دلم دریای آرام است و موجی مختصر دارد
بیا در ساحلش بنشین که صد گونه گهر دارد
به غمزه پای بر قلبم گذار و بگذر از
اغیار
که هم خورشید و اختر هم به دامانش
قمر دارد
خدا را شاکرم کاین شاه بی پروای
شاهد کُش
هزاران شاخه، شعرِ دلنشین چون
نیشکر دارد
درختی سایه گستر کاشتم در سینه ام
باصبر
که هر فصلی بدان روی آوری ، بینی
ثمر دارد
نه زیبا می نماید پیشِ چشمش زیوری
هرگز
نه بر گیسو و زلفی جز به زلفانت نظر
دارد
چو مجنون میشود دیوانه ، میگردد زخود بیخود
از این دیوانگی، دانم که دلبندش
خبر دارد
جوانی رفت و عشقی آتشین در جانِ او
باقیست
به حرمت با دلم تا کن که تاجی معتبر
دارد
#محمد_رضا_فتحی
#م_ح_شاد
#عضوکانال
@golchine_sher
آی آدمها !
خواهم آمد
خواهم آمد باز با آن اسبِ چوبین
جار زن ، در کوچهء اکنون
با یراقی سبز و یالی زرفشان
با صولت ِ پرویز
چه گویم...
با دلی آکنده از آمالِ رنگارنگ ؛
چون اَنجیر کوهی
یا که اَفرا
در هوای موسیقی خیزی
که باران می زند نم نم
بر دیوان شعرم
بی درنگ در موسم پاییز
با خیالی مخملین
با تمام آرمان خویش.
می نوازم چنگِ خوش آهنگِ خود را
در چمستانی غریب.
می زنم فریاد
بی شک می دمم در صوتکم یکریز
و دنیای به هم آشفته را
آرام خواهم کرد من
از آنچه بی تدبیر آمد پیش
صدا در باد می پیچد
صدا با باد میخواند
می دانم .
و میدانم
ندایم می رود بالاتر از ناهید
صدایم می شود همسایهء خورشید
و آخر می نشیند باده نوش
در چاهسار گوش
و یا شاید شناگر می شود در چشمهء تقدیر.
و خواهم گفت
پی در پی
در آن احوالِ وانفسا
که ماندم با خودم تنها
آی آدمها !
که اینک
شانه بر دیوار شک بنهاده اید و جامه را
پُر کرده اید از توده ای تشویش.
من از شهر بهاران
شاخه های باور آوردم
و از دشتِ یقین
صد خوشه امید
سبویی شبنم و جامی پُر از باران
و فنجانی
که شد از عاشقی لبریز.
پیاله در پیاله
شعر دارم تازه دم
با طعمی از ایمان.
دوباره در خیابان جار خواهم زد
در آن هنگام
که ماه از آستین ساده شب
می رود بالا
آی آدمها ...!
#محمدرضا_فتحی
#م_ح_شاد
#عضوکانال
@golchine_sher
تا تو را دیدم به چشمم ماه دیگر ماه نیست
هیچ شاهی با وجودت در دو عالم شاه نیست
آنچه من بینم در این آیینه می دانم کسی
جز خدا حتی ملک زین ماجرا آگاه نیست
زائرش بر شاخ طوبی جام میگیرد مدام
در فلک هم مثل این مضجع زیارتگاه نیست
آب خواهد تا که آهی از جگر بر آورد
حیف آن بیچاره اصلا در بساطش آه نیست
دیده ام با صد تفاخر خواجه را بر بام عرش
تا به معبودش تو پنداری که چندان راه نیست
اندرین درگاه باید تا قیامت سر نهاد
در جهان مانند این در، گشته ام درگاه نیست
ماه را در عمر خود من ماه دانستم ولی
تا تو را دیدم به چشمم ماه دیگر ماه نیست
در وصف حضرت ابوالفضل العباس
علیه السلام
#محمد_رضا_فتحی
#م_ح_شاد
#عضوکانال
@golchine_sher
لای گیسوی زرافشانِ تو پنهانم من
روزگاریست که در روضه رضوانم من
ز ازل ساکنِ این کویم و می نازم
خوش
که در آن سلسله ، عمریست که
مهمانم من
بَه چه نظمی، که غزل شد متحیّر از آن
به ردیفش کنم اقرار، که حیرانم من
همه را موی به مو، آیه به آیه خواندم
چشم بد دور، که خود حافظِ قرآنم من
شده با مِهر تو زنجیر چنان دست و دلم
که اگر سر برود، بر سرِ پیمانم من
نه مرا صبر، که بنشینم و برچینم درد
نه قراری، که غمی را ز تو بنشانم من
ز گلستانِ وفا، حرمتِ بی حد دیدم
بزنم چَه چَه، که چون مرغِ غزل خوانم من
#محمد_رضا_فتحی
#م_ح_شاد
#عضوکانال
@golchine_sher
از حقیقت آیه ای آرم که بردارم مَجاز
می رسد روزی به ایران آفتابم از حجاز
دل اگر شد دشتِ خونین،دامنش آرم
به دست
دانم آخر میرسد فرخنده یاری دلنواز
در به در خورشید می جویم در این
ظلمت سرا
با طلوعش عالمی از ماه گردد بی نیاز
باد بر او سجده آرد، آب می سازد وضو
آسمان با صد تواضع می کند بر او نماز
سر ، نه تنها بر فلک ساید مَلک از مَقدمش
از ثری تا عرش اعلی با حضورش سرفراز
می کِشد منشور باطل را به آتش
بی دریغ
بیرقی از نورِ مطلق را در آرد اهتزاز
نی فقط عیسی و موسی، بلکه اندر
مُلکِ حق
هر که را بینی در آن هنگامه، آید
پیشواز
حرمتش نیکو نگهدار و صبوری پیشه کن
می رسد روزی به ایران آفتابم از حجاز
#محمدرضا_فتحی
#م_ح_شاد
#عضوکانال
#امام_زمان_ع
@golchine_sher
بیا با دامنی چین چین و دردم را دمی
برچین
که از چین چینِ دامانت به دل افتاده صدها چین
لبت بادام و خالت دام و زلفت مار
خون آشام
جبینت ماه و قد رعنا و چشمانت
بلور آجین
رهم تا از رقیبانم ، ز خارستان این
وادی
گهی با سینه، گاهی آمدم آرام و
پاورچین
تو با این دلربایی می دهی جانم
یقین بر باد
گمانم از هزاران باغِ گل، کردت
خدا گلچین
مرا گفتی کِشم بر لوحِ دل نقشی
ز رخسارت
چرا با گیسوانت کرده ای بر گِردِ آن
پَرچین
اگر از چهره برداری شبی ناگه نقابت را
درخشان می شود چون چلچراغی آسمان تا چین
به ناخن می تراشم روز و شب
دیوار هجران را
که در پیرانه سر شاید نهم لب بر
لبی شیرین
اگر نفرین کند نسرین و گر آهی کشد
آهو
به آهو گویم احسنتم ، به نسرین گویمش آمین
غزل، بر مشقِ عشقم می زند بوسه
خدا داند
بدین نیکو سخن گفتن مرا سعدی کند
تحسین
اگر عنوان شود اسمت، قلم می رقصد
از عشقت
به حرمت ، اسم اعظم را کنم در گوشِ
او تلقین
#محمدرضا_فتحی
#م_ح_شاد
#عضوکانال
@golchine_sher
دماوندی پُر از دردم که در دفتر
نمی گنجم
بجز در سینه ات در بستری دیگر
نمی گنجم
به جانم زخم و سوزی در جگر دارم
ز هجرانت
کجایی ؟ آتشم ، آهم که در مجمر
نمی گنجم
پرستویی حزینم از قضا شد خانه ام
بر باد
کجا برگو گذارم سر ، که در بستر
نمی گنجم
کویرم ، کز علف جز نام نشنیدم
ز کوهستان
نگون بختم ، که در دامانِ نیلوفر
نمی گنجم
من آن انگشتِ شستم کز شهادت
گشته ام محروم
حلالم کن، که در مجرای انگشتر
نمی گنجم
مدارا کن، دلم چون دیدگانم جام
خونین است
مکن خاکم که من در خاک و خاکستر
نمی گنجم
چنان با خویش درگیرم که دادم
میرسد تا عرش
نگنجیدم در این دنیا و در محشر
نمی گنجم
پریشانم ، از این بی حرمتی شد
شانه ام لرزان
من آن گیسوی افشانم که در معجر
نمی گنجم
#محمدرضا_فتحی
#م_ح_شاد
#عضوکانال
@golchine_sher
تو که هستی، غزل از بام و درم می بارد
همه شب بوسه چو باران به سرم می بارد
نتوانم کُنمت شُکر ، خدایا ! چه کنم ؟
شِکَر از خامه و از شعرِ تَرم می بارد
به تماشای تو گر دامنِ صحرا بروم
گلِ صد برگ، به هر رهگذرم می بارد
چو روم ساحلِ دریا سحری از سرِ شوق
صدف از زیر و گُهر از زبَرم می بارد
نه فقط ماه سلامم دهد از عیشِ مدام
مکنم عیب ، زمین در نظرم می بارد
به کجا پَر کِشم از قلّهٔ قافت ؟ تو بگو
بِنَگر ، مهرِ تو از بال و پَرم می بارد
بزنم سکّه به نامت که تویی حرمتِ جان
ز جهان ، عشق کنون از جگرم می بارد
تو نباشی، قلم از قول و غزل می ماند
تو که هستی، غزل از بام و درم می بارد
#محمدرضا_فتحی
#م_ح_شاد
#عضوکانال
@golchine_sher
غزل بنما مدد ، غم لشکر انگیخت
به تیغش خونِ عاشق در قدح ریخت
خزر شد سرخگون همچون شقایق
شفق، گویی که با جیحون درآمیخت
به جانم ، همچو مجنونی جفا کرد
به خود تا آمدم ، از خانه بگریخت
به اقبالم ، فرو بنمود خنجر
چو بختک ، ناگهان بر تن در آویخت
نه من دیدم ، نه آهو وقتِ زادن
در این عالَم چنین رخسار و این ریخت
مرا در خاکِ ماتم کرد مدفون
اَلَک آورد با خود، خاکِ من بیخت
شدم حیران تر از حُر ، حرمتم رفت
غزل بنما مدد ، غم لشکر انگیخت
#محمدرضا_فتحی
#م_ح_شاد
#عضوکانال
@golchine_sher
بشوییم کهنگی تاریخ را
و
در جویبار زمان
شنا کنیم
کدورتها را ، خستگی ها را
کینهٔ فرتوتِ بادیه ها را
به دست باد بسپاریم
و به آب زنیم؛
همه را
لطافت رود
با خود خواهد برد.
طراوت را در تور اندازیم
و ثانیه ها را به تماشای بهار
پیوند زنیم.
بالهایت را بگشا
و در اندیشه پرواز
به افق بنگر.
تا سحر راهی نیست
می دانم
لانه باید ساخت
با پرِ پاکی
که در آن سادگی پیدا باشد
آزادی ، موج بزند؛
پرستوها باز میگردند
شاپرک ها پیدایشان میشود
جیرجیرکها مینوازند
و قناری غزل خواهد خواند.
برای قافیه فکری باید کرد
تا
همه چیز ردیف شود
تا عشق جوانه زند
مهربانی غنچه بندد
عاطفه گل دهد
و صداقت
سرِ سفره بنشیند.
#محمدرضا_فتحی
#م_ح_شاد
#عضوکانال
@golchine_sher