eitaa logo
گلچین گلستان ایتا
94 دنبال‌کننده
27.2هزار عکس
12.7هزار ویدیو
706 فایل
معرفی کانالهای خوب شبکه ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتم که برویت چه کنم، گفت نظر گفتم که بکویت چه کنم، گفت گذر گفتم که غمت چند خورم، گفت مخور گفتم چه بود چاره من، گفت سفر - کمال خجندی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌳هیچ درختی به خاطر پناه دادن به کبوترها🕊 بی بار و برگ نشده است تکیه گاه باشیم مهربانی سخت نیست🤍
Ahmad Solo - Nakhodaaaaaa - 128.mp3
3.7M
هر چه حس خوب داری❤️‍🔥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸به مناسبت یادروز ولادت حضرت عیسی مسیح علیه‌السلام؛ » فرازی از انجیل، پیرامون بشارت به ظهور منجی کمرهای خود را بسته و چراغ‌ها را افروخته نگه دارید (و همیشه آماده و منتظر باشید)؛ مثل انتظار خادمانی که چشم‌به‌راه بازگشتن آقای خود هستند تا بی‌درنگ در را به روی او باز کنند...💫 خوش به حال آن خادمانی که وقتی آقای ایشان می‌آید آنها را بیدار می‌یابد!✨ پس شما نیز (هرلحظه) آماده باشید زیرا آن لحظه که فکرش را نمی‌کنید، پسر انسان (یعنی منجی) خواهد آمد. 📚 انجیل لوقا، فصل ۱۲، بندهای ۳۵-۳۶. 🗓 | دوشنبه ۱۱ دی 1402
زندگی را به توتعارف کردند عاشقش باش وبخند نه کمی ، از تـهِ‌دل ، بی‌پروا زندگی لمسِ همین ثانیـه‌هاست زندگی شادیِ‌مـاست ·—·—·—·—·—·—·—·—· ⊰ 🪴https://eitaa.com/Tekstamin

خانه ام ابریست اما در خیال روزای روشنم:)

فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗 «حكيمی به دهی سفر کرد …» زنی که مجذوب سخنان او شده بود از حكيم خواست تا مهمان وی باشد. حكيم پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد. کدخدای دهکده هراسان خود را به حكيم رسانید و گفت : این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید !حكيم به کدخدا گفت : یکی از دستانت را به من بده !!! کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان حكيم گذاشت. آنگاه حكيم گفت : حالا کف بزن !!! کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: هیچ کس نمی‌تواند با یک دست کف بزند ؟! شیخ لبخندی زد و پاسخ داد : هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند ‎‎‌
هر کسی یک نابغه است. ولی اگر یک ماهی را از روی توانایی اش در بالا رفتن از درخت قضاوت کنید، آن ماهی تمام عمرش را با این باور زندگی خواهد کرد که یک احمق است! -آلبرت اینیشتین
🍁📜🍁📜🍁📜🍁📜🍁📜🍁 زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شِمُرش نیست امّید، که همواره نفس بر گردد گر دو صد عمر شود پرده نشین در معدن، خصلتِ سنگِ سیه نیست که گوهر گردد نه هر آنرا که لقب، بوذر و سلمان باشد راست کردار ، چو سلمان و چو بوذر گردد نخورَد هیچ توانگر، غمِ درویش و فقیر مگر آنروز که خود ، مُفلس و مُضطر گردد مرو آزاد، چو در دام تو صیدی باشد مشو ایمن، چو دلی از تو مکدّر گردد نه هر آن غنچه که بشکفت، گل سرخ شود نه هر آن شاخه که بَررَست، صنوبر گردد گر که کار آگهی، از بهر دلی کاری کن تا که کار دل تو نیز ، میسّر گردد... 🍁📜🍁📜🍁📜🍁📜🍁📜🍁
📔 ساعت سه‌ نیمه‌شب بود..صدای زنگ تلفن پسر را بیدار کرد پشت خط مادرش بود ..پسر با عصبانیت گفت: "چرا این وقت شب منو از خواب بیدار کردید؟! " مادرگفت: ۲۵ سال قبل درهمین ساعت تو مرا از خواب بیدار کردی خواستم بگم: تولدت مبارک پسرم پس از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد ..صبح سراغ مادر رفت وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمعی نیمه سوخته یافت .ولی مادر دیگر در این دنیا نبود. هرگز دل کسی را نشکن ،هرگز. همیشه زمان برای جبران وجود ندارد.☝️☝️ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌
🔻حکایت گوشت و گربه در ترازو مردی زن فریبکار و حیله‌گری داشت. مرد هرچه می‌خرید و به خانه می‌آورد، زن آن را می‌خورد یا خراب می‌کرد. مرد کاری نمی‌توانست بکند. روزی مهمان داشتند مرد دو کیلو گوشت خرید و به خانه آورد. زن پنهانی گوشت‌ها را کباب کرد و با شراب خورد. مهمانان آمدند. مرد به زن گفت: گوشت‌ها را کباب کن و برای مهمان‌ها بیاور. زن گفت: گربه خورد، گوشتی نیست. برو دوباره بخر. مرد به نوکرش گفت: آهای غلام! برو ترازو را بیاور تا گربه را وزن کنم و ببینم وزنش چقدر است. گربه را کشید، دو کیلو بود. مرد به زن گفت: خانم محترم! گوشت‌ها دو کیلو بود گربه هم دو کیلو است. اگر این گربه است پس گوشت‌ها کو؟ اگر این گوشت است پس گربه کجاست؟ حکایتهای
مواظب رایحه حرفهایمان باشیم... حرفها رایحه دارند، بو دارند عطر دارند... رایحه حرفهایمان تا ساعتها روی جان و تن می نشیند... تا مدتها در فضا میماند، تا سالها در خاطره ها جا خوش میکند... عطر حرفهایمان ، هر چه باشد... تند و تلخ، گرم و شیرین، تیز و شورانگیز آرام و روح انگیز و... ما را، در خاطره ها به یاد می آورد شمیم رایحه حرفهایت را انتخاب کن؛ بدان که به یاد میمانند...! ‌ ‌
💞بخشیدن و رهایی «رها کردن دیگران، به معنای رهایی خودتان است.» «تا زمانی که شما نسبت به کسی خشمگین هستید با رشتۀ کیهانی که در حقیقت مانند زنجیر آهنی ست، به او متصل می مانید... شما با یک رشته کیهانی به هر چه که از او متنفر هستید، گره می خورید. کسی که بیش از همه کس در تمامی دنیا از او تنفر دارید، با قلابی قوی تر از آهن به شما وصل می شود.» با آن که فکر می کنید خشم، رنجش، و ناامیدی شما به جا هستند، در واقع کسی را که از او متنفر هستید، در طول زندگی بر دوش خود حمل خواهید کرد. در حالی که که بخشایش، تنها راه حلی ست که از شما انسانی یکپارچه، کامل و آزاد می سازد .. ‌‎  ‎‌‌‎‌‌‎‌‌
یک رباعی از حافظ این گل، ز بَرِ هم‌نفسی می‌آید شادی به دلم ازو بسی می‌آ‌ید پیوسته از آن روی کنم همدمی‌اش کز رنگِ وی‌ام، بوی کسی می‌آید دیوان کامل حافظ، به کوشش دکتر برزگر خالقی، ص ۳۴۳.
💫 قوی بمان چون همه چیز بهتر خواهد شد ! ممکن است امروز هوا طوفانی باشد ، اما تا ابد که باران نخواهد بارید ...!
💫 قوی بمان چون همه چیز بهتر خواهد شد ! ممکن است امروز هوا طوفانی باشد ، اما تا ابد که باران نخواهد بارید ...! @CaCaO12
📕مهمترین چیز در زندگی زنی بود روستایی تنها زن باسواد دهکده اش ، درتمام عمر بدبختی به سرش باریده بود یک روز از او پرسیدم : مامان بزرگ چه چیزی در زندگی از همه مهم تر است ..؟ جوابش را فراموش نکرده ام پسرم فقط یک چیز در زندگی به حساب می آید و آن نشاط است ، هیچ وقت اجازه نده کسی آن را از تو بگیرد . 👤کریستین بوبن @Harf_Akhaar
. 📘 موشی که صد من آهن خورد!! آورده‌اند بازرگانی بود اندک مایه که قصد سفر داشت. صد مَن آهن داشت که در خانه دوستی به رسم امانت گذاشت و رفت. اما دوست این امانت را فروخت و پولش را خرج کرد. بازرگان، روزی به طلب آهن نزد وی رفت. مرد گفت: آهن تو را در انبار خانه نهادم و مراقبت تمام کرده بودم، اما آنجا موشی زندگی می‌کرد که تا من آگاه شوم همه را بخورد. بازرگان گفت: راست می‌گویی! موش خیلی آهن دوست دارد و دندان او برخوردن آن قادر است. دوستش خوشحال شد و پنداشت که بازرگان قانع گشته و دل از آهن برداشته. پس گفت: امروز به خانه من مهمان باش. بازرگان گفت: فردا باز آیم. رفت و چون به سر کوی رسید پسر مرد را با خود برد و پنهان کرد. چون بجستند از پسر اثری نشد. پس ندا در شهر دادند. بازرگان گفت: من عقابی دیدم که کودکی می‌برد. مرد فریاد برداشت که دروغ و محال است، چگونه می‌گویی عقاب کودکی را ببرد؟ بازرگان خندید و گفت: در شهری که موش صد من آهن بتواند بخورد، عقابی کودکی بیست کیلویی را نتواند گرفت؟ مرد دانست که قصه چیست، گفت: آری موش نخورده است! پسر باز ده و آهن بستان. هیچ چیز بدتر از آن نیست که در سخن، کریم و بخشنده باشی و در هنگام عمل سرافکنده و خجل. 🔻 برگرفته از کلیله و دمنه @avayeqoqnus
هوای برفی❄️
1_8818787692.mp3
7.83M
من‌اگرخوبم‌؛ دعایت‌ پشت‌دنیای‌من‌است...