🔰راه ورود به بهشت
✍️رسول خدا صلی الله علیه و آله به ابوذر: أَتُحِبُّ أَنْ تَدْخُلَ الْجَنَّةَ؟ قالَ: قُلْتُ نَعَمْ فِداکَ أَبی. قالَ: فَاقْصِرْ مِنَ الاْءَمَلِ وَاجْعَلِ الْمَوْتَ نُصْبَ عَیْنَیْکَ وَاسْتَحِ مِنَ اللّه ِ حَقَّ الْحَیاءِ.
🔹آیا دوست داری وارد بهشت شوی؟ گفت: آری پدرم به فدایت. فرمود: پس آرزو را کوتاه کن، مرگ را پیش چشمت قرار بده (و آن را فراموش مکن) و از خدا آنگونه که شایسته است حیا کن.
📚مکارم الاخلاق، ص۴۶۵
✍امام صادق عليه السلام ـ در دعاى خود :
سرور من! من گرسنه سيرى ناپذير محبّت تو هستم، من تشنه سيراب ناشدنى محبّت تو هستم، و كه چه مشتاقم به كسى كه مرا مى بيند و من او را نمى بينم!
الإمامُ الصّادقُ عليه السلام ـ في دُعائه ـ :
سَيّدي، أنا مِن حُبِّكَ جائعٌ لا أشْبَعُ،
أنا مِن حُبِّكَ ظَمآنُ لا أرْوى،
وا شَوْقاهُ إلى مَن يَراني و لا أراهُ!
📚ميزان الحكمه جلد2 صفحه 424
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان،غم مخور
#حافظ
💜
Alireza Eftekhari - Golaye Atlasi (320).mp3
4.81M
🎼 گلهای اطلسی
🎙علیرضا افتخاری
حکایت بهلول
بهـلول هــارون را در حــمام دید و
گفت: به من یک دینار بدهڪاری
طلب خود را مــےخــواهــم.
هــارون گفت: اجازه بده از حمــــام
خارج شوم منڪه اینجا عـریانم
و چــیزی ندارم بدهم بهلول گفت:
در روزقیامت هم اینچنین عریان
و بیچیز خــواهــــے بود!!
پس طلبدنیا را تا زندهای بده
ڪه حمـام آخـرت گـرم اســت و
دستـتخــالـی
〰〰🌸🎀🌸〰〰
❥❥a❥❥
بیشتر مردم از واژهٔ «عفو و بخشایش» میهراسند و میپندارند که باید به کاری ناخوشایند یا نمایشی برجسته دست بزنند.عفو و بخشایش یعنی رها کردن آرمانها و اندیشهها و باورها و احساسها و اوضاع و شرایط کهنه، به منظور جا باز کردن برای چیز بهتر.بزرگترین فایدهٔ «عفو و بخشایش» این است که خلاء میآفریند و برای موهبتی تازه جا میگشاید.
📚قانون توانگری
👤کاترین پاندر
📚 اشک رایگان!!
مرد عربی سگی داشت که در حال مردن بود. او در میان راه نشسته بود و برای سگش گریه می کرد.
گدایی از آنجا می گذشت و از مرد عرب پرسید: "چرا گریه می کنی؟"
عرب گفت: "این سگ وفادارم پیش چشمم جان می دهد. این سگ روزها برایم شکار می کرد و شبها نگهبانم بود و دزدان را فراری می داد."
گدا پرسید: "بیماری سگ چیست، آیا زخم دارد؟"
عرب گفت: "نه از گرسنگی میمیرد!"
گدا گفت: "صبر کن، خدا به صابران پاداش می دهد."
ناگهان مرد گدا یک کیسه پُر در دست مرد عرب دید. پرسید: "در این کیسه چه داری؟"
عرب گفت: "نان و غذا برای خوردن."
گدا گفت: "چرا به سگ نمی دهی تا از مرگ نجات پیدا کند؟"
عرب گفت: "نان ها را از سگم بیشتر دوست دارم. برای نان و غذا باید پول بدهم، ولی اشک مفت و مجانیست. برای سگم هر چه بخواهد گریه می کنم!!"
گدا گفت: "خاک بر سرت!!،
اشک خون دل است و به قیمتِ غم به آب زلال تبدیل شده، ارزش اشک از نان بیشتر است. نان از خاک است ولی اشک از خون دل!"
🔸 برگرفته از دفتر پنجم مثنوی معنوی
#حکایت
#مولوی
#مولانا
نخ به پای بادبادکهای کمطاقت مبند
زندگی را هرچه آسانتر بگیری بهتر است
#فاضل_نظری