eitaa logo
گلچین گلستان ایتا
94 دنبال‌کننده
27.2هزار عکس
12.7هزار ویدیو
706 فایل
معرفی کانالهای خوب شبکه ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕌بارگاهی که 🖤به شهر قم به پاست 🕌هم برای نجف هم کربلاست 🖤خاک او را 🕌غرق بوسه می کنم 🖤چون که جای پای اربابم رضاست 🏴وفات حضرت فاطمه معصومه (س) تسلیت باد 🏴 @parvaanehaayevesaal 🥀🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جوری دعا کن که انگار همه چیز به خدا وابسته است و جوری کار کن که انگار همه چیز به تو وابسته است 👤آگوستین قدیس
دستان خدا در آسمان نیست دست آن بنده اى ست كه بگیری  تا رویایش به واقعیت بپیوندد  لبخند او لبخند خداست  راه دور نرو  در آسمان ها دنبال خدا نگرد.
🌹🍃آنقدر دریا دل باش که از چیزی نگران نشوی آنقدربزرگوار باش که خشمگین نگردی آنقدر نیرومند باش که ازچیزی نترسی و آنقدر راضی باش که به هیچ مشکلی اجازه خودنمایی ندهی🍃🌹
577_40685694087342.mp3
9.34M
✍ نویسنده : 📝 🎙 راوی : صدف حسن پور ✅بسیار عااالییی، گوش کردی بفرست برای عزیزانت 🤩 🦋✨
4_5906487670258795618.mp3
3.49M
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود --- گاهی بساط عیش خودش جور میشود گاهی دگر تهیه بدستور میشود --- گه جور میشود خود آن بی مقدمه گه با دو صد مقدمه ناجور میشود --- گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود --- گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست گاهی تمام شهر گدای تو میشود --- گاهی برای خنده دلم تنگ میشود گاهی دلم تراشه ای از سنگ میشود --- گویی به خواب بود جوانی مان گذشت گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود
اگر بتوانيد خود را تبديل به بهترين خودتان كنيد، در آن صورت، چه مشخصاتی خواهيد داشت؟! فهرستی تهيه كنيد و همه‌ی عوامل و خصوصيات مورد نظر را در آن بنويسيد. در عالم خيال، تصور كنيد و در قالب شخصيت تازه خود فرو رويد. تجسم كنيد كه در قالب شخصيت جديدتان، چگونه نفس می‌كشيد؟! چگونه راه می‌رويد؟ چگونه سخن می‌گوييد؟ چگونه فكر می‌كنيد؟ حالت صورت و بدنتان چگونه است؟! چه احساسی داريد...؟ اين تمرين را انجام دهيد تا خصوصياتی كه شما را به هدفتان نزديک می‌كند پيدا كنيد. با انجام اين تمرين، ذهن ناهشيار شما برای رسيدن به هدفتان آمادگی پيدا می‌كند. ‌‏
آرامش، مهمترین چیزیه که باید به زندگیمون بیاریم، وقتی آرامش نداریم، ذهن درست کار نمیکنه، همه سیستم جسمی و درونی بدن دچار اختلال میشه، وقتی در زندگی تنش و استرس زیاده خودش تولید تنش بیشتر میکنه، و تو یهو به خودت میای میبینی،زندگی نمیکنی. برای اینکه آرامش به زندگیتون بیارید، اول باید ببینید چه چیزهایی آرامشو از شما میگیره، وقتی جلو اون ها رو میگیرید، میبینید زندگی به خودی خودش آرامش داره ما نباید آرامش و بدست بیاریم، ما نباید از دستش بدیم
هر چه که در جهان است دو وجه دارد. وجه عینی، که واقعیتِ آن است و وجه ذهنی، که ساخته ذهن ماست. سعادت در ذهن معنی می‌گیرد. در واقع ما با ذهنمان می‌توانیم سعادت را برای خود بیافرینیم، نه با وابستگی به پدیده‌های بیرون که ممکن است اصلا واقعیت نداشته باشند. خوشبختی در عمق ذات ماست. جایی که کسی به آن دسترسی ندارد و از چیزی تاثیر نمی‌پذیرد. وقتی سعادت وابسته به عوامل بیرونی باشد، هر لحظه با از دست دادن هرکدام از این عوامل فرد می‌شکند.
🌹🍃 تو هرگز نمی فهمی که چرا خدا بعضی از اتفاقات رو رقم زده اما میتونی مطمئن باشی که خدا هرگز اشتباه نمیکنه…
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ثروتمند ترین استان ایران که میشه با ثروتش کل کشور قطر رو خرید!!!!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عمارت تاریخی آینالو در دل جنگل‌‌های شهرستان خدا آفرین👌❤️
اونجا که میگه: اگر نام بلند از چرخ خواهی صبر کن صائب ز پستی می توان رفتن به بام آهسته آهسته
📜 درخت خدا چوب خدا جوهر – خادم سلطان – پرسید: «در این دنیا، سخنی را پنج بار در گوش آدمیزاد می‌خوانند، باز نمی‌فهمد و به خاطر نمی‌سپارد، پس برای چه پس از اینکه مُرد، هنگام به خاک سپردنش آن چیزها را در گوشش می‌خوانند؟ آن‌هم پس از مردن که آدمیزاد چیزهایی را که آموخته است نیز از یاد می‌برد.» مولانا گفت: «اگر آدمی همه‌ی چیزهای آموخته را از یاد ببرد، زلال و پاک می‌شود. آنگاه تازه برای فهمیدن نیاموخته ها آمادگی می‌یابد. تو اگرچه گوش داری، اما از اندرونت صدایی نمی‌شنوی. بر سر مزار بزرگان رفتنت به پرسیدن چیزی می‌ماند؛ پرسیدنی بدون صدا. این نشست‌ و برخاست‌های من و شما پاسخ آن پرسش‌های پنهانی شماست؛ چه در خاموشی چه با گفتگو. گرسنگی پرسش است از طبیعت، یعنی در خانه‌ی تن من شکافی پیدا شده است. پس خشت بده، گِل بده. خوردن نیز پاسخی است که: بگیر! نخوردن نیز پاسخ است، یعنی اینکه هنوز نیازی نیست. نبض گرفتن پزشک، پرسش است، جنبیدن رگ پاسخ آن. دانه در زمین انداختن، پرسش است، روییدن درخت، پاسخ؛ پاسخی بدون زبان، زیرا پرسش نیز بدون صدا بود. اگر حتی درختی نروید، بازهم پرسش و پاسخی در کار است. 🔻 برگرفته از فیه مافیه مولوی ✍ بازنویسی توسط محمد کاظم مزینانی
اندر طلبِ دوست همی بشتابم عمرم به کران رسید و من در خوابم گیرم که وصال دوست در خواهم یافت این عمر گذشته را کجا دریابم... 🍂🍂
وقتی تلاش می‌کنی همه چیز را کنترل کنی، هیچ لذتی نمی بری آرام باش، نفس بکش، رها کن ... تمرین کن در لحظه زندگی کنی؛ زندگی هیچگاه بی مشکل نخواهد بود، مشکل جزئی از دنیای مادی است در واقع همه چیز مساله است نه مشکل... فقط روح متعالی است که فارغ از رنج و مشکلات است... آرام باش، نفس بکش و رها کن رفیق ... 🪴
📜 حکایت مسجدِ مهمان کُش! در اطرافِ شهر ری مسجدی بود که ساکنان خود را می کشت . هر کس شب بدان مسجد درمی آمد همان شب از ترس در جا می مُرد و نقش بر زمین می شد . هیچکس از اهالی آن شهر جرأت نداشت مخصوصاََ در شب قدم بدان مسجدِ اسرارآمیز بگذارد . اندک اندک این مسجد آوازه ای در شهرهای مجاور به هم رسانید و مردم حومه و اطراف نیز از این مسجد بیمناک شده بودند . تا اینکه شبی از شب ها غریبی از راه می‌رسد و یکسر سراغِ آن مسجد را می‌گیرد . مردم از این کارِ عجیبِ او حیرت می کنند و می پرسند : با آن مسجد چه کار داری ؟ مردِ غریب با خونسردی و اطمینان تمام می گوید : می خواهم امشب در آن مسجد بخوابم . مردم حیرت زده می گویند : عقل هم خوب چیزی است ، مگر از جانت سیر شده ای ؟! مرد غریب می گوید : من این حرف ها سرم نمی شود . من به این حیاتِ دنیوی وابسته نیستم تا از کشته شدن واهمه ای داشته باشم . خلاصه به قول معروف « سرم درد می‌کند برای اینجور کارها !» بار دیگر ملامت جماعت شرع می شود امّا هر چه می گویند و اندرز می دهند گویی که بر آهنِ سرد می کوبند . مردِ غریب بی توجّه به نصایح مردم ، شبانه قدم در آن مسجد اسرار آمیز می‌گذارد و روی زمین دراز می کشد تا چُرتی بزند . در این حال صدای هولناکی بلند می‌شود . گویی کسی با صدای پُر طنین می گوید : آهای کسی که داخلِ مسجدی ، همین الّآن به سراغت می آیم . این صدا پنج بار شنیده شد . امّا آن مردِ غریب هیچ نترسید بلکه خوشحال هم بود . از اینرو با حالت آماده و مُصمّم از جا برخاست و فریاد زد : هر کسی هستی بیا تو ، من آماد‌ی مرگم . اگر جرأت داری بیا جلو... در همین لحظه بود که بر اثرِ این فریاد ، طلسم شکسته شد و از هر سو انبوهِ طلا سرازیر شد و آن مردِ غریب شروع کرد به جمع کردن آن‌ها ... این حکایت ، نقدِ حالِ عارف صادقی است که منازلِ پُر خوف و خطرِ ریاضت و سلوک را تا منزل مقصود طی می کند و از رنجِ راه و مصائبِ طریق و تهدید نفس و القائاتِ قاعدین و وسوسه گران سرد نمی شود و عاقبت به گنج معارف و معدن حقایق دست می یازد . 🔻 برگرفته از دفتر سوم مثنوی معنوی
خون دل ❣ مرغی به باغ رفت و یکی میوه کَند و خورد ناگه ز دست چرخ به پایش رسید سنگ خونین به لانه آمد و سر زیر پر کشید غلتید چون کبوترِ با باز کرده جنگ بگریست مرغ خُرد که برخیز و سرخ کن مانند بال خویش، مرا نیز بال و چنگ نالید و گفت خونِ دلست این نه رنگ و زیب صیاد روزگار، به من عرصه کرد تنگ آخر تو هم ز لانه، پی دانه بر پری از خون پر تو نیز بدینسان کنند رنگ در سبزه گر روی، کندت دست جور پر بر بام گر شوی، کندت سنگ فتنه لنگ آهسته میوه‌ای بکن از شاخی و برو در باغ و مرغزار، مکن هیچگه درنگ میدان سعی و کار، شما راست بعد ازین ما رفتگان به نوبت خود تاختیم خنگ