنی_اسدی
#عضوکانال
@golchine_sher
دوست دارم که سير گریه کنم
همچو طفلی صغیر گریه کنم
پای منبر برای روضه ی آن
طفل ناخورده شیر گریه کنم
همچون نوح نبی نوحه کنان
برشبر و شبیر گریه کنم
پای در راه کربلا بنهم
تا ته آن مسیر گریه کنم
همرَهِ واژه واژه های لهوف
بر صغیر وکبیر گریه کنم
روی فرش حرم به ماتم آن
بوریا و حصیر گریه کنم
و در ایوان حضرت ساقی
خسته و سربه زیرگریه کنم
برگلی که، شد ارباً اربا و
بر تنی پرز تیر گریه کنم
ساربان صبر کن که من بر آن
کاروان اسیر گریه کنم
در خرابه برای خلوت آن
کودک گوشه گیرگریه کنم
سینه ام پر ز آتش وعطش است
دوست دارم که سير گریه کنم
#محمدحسین_بنی_اسدی
#عضوکانال
@golchine_sher
جبرئیل از سَما ندا میزد
ناله بر ال مصطفی میزد
روی صدر حسین سنگین بود
زخم ها شمر بی حیا میزد
سینه اش زیر کوهی از درد و
جسم زخمیش دست و پا میزد
شاه شمشاد قد در آن لحظه
مادرش را فقط صدا میزد .
خواهری دل شکسته روی تل
ناله در دشت نینوا میزد
دید با چشم خود که نامردی
خنجر کینه ازقفا می زد
کربلا غرق رنج و محنت شد
لشکری رد خیمه رامی زد
خصم باسنگ و نیزه و دشنه
این جدا دیگری جدا می زد
سر سردار روی نیزه شد و
گذری هم به آیه هامی زد
عطر قرآن به روی منبر نی
موج در دشت کربلا می زد
تن بی جان اربا اربارا
لشکر اشقیا چرا می زد
طعنه بر جسم و جان و ال نبی
هم غریبه هم اشنا میزد
نعل تازه به دست و پای ستور
کوفی سست و بی حیا میزد
در شگفتم ز بی حیایی آن
پیرمردی که با او عصا می زد
بهترین بنده خدا را او
بهر خشنودی خدا می زد
ناگهان آسمان سیه پوشید
ناله بر ال مصطفی میزد
#محمدحسین_بنی_اسدی
#عضوکانال
@golchine_sher
لبی مدام به دنبال آب بود آن روز
نگاه منتظری بی جواب بود آن روز
پدر نشسته کنار گلی که پرپر بود
تمام معرکه غرق گلاب بود آن روز
شکست آینه مصطفی در آن صحرا
زمین وعرش پر از التهاب بود آن روز
لبش ز اشک پدر تر شد و زخون رنگین
لبی که چون قدحی پرشراب بود آن روز
میان هلهله وحشیانه دشمن
دل پدر زغم او کباب بود آن روز
قشنگ بود در آن مجلس حنابندان
محاسنی که زخون در خضاب بودآن روز
زروی تل پر از خاک، خواهری شاعر
به جستجوی مضامین ناب بود آن روز
قصیده اش چه مراعات بی نظیری داشت
حسین بودو عطش بود و آفتاب آن روز
علی به قتلگه و آن علی تنش تب دار
و غنچه ای که به گهواره خواب بود آن روز
صدای ناله ای از خیمگه به گوش رسید
چرا که نوبت پور رباب بود آن روز
#محمدحسین_بنی_اسدی
#عضوکانال
@golchine_sher
صدفهای دریا تو را می شناسند
خس و خار صحرا تو را می شناسند
تو شبگرد شیدای شبهای شهری و
شبهای شیدا تو را می شناسند
تو آرامش کودکان یتیمی
که در خواب و رویا تورا می شناسند
تو زیباترین واژه آفرینش
تمام غزلها تورا می شناسند
مه و مهر و مهتاب و آیینه و آب
ز عمق سویدا تو را می شناسند
تو در خانه غفلت ما اسیری
همه بهتر از ما تو را می شناسند
نه تنها زمین با شما آشنایند
تمام ثریا تو را می شناسند
همه با تو گفتار ناگفته دارند
نه اینجا که هر جا تو را می شناسند
اگر چه نگارم تو در غربت هستی
تمامی دنیا تو را میشناسند
#محمدحسین_بنی_اسدی
#عضوکانال
#امام_زمان
@golchine_sher
چای می نوشم و در موکب تو دلشادم
در مسیر حرم از هر دو جهان آزادم
مرغ صحن ملکوتم شده ام زنده ز خاک
تربت کرب و بلا کرده چنین آبادم
مهرورزی به شما ریشه ی دیرین دارد
شیر مادر به من آموخت ره اجدادم
بال و پر داد به فطرس پرِ قنداقه ی تو
دست من گیر که من هم به زمین افتادم
خوانده ام اذن دخول حرمت از مشهد
من دخیل حرم و پنجره ی فولادم
اربعین پای پیاده نجف و کرب و بلا
چای مینوشم و در موکب تو دلشادم
#محمدحسین_بنی_اسدی
#عضوکانال
@golchine_sher