میگفت
یه مردِ فوقالعاده با یه زنِ فوقالعاده
هیچوقت نمیتونن باهم باشن!
چون زنِ فوقالعاده
همون اول پیشنهاد رو قبول نمیکنه
و مرد فوقالعاده
هیچوقت دوبار به یه نفر پیشنهاد نمیده ...
📝
چرا داریم به این وضع ادامه می دهیم!؟
حتما در اطراف شما هم زنانی هستند که با شوهر معتادی که دستِ بزن دارد و هیچ امیدی به اصلاحش نیست، زندگی می کنند. ولی زن بعد چهل سال باز هم حاضر نیست از او جدا شود، چون اگر بعد از چهل سال طلاق بگیرد با خودش خواهد گفت چرا چهل سال پیش طلاق نگرفتم و تحمل این سخت تر از ادامه تحمل زندگی با شوهرش خواهد بود.
شما هر چقدر بیشتر در یک رابطه مزخرف یا شغل به دردنخور بمانید و زجر بکشید کمتر احتمال دارد که از آن خارج شوید!
شما وقتی هزار صفحه از یک رمان چرند را خواندید بعیدست پانصد صفحه آخرش را نخوانده رها کنید.
اگر وقتی ارزش سهامتان نصف شد آن را نفروختید بعیدست که بعد از یک چهارم شدنش آن را بفروشید. چون بعد از تحمل اینهمه ضرر، خیلی دردآورست قبول کنید این سهام هیچ سودی برایتان نخواهد داشت.
سران آلمان نازی چند ماه بعد از اینکه به روسیه حمله کردند و صدهزار نفر از سربازانشان در برف مردند، میدانستند شکست میخورند ولی چطور میتوانستند حتی به خودشان بگویند این صدهزار کشته، بیفایده و نتیجه اشتباه محاسباتی آنها بوده است پس جنگ در روسیه را ادامه دادند و با یک میلیون کشته همگی خودکشی کردند.
کسی که سالهای زیادی از عمر خود را بر اساس باورها و اعتقادات غلط سپری نموده و در این راه متحمل هزینه و مشقت فراوان شده، حتی اگر صدها دلیل روشن مبنی بر نادرست بودن اعتقادش برای او بیان کنید، به سختی قادر است از اعتقاد خود دست بکشد و قبول کند که تمام رنجها و زحمات که در سالهای طلایی عمرش متحمل شده، بی دلیل بوده است. شما هر چه در کاری بیشتر هزینه دهید در ادامه آن کار راسخ تر میشوید و ایمانتان به آن کار محکمتر میشود.
کلاسهای مجانی هیچوقت نمیگیرد و اغلب داوطلبان، وسط کار، آن را رها میکنند ولی اگر برای کلاسی پول داده باشید حتی اگر گندترین کلاس تاریخ با مزخرف ترین استاد عالم باشد باز هم تا ثانیه آخر در آن شرکت خواهید کرد.
در دانشگاههای کشور بندرت دانشجویی انصراف می دهد مگر آنهایی که با سهمیه وارد شده باشند یعنی رنج کنکور را نچشیده باشند.
تورات می گوید اگر میخواهید ایمان مردم قوی تر شود، کاری کنید که آنها در راه دینشان زجر بکشند.
کاهنان از همان قدیم میدانستند که اگر مردم را راضی کنند یکی از گاوهای عزیزشان را برای معبد قربانی کنند آنها سال بعد هم گاو دیگری را قربانی خواهند کرد حتی اگر دعایشان مستجاب نشود چون پشیمان شدن از قربانی کردن یعنی قبول این که گاو عزیزشان را بخاطر هیچ و پوچ به فنا داده اند.
ما وقتی بخاطر کاری هزینه می دهیم حتی اگر آن کار، احمقانه ترین کار عالم هم باشد به سختی می توانیم قبول کنیم آن کار اشتباه بوده است!
مادری که فرزندش را در جنگ از دست داده خیلی سختست که باور کند هدف آن جنگ فقط فروش اسلحه بوده است. بخاطر همینست که هرچه اوضاع افتضاح تر میشود اصرار بر ادامه دادن همان راه افتضاح، بیشتر میشود. پس شاید حال آنهایی که سالها بر سیاستهای شکست خورده و یا اعتقادات دروغین خود اصرار میکنند را باید درک کرد.
بقول برتراند راسل: *چگونه به تاول های پاهایم بگویم تمام مسیری که آمده ایم اشتباه بوده؟
📝
یه جا تو کتاب "هفت اصل اخلاقی برای موفقیت در ازدواج"، دکتر جان گاتمن نوشته بود
من به این نتیجه رسیدم که ازدواجهای موفق مبتنی بر یک دوستی عمیق بنا میشن
+زوجهای موفق به هم احترام میذارن، درست عین دو تا دوست
+اونها صمیمانه همدیگه رو میفهمن و درک میکنن، درست عین دو تا دوست صمیمی.
+اونها خوب میدونن که همسرشون از چه چیزهایی خوشش میاد و چه چیزهایی رو دوست ندارهآرزوهاش چیه و رویاهاش کدومه!. درست عین دو تا دوست.
+اونها از احوال هم با خبرن و وقتش پیش بیاد به هم زنگ میزنن و حالی میپرسن، درست عین دو تا دوست.
+اونها واسه هم کارهای کوچیک اما حال خوب کنی انجام میدن که به تقویت دوستیشون کمک کنه، درست عین دو تا دوست.
+و جالبه که اونها با هم محترمانه جر و بحث میکنن و یه وقتهایی قهر میکنن و دوباره آشتی میکنن باز هم عین دو تا دوست.
+ دوستی و رفاقت گرمای رابطهست و باعث میشه سردی احساسات بد به رابطه نفوذ نکنه.
خلاصه که؛ دوستیهاتون موندگار .♥️
📝
خودت حساب کن که من و تو چه محبت پاک نسبت به هم داریم، آیا این عشق از میان میرود؟ نه قسم به خدا، تا دم مرگ جاوید میماند. حالا نه تنها من و تو نسبت به هم بیگانه نیستیم بلکه رشته ی محبت ما برای همیشه گره خورده است. یعنی تو روح می شدهای و من جسم تو. قسم به خدا که این چنین است! من نه تنها صورت زیبای تو را دوست دارم. نه تنها چشمان قشنگات را دوست دارم. نه تنها موهای زرینات را دوست دارم. بلکه نام تو را، لباس های تو را، کفشهای کوچکات را هم دوست دارم. یعنی اگر یک ذره زباله، یک تکه کاغذ از دست تو به زمین بیافتد آن را برخواهم داشت و تا روز قیامت نگه خواهم داشت اگر دستمال جیبی تو پیش من بود، آن را برای همیشه روی قلب خود میگذاشتم، آه چه قدر دوست ات دارم؟ نه... نه.. هیچ کس نخواهد توانست ما را از هم جدا کند، ما باهم خواهیم بود، باهم نفس خواهیم کشید، باهم زندگی خواهیم کرد و باهم خواهیم مرد.
{از نامههای غلامحسین ساعدی به طاهره کوزهگرانی}
📝
چند سال پیش، توی یک خانهی قدیمی زندگی میکردیم و همان هفته اولِ ساکن شدن فهمیدیم که قرار نیست از شرِ سوسکهای ریز قهوهای که ساکنان اصلی خانه هستند نجات پیدا کنیم. سمّی که برای سوسکها میخریدیم، خودمان را مسموم میکرد و سوسکها را فقط مست و نشئه. طوری که فردا، دریدهتر، شبیه یک لات قمهکش، روی سرامیک سفید خانه رفتوآمد میکردند.
ناچار خانه را خالی کردیم و رفتیم خانهی جدید؛ بیخبر اینکه لای درز کارتنهای اسبابکشی، توی ظرفها، لای لباسها با خودمان سوسک قاچاق کردهایم. و خانهی جدید، شد همان قبلی... تازه دلگیرتر، چون ما احساس بازنده بودن داشتیم، احساس اینکه دوباره و دیگر توان و جان تغییر و جابجایی نداریم و باید بسازیم....
راستش من آدمهای زیادی را دیدهام که از رابطهای بیرون میآیند، به رابطهی جدیدی وارد میشوند و همان مشکلاتی را با اینیکی دارند که با آن قبلی داشتهاند؛
کسانی را دیدهام که با دادوبیداد از شرکتی بیرون میزنند و در محل کار جدید همان ناکامیِ شرکت قبلی دارند؛
کسانی که مهاجرت کردهاند، رفتهاند؛ و همان دردِ اینجا را به آنجا بردهاند...
حس میکنم گاهی درد، رابطهی قبلی، شرکت قبلی، سرزمین قبلی نیست؛ درد منم که ناخوشی را با خود حمل میکنم؛ درد منم که از بیرون آمدن از یک وضعیت؛ خودم را بازنگری نمیکنم؛ آنالیز نمیکنم، دنبال ردّپای خودم توی کاستیهای موقعیت قبلی نمیگردم، چمدانمان را سره و ناسره نمیکنیم...
اگر امکان تغییر در رابطه، در کار، در محل زندگی دارید، حتما تغییر کنید. تغییر دریچههای تازهای رو به آدم باز میکند؛ اما در آستانهی ورود به موقعیت تازه، کمی مکث کنید، خودتان را بجورید، آن اخلاق مخرب، آن عادت ویرانگر، آن طرز فکر بنیانکَن را از خودتان بتکانید و بعد وارد شوید...
آدم عاقل از سوسک فرار نمیکند که بعد، با خودش سوسک سوغات ببرد. ما عاقل نبودیم؛ شما باشید!
👤#سودابه_فرضی_پور