eitaa logo
گلچین شعر
15.4هزار دنبال‌کننده
965 عکس
325 ویدیو
13 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad سه تا کانال شعرهای ما @golchine_sher @robaiiyat_takbait @noroz_ramezani
مشاهده در ایتا
دانلود
پر کرده ز نور عشق، او جام مرا آهسته گشود چشم بادام مرا شب رفت و دوباره صبح از راه رسید خورشید بغل می‌کند آرام مرا @golchine_sher
من آن صیدم که میخواهم به دامت زودتر افتم که در " تاریخ "  میگویند نامِ اولین ها را... @golchine_sher
روی این قفل نوشتند دعا می خواهد من سپردم به خودش هر چه خدا می خواهد رفتنت اول جولان نفس تنگی هاست بنشین شهر دلش بازهوا می خواهد کشتی نوح دلت قدر دلم جا دارد در امان بودن من مِهر تو را می خواهد یوسف از من نگذر شهر مرا ترک نکن مگر اینجا چه قدر کور و گدا می خواهد کار من نیست فقط دست تو را می بوسد من سپردم به خودت هر چه خدا می خواهد @golchine_sher
تستِ آدمیّت: از چشم هایت بپُرس بالاتر که می روی آدم ها را بُزرگ تر می بیند یا کوچک تر...؟! @golchine_sher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سر زلفت رسیده تا کمرگاه هلال ابرویت عکس رخ ماه تو با آن حُسن و زیبایی که داری بلرزانی دلم را گاه و بیگاه @golchine_sher
یک مکث، یک درنگ، جهانی که ایستاد ساعت جلو نرفت، زمانی که ایستاد یک صندلی که جیغ کشید و عقب نشست یک زن بلند شد، چمدانی که ایستاد یک مردِ بغض کرده به سختی نفس کشید- -با اضطراب، با نگرانی که ایستاد گفت: از مَ... من نَ... نباید جدا شوی! مردی فرونشست -زبانی که ایستاد- ناگفته ماند حرف نگاهی که اشک شد در خود فروشکست همانی که ایستاد زن رفته بود و سایه‌ی مردی معلق است در بهتِ کافه، در جریانی که ایستاد در انجمادِ یک شبِ برفی به خواب رفت دستی که سرد شد، ضربانی که ایستاد... @golchine_sher
امیر قافلۀ عشق، مرد غیرت بود نگاه عاشقش آکنده از محبت بود حسین‌وار دلش را به موجِ آتش زد و بی‌قرارترین تشنۀ شهادت بود چه بود؟ آه! که بود او؟ اگرچه می‌دانم که جاودانه‌ترین قصۀ شجاعت بود علم به دوش گرفت و به قلب دشمن زد سپند حادثۀ عشق، غرق هیبت بود چو تندباد برآشفت خواب صحرا را ز شب‌شکاری او، ماه چشم حیرت بود شبی که رفت، ز طوفان ناشکیبی او زمین تَف‌زده آمادۀ قیامت بود به هرکجا که نگاه ستاره می‌افتاد هوای جبهه پر از عطر حاج همت بود ۱۷اسفند، سال‌روز شهادت حاج محمدابراهیم همت [سال۱۳۶۲] @golchine_sher
آتش به جانم می‌کشی باران خشکیده دیگر غنچه‌ی صبرم در برگ برگم میل بودن بود امــروز امّــا لایــق قـــبـــرم گُلمرگ‌‌هایم تـا کـه جـان دادند از سوگ‌شان پر غصّه‌ چون ابرم دل‌تنگ بودن اختیاری نیست بازیــچــه‌ی بــازیــگــرِ جـبـرم @golchine_sher
گفتم فراق را به صبوری دوا کنم صبرم زیاد نیست، چرا ادعا کنم؟ بوسیدمش ز دور و چنین مستم از غرور گر بوسه بر لبش بگذارم چه‌ها کنم گفتم به قول خویش وفا کن، جواب داد کی قول داده‌ام که بخواهم وفا کنم؟ بیم فراق دارم و باید به شوق وصل شب تا سحر نماز بخوانم، دعا کنم ... اشکی نمانده‌است که جاری کنم ز چشم جانی نمانده‌است که دیگر فدا کنم ای عشق! من که عقل خود از دست داده‌ام، دیوانه‌ام مگر که تو را هم رها کنم؟ زاهد به ذوق آمده از شعر من ولی ننگا به من که ذوقی از این مرحبا کنم ‌ @golchine_sher
گرمِ دل‌جوییِ غیری، دلِ ما را بگذار که به یک دست، دو آیینه نگه نتوان داشت @golchine_sher