سخنی از گلستان سعدی
ننگ نداشتن از پرسیدنِ ندانستهها
خلافِ راه صواب است و عکسِ رای اولواالاَلباب، دارو به گمان خوردن و راهِ نادیده، بی کاروان رفتن. امامِ مُرشد، محمد غزّالی را - رحمة الله علیه - پرسیدند: چگونه رسیدی بدین منزلت در علوم؟ گفت؛ بدان که هر چه ندانستم، از پرسیدن آن، ننگ نداشتم.
امید عافیت آن گه بُوَد موافقِ عقل
که نبض را به طبیعتشناس بنمایی
بپرس هر چه ندانی که ذُلّ پرسیدن
دلیل راه تو باشد به عِزّ دانایی
لغات:
صواب: درست، راست.
اولواالالباب: خردمندان.
امام مرشد: پیشوای راهنما.
ذلّ: خواری.
دلیل: راهنما.
کلیات سعدی، گلستان، باب هشتم در آداب صحبت، ص ۱۸۶ و ۱۸۷.
#گلستان_سعدی
#آداب_صحبت
.
📜 حکایتی از گلستان سعدی:
مردمآزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر صالحی زد.
درویش را مجال انتقام نبود.
سنگ را نگاه همیداشت تا زمانی که ملک را بر آن لشکری خشم آمد و در چاه کرد.
درویش اندر آمد و سنگ در سرش کوفت.
گفتا: تو کیستی و مرا این سنگ چرا زدی؟ گفت: من فلانم و این همان سنگ است که در فلان تاریخ بر سر من زدی.
گفت: چندین روزگار کجا بودی؟
گفت: از جاهت اندیشه همیکردم*، اکنون که در چاهت دیدم فرصت غنیمت دانستم!
*از جاهت اندیشه همی کردم: از جایگاهت میترسیدم
🔸 برگرفته از باب اول گلستان سعدی
#حکایت
#سعدی
گاه گاهی که دلم می گیرد
پیش خود می گویم
آن که جانم را سوخت ،
یاد می آرد از این بنده هنوز ؟ 🕊
سخت جانی را بین
که نمردم از هجر
مرگ صد بار بِه از
بی تو بودن باشد !
گفتم از عشق تو من خواهم مُرد
چون نمردم هستم ،
پیش چشمان تو شرمنده هنوز ... 🥀
گر چه از فرط غرور
اشکم از دیده نریخت
بعد تو لیک پس از آن همه سال
کس ندیده به لبم خنده هنوز 🍂
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سال ها هست که از دیده ی من رفتی، لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز ؛ 💔
#حمید_مصدق
4_5960897591569811958.mp3
9.46M
اونجا که علیرضا قربانی میگه:
غریبهترین آشنایِ توام