eitaa logo
گلچین شعر
14.5هزار دنبال‌کننده
911 عکس
310 ویدیو
12 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو باشد که خستگی بشود شرمسار تو در دفتر همیشهٔ من ثبت می‌شود این لحظه‌ها، عزیزترین یادگار تو تا دست هیچ کس نرسد تا ابد به من می‌خواستم که گم بشوم در حصار تو احساس می‌کنم که جدایم نموده‌اند همچون شهاب سوخته‌ای از مدار تو آن کوپهٔ تهی منم آری که مانده‌ام خالی‌تر از همیشه و در انتظار تو این سوت آخر است و غریبانه می‌رود تنهاترین مسافر تو از دیار تو هر چند مثل آینه هر لحظه فاش‌تر هشدار می‌دهد به خزانم بهار تو اما در این زمانه عسرت مس مرا ترسم که اشتباه بسنجد عیار تو از هر طرف نرفته به بن بست می‌رسیم نفرین به روزگار من و روزگار تو @golchine_sher
بی‌تو هر لحظه دلم سایه‌ی سر می‌خواهد از جهانِ غمِ تو....راهِ گذر می‌خواهد من همان ساحلِ جا مانده‌‌ی دریای توأم! در پیِ وصل تو دنیایِ دِگر می‌خواهد پیکرم همچو درختی زِ نفس افتاده... منتظر مانده چرا؟.. حُکمِ تبر می‌خواهد حاصل عمر من این بوده که بعد از تو دلم از من اینجا همه شب دیده‌ی تر می‌خواهد رفتی و همچو پرستوی مهاجر شده‌ای!! قلب بی‌تاب زمین از تو خبر می‌خواهد @golchine_sher
میل داری تو به رفتن من به ماندن بیشتر مطمئنا دوستم داری ولی من بیشتر گوشه ی دنجی، شرابی، راحتی، حرف دلی من به این ها قانعم اما تو حتما بیشتر من حسود و دوستانم ذکر خیرت می کنند اینچنین شد اعتماد من بـه دشمن بیشتر کاش شب باشد زمان رفتن تو لااقل هست داغ رفتنت در روز روشن بیشتر من تمام زندگی را باختم بی شک ولی شد قشون پاکبازان تو یک تن بیشتر @golchine_sher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای محمد علی بهمنی عزیز: شعر نَه...روی مُصَفّای تو پیدا می کرد اوکه در هر غزل، آئینه ،مُصَفّا می کرد... گرچه در محفل ما ، جمع ، غزل می گوید رفت آن کس که غزل از دل تنها می کرد... آنکه از بهر خودش تنگ شود سینه کجاست؟! آه و صد آه از آن یار که غوغا می کرد... گرچه کم بود هوا تا که نویسد از تو به هوای تو به هر گریه غزلها می کرد... غیر دلتنگی اش از بغض فرو خورده نبود گله ای گر دلش از تنگی دنیا می کرد... «تو همانی که دلم لک زده لبخندش را» عشق بود و لب خود رابه غزل وا می کرد... رفته ای تا ابد و شعر تو برجا مانده از ازل شکر، غمت فکر دل ما می کرد... هیچ از عالم ویران نتوان برد برون غیر یاد تو که آبادی دلها می کرد... «گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم» از ازل ، مرگ ،حسودی دو شیدا می کرد ... @robaiiyat_takbait
خویش را گم کرده‌ام بعد از تو در آوار خویش! رحم کن! می‌ترسم از تنهایی بسیار خویش شمع جانم را مسوزان بیش از این، دیگر مگو «اشک می‌ریزد برای گرمی بازار خویش» آن‌چنان سرگرم رویای تو هستم، بارها دیده‌ام خواب تو را با دیده‌ی بیدار خویش چهره‌ای دارم که پنهان در نقاب کهنه‌ای‌ست خیره در آیینه‌ام با حسرت دیدار خویش! باشد ای خورشیدِ پنهان! در حجابِ خویش باش باز هم خو می‌کنم با سایه‌ی دیوار خویش... @golchine_sher
5.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعرخوانی: محمدعلی بهمنی دلخوشم با غزلی‌تازه همینم کافیست... @golchine_sher
قطره قطره اگر چه آب شدیم ابر بودیم و آفتاب شدیم ساخت ما را همو که می پنداشت به یکی جرعه اش خراب شدیم هی مترسک کلاه را بردار ما کلاغان دگر عقاب شدیم ما از آن سودن و نیاسودن سنگ زیرین آسیاب شدیم گوش کن ما خروش و خشم تو را همچنان کوه بازتاب شدیم اینک این تو که چهره می پوشی اینک این ما که بی نقاب شدیم ما که ای زندگی به خاموشی هر سوال تو را جواب شدیم دیگر از جان ما چه می خواهی ؟ ما که با مرگ بی حساب شدیم شاعر و غزل‌سرای ایرانی زاده‌ی۲۷ فروردین ۱۳۲۱ در دزفول بود . نخستین شعر بهمنی در سال ۱۳۳۰، یعنی زمانی که او تنها ۹ سال داشت،در مطبوعات به چاپ رسید . وی روز جمعه ۹ شهریور ۱۴۰۳ در سن ۸۲ سالگی در تهران درگذشت . یادش ماندگار 🏴 @arayehha @golchine_sher
تو رفتی و در من، کسی از غصه خم شد گویا که از غم، خیمه ای در من عَلَم شد این روزها پشت من از یک کوه خالیست دنیای مردی، سهمش از یک مرد کم شد ارگ وجودم را وداع تو به هم ریخت کاخ عظیم بودن من کوخ بم شد مثل همیشه دختری در باور شهر از نو، به "بابا دل سپردن، متهم شد بعد تو عنوانم "شهید عشق بابا"ست اصلا خبر داری مزار من حرم شد؟ همه‌ی پدرهای آسمانی همچنین پدر بنده‌ی حقیر را در سالروز آسمانی شدنش مهمان فاتحه و صلوات بفرمایید @golchine_sher
هدایت شده از گلچین شعر
کانال رباعی و تک بیت ما @robaiiyat_takbait
عاری از صبرم و طاقت نفسم بند آمد زير اندوهِ فراقت نفسم بند آمد ايستادی لبه ی زندگيم، از اين روست هر كسی رفت سراغت نفسم بند آمد مو زدی شانه و ناخواسته عطری برخاست مثل گل های اتاقت نفسم بند آمد ساعت تازه ی خود را كه نشان می دادی چشمم افتاد به ساقت نفسم بند آمد موقع گفتنِ اين شعر كمی ترسيدم خوش نيايد به مذاقت؛ نفسم ..... @golchine_sher
صبح است بیا که غصّه‌ها را ببُریم عمری است فقط گذشته را می‌شمریم یک لقمه امید و جرعه‌ای عشق بنوش وقتی که خدا هست، چرا غم بخوریم؟! @golchine_sher