eitaa logo
گلچین گلستان ایتا
94 دنبال‌کننده
27.1هزار عکس
12.7هزار ویدیو
706 فایل
معرفی کانالهای خوب شبکه ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ملانصرالدین👳‍♂️
📚 مرد نادانى درد چشم سخت گرفت و به جاى پزشك نزد دامپزشك رفت. دامپزشك همان دارویى را كه براى درد چشم حیوانات تجویز مى كرد به چشم او كشید و او كور شد. او از دست دامپزشك شكایت كرد. دادگاه دو طرف دعوا را حاضر كرده و به محاكمه كشید. راى نهایى دادگاه این شد كه قاضى به دامپزشك گفت: برو هیچ تاوانى بر گردن تو نیست، اگر این كور خر نبود براى درمان چشم خود نزد دامپزشك نمى آمد. هدف از این حكایت آن است كه: هر كس کارى را به شخص ناآزموده و غیر متخصص واگذارد، علاوه بر اینكه پشیمان خواهد شد، در نزد خردمندان به عنوان كم خرد و سبك سر خوانده خواهد شد. ندهد هوشمند روشن راى به فرومایه كارهاى خطیر بوریا باف اگر چه بافنده است نبرندش به كارگاه حریر 📕 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
هدایت شده از ملانصرالدین👳‍♂️
حکیمی را پرسیدند از سخاوت و شجاعت کدام بهتر است؟ گفت آن که را سخاوتست به شجاعت حاجت نیست. نماند حاتم طایی ولیک تا به ابد بماندنام بلندش به نیکویی مشهور زکوة مال به در کن که فضله رز را چو باغبان بزند بیشتر دهد انگور نبشته‌ست بر گور بهرام گور که دست کَرَم بِه که بازوی زور 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
مهمان پیری شدم در دیار بکر که مال فراوان داشت و فرزندی خوبروی. شبی حکایت کرد: مرا به عمر خویش به جز این فرزند نبوده است. درختی در این وادی زیارتگاه است که مردمان به حاجت خواستن آنجا روند. شبهای دراز در آن پای درخت بر حق بنالیده‌ام تا مرا این فرزند بخشیده است. شنیدم که پسر با رفیقان آهسته همی گفت: چه بودی گر من آن درخت بدانستمی کجاست تا دعا کردمی و پدر بمردی. خواجه شادی‌کنان که پسرم عاقل است و پسر طعنه‌زنان که پدرم فرتوت. سالها بر تو بگذرد که گذار نکنی سوی تربت پدرت تو به جای پدر چه کردی خیر؟ تا همان چشم داری از پسرت @Poetic2
📜 ✍( اندر فواید خاموشی ) بازرگانى در يكى از تجارتهاى خود هزار دينار خسارت ديد. به پسرش گفت : مگذار کسی از این موضوع مطلع شود. پسر گفت: اى پدر! از فرمانت اطاعت مى كنم، اما مى خواهم بدانم راز اين پنهانكارى چيست؟ پدر گفت : تا مصيبتی که بر ما وارد شده دو برابر نشود ۱ - خسارت مال ۲ - شماتت همسايه و ديگران 🔸مگوى انده خويش با دشمنان 🔹كه لا حول گويند شادى كنان* * يعنى: غم خود را با دشمن در ميان مگذار كه او در زبان به ظاهر از روى دلسوزى، (لاحول و لا قوه الا بالله) به زبان آورد (و عجبا گويد) ولى در دل شادى كند. 📔 ❄️🌨☃🌨❄️
نصیحت از دشمن پذیرفتن خطاست ولیکن شنیدن رواست تا به خلاف آن کار کنی که آن عین صواب است. حذر کن زآنچه دشمن گوید آن کن که بر زانو زنی دست تغابن گرت راهی نماید راست چون تیر از او برگرد و راه دست چپ گیر
حکایتی از گلستان سعدی در سرزنش غیبت کردن یاد دارم که در ایام طفولیت، متعبّد بودمی و شب‌خیز و مولِعِ زهد و پرهیز. شبی در خدمت پدر - رحمت الله علیه - نشسته بودم و همه شب، دیده بر هم نبسته و مُصحَفِ عزیز در کنار گرفته و طایفه‌ای گِرد ما خُفته. پدر را گفتم: از اینان، یکی سر برنمی‌دارد که دوگانه‌ای بگزارد. چنان خواب غفلت برده‌اند که گویی نخفته‌اند که مُرده‌اند. گفت: جانِ پدر، تو نیز اگر بخفتی، بِه که در پوستین خلق افتی. نبیند مدّعی جز خویشتن را که دارد پرده‌ی پندار در پیش گرت چشم خدابینی ببخشند نبینی هیچ کس عاجزتر از خویش لغات: مولع: حریص. مصحف: قرآن. کنار: آغوش. خُفتن: خوابیدن. دوگانه‌ای بگزارد: دو رکعت نماز بخواند. در پوستین خلق افتادن: کنایه از غیبت کردن مردم. کلیات سعدی، گلستان، باب دوم در اخلاق درویشان، ص ۷۴.
حکایتی از گلستان سعدی ادب آموختن از بی‌ادب لقمان را گفتند: ادب از که آموختی؟ گفت: از بی‌ادبان. هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد، از فعلِ آن پرهیز کردم. نگویند از سر بازیچه حرفی کزان پندی نگیرد صاحب هوش وگر صد باب حکمت پیش نادان بخوانند، آیدش بازیچه در گوش کلیات سعدی، گلستان، باب دوم در اخلاق درویشان، ص ۸۲.
🌺✨🌺 💎آدم نما ، نه آدم نادانی را دیدم که بدنی چاق و تنومند داشت، لباس فاخر و گرانبها پوشیده بود و بر اسبی عربی سوار شده ، و دستاری از پارچه نازک مصری بر سر داشت ، شخصی گفت :"ای سعدی ! این ابریشم رنگارنگ را بر تن این جانور نادان چگونه یافتی ؟"🤔 گفتم : خری که همشکل آدم شده ، گوساله پیکری که او را صدای گاو است . یک چهره زیبا بهتر از هزار لباس دیبا است . 🌼به آدمی نتوان گفت ماند این حیوان مگر دراعه و دستار و نقش بیرونش بگرد در همه اسباب و ملک و هستی او که هیچ چیز نبینی حلال جز خونش 🌻 @pandparsi🌻
حکایتی از گلستان سعدی🌺🌺🌺 عابد ریاکار عابدی را پادشاهی طلب کرد. اندیشید که دارویی بخورم تا ضعیف شوم؛ مگر اعتقادی که دارد در حقّ من، زیادت کند. آورده‌اند که داروی قاتل بخورد و بمُرد. آن که چون پسته دیدمش همه مغز پوست بر پوست بود همچو پیاز پارسایانِ روی در مخلوق پشت بر قبله می‌کنند نماز *** چون بنده خدای خویش خوانَد باید که به جز خدا نداند کلیات سعدی، گلستان، باب دوم در اخلاق درویشان، ص ۷۹.
سخنی از گلستان سعدی📚📚📚 اَجَلّ کاینات از روی ظاهر، آدمی است و اَذَلّ موجودات، سگ. و به اتّفاق خردمندان،سگِ حق‌شناس، بِه از آدمی ناسپاس. سگی را لقمه‌ای هرگز فراموش نگردد، ور زنی صد نوبتش سنگ وگر عمری نوازی سِفله‌ای را به کمتر چیزی آید با تو در جنگ لغات: اجلّ کاینات: برترین موجودات. اذلّ: پَست‌ترین. به اتفاقِ: بنابر عقیده‌ی همه‌ی. سفله: آدم پَست. گلستان سعدی، شرح دکتر احمدی گیوی، ص ۴۰۳.
سخنی از گلستان سعدی نصیحت از دشمن پذیرفتن، خطاست؛ ولیکن شنیدن، رواست؛ تا به خلاف آن کار کنی که عینِ صواب است. حذر کن زان چه دشمن گوید: آن کن که بر زانو زنی دستِ تَغابُن گرت راهی نماید راست چون تیر از او برگرد و راهِ دستِ چپ گیر تغابن: زیان‌زدگی، مغبون شدن. گلستان سعدی، شرح دکتر احمدی گیوی، باب هشتم در آداب صحبت، ص ۳۷۶ و ۳۷۷.
حکایتی از گلستان سعدی🌹🌹🌹 حاجت خواستن درویشی را ضرورتی پیش آمد. کسی گفت: فلان، نعمتی دارد بی‌قیاس. اگر بر حاجت تو واقف گردد، همانا که در قضای آن، توقف روا ندارد. گفت: من، او را ندانم. گفت: مَنَت رهبری کنم. دستش گرفت تا به منزل آن شخص در آورد. یکی را دید لب‌ فروهشته و تند نشسته. برگشت و سخن نگفت. گفتش: چه کردی؟ گفت: عطای او را به لقای او بخشیدم. مبر حاجت به نزدیکِ تُرُش‌رو که از خوی بدش، فرسوده گردی اگر گویی غم دل با کسی گوی که از رویش به نقد، آسوده کردی لغات: درویش: نیازمند. بی‌قیاس: بی‌اندازه، فراوان. قضا: برآوردن. ندانم: نمی‌شناسم. رهبری: راهنمایی. فروهشته: آویزان. لب فروهشته: اخمو. کلیات سعدی، گلستان، باب سوم در فضیلت قناعت، ص ۱۰۳ و ۱۰۴.
حکایتی از گلستان سعدی دست و پا بریده‌ای، هزارپایی بکُشت. صاحبدلی بر او گذر کرد و گفت: سبحان الله! با هزار پای که داشت، چون اجلش فرا رسید، از بی‌ دست و پایی، گریختن نتوانست. چو آید ز پی، دشمن جان‌ستان ببندد اجل، پای اسب دوان در آن دم که دشمن پیاپی رسید کمان کیانی، نشاید کشید کلیات سعدی، گلستان، باب سوم در فضیلت قناعت، ص ۱۱۱.
حکایتی از گلستان سعدی📚📚📚 نذر توانگر بخیل توانگری بخیل را، پسری رنجور بود. نیک‌خواهان گفتندش: مصلحت آن است که ختم قرآنی کنی از بهر وی، یا بذل قربانی. لَختی به اندیشه فرو رفت و گفت: مُصحَفِ مهجور، اَولی‌تر که گلّه‌ی دور. صاحبدلی بشنید و گفت: ختمش، به علت آن اختیار آمد که قرآن، بر سر زبان است و زر، در میان جان. دریغا گردن طاعت نهادن گرش همراه بودی دست دادن به دیناری چو خر، در گِل بمانند ور الحمدی بخواهی، صد بخوانند لغات: رنجور: بیمار. لختی: اندکی. مصحف: قرآن. مهجور: ترک‌شده. اولی‌تر: سزاوارتر. اختیار آمدن: انتخاب کردن. کلیات سعدی، گلستان، باب ششم در ضعف و پیری، ص ۱۵۱.
حکایتی از گلستان سعدی 📚📚📚 پسر کودن وزیر یکی را از وزرا، پسری کودن بود. پیش یکی از دانشمندان فرستاد که: مر این را تربیتی می‌کن؛ مگر که عاقل شود. روزگاری، تعلیم کردش و مؤثر نبود. پیش پدرش، کس فرستاد که: این عاقل نمی‌شود و مرا دیوانه کرد. چون بُوَد اصلِ گوهری قابل تربیت را درو اثر باشد هیچ صیقل، نکو نداند کرد آهنی را که بدگهر باشد سگ، به دریای هفتگانه بشوی که چو تر شد، پلیدتر باشد خر عیسی، گرش به مکه بَرَند چون بیاید، هنوز خر باشد گوهر: ذات، سرشت. بدگهر: بدذات. کلیات سعدی، گلستان، باب هفتم در تأثیر تربیت، ص ۱۵۳.
سخنی از گلستان سعدی ننگ نداشتن از پرسیدنِ ندانسته‌ها خلافِ راه صواب است و عکسِ رای اولواالاَلباب، دارو به گمان خوردن و راهِ نادیده، بی کاروان رفتن. امامِ مُرشد، محمد غزّالی را - رحمة الله علیه - پرسیدند: چگونه رسیدی بدین منزلت در علوم؟ گفت؛ بدان که هر چه ندانستم، از پرسیدن آن، ننگ نداشتم. امید عافیت آن گه بُوَد موافقِ عقل که نبض را به طبیعت‌شناس بنمایی بپرس هر چه ندانی که ذُلّ پرسیدن دلیل راه تو باشد به عِزّ دانایی لغات: صواب: درست، راست. اولواالالباب: خردمندان. امام مرشد: پیشوای راهنما. ذلّ: خواری. دلیل: راهنما. کلیات سعدی، گلستان، باب هشتم در آداب صحبت، ص ۱۸۶ و ۱۸۷.