غزلی از مولوی
عشق
عشق است بر آسمان پریدن
صد پرده به هر نفس دریدن
اول نفس از نفس گسستن
اول قدم از قدم بریدن
نادیده گرفتن این جهان را
مر دیدهی خویش را بدیدن
گفتم که: دلا، مبارکت باد
در حلقهی عاشقان رسیدن
زان سوی نظر، نظاره کردن
در کوچهی سینهها دویدن...
در عشق زنده بودن، گزیدهی غزلیات شمس، دکتر شفیعی کدکنی، ص ۲۲۲.
#مولوی
#شفیعی_کدکنی
ابری که بر ابری ببارد
از دکتر شفیعی کدکنی
از خانه بیرون میزنم، در زیر باران
تا بفکنم در کوچهای، بیصبریام را
بردارم از دوش این گلیم ابریام را
تا چشم، چشمایی کند
ابر است و باران
بارانی از آن بیشکیبان
سوگواران
از کوچه برمیگردم و این ابرِ بیصبر
با گام من، همراه من، ره میسپارد
در خویش میگریم شگفتا: این چه جادوست
ابری که خاموشانه بر ابری ببارد.
هزارهی دوم آهوی کوهی، شفیعی کدکنی، ص ۳۵۴ و ۳۵۵.
#شفیعی_کدکنی
#ابر
#باران
خلوت نشین خاطر دیوانهی منی
افسونگری و گرمی افسانهی منی
بودیم با تو همسفر عشق، سالها
ای آشنا نگاه، که بیگانهی منی...
هرچند شمع بزم کسانی، ولی هنوز
آتش فروز خرمن پروانهی منی
چون موج سر به صخرهی غم کوفتم زِ درد
دور از تو، ای که گوهر یک دانهی منی
خالی مباد ساغر نازت، که جاودان
شورافکنی و ساقی میخانهی منی
آنجا که سرگذشت غم شاعران بود
نازم تو را، که گرمی افسانهی منی
#شفیعی_کدکنی