eitaa logo
کانال گلچین تاپ ترینها
2هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
28.7هزار ویدیو
161 فایل
موضوع کانال: انگیزشی/داستان آموزنده/معلومات عمومی/تاریخی/ ایران شناسی/ روانشناسی/شعر/طنز/قوانین حقوقی/موسیقی/آشپزی/ خبرروز ای دی مدیر جهت انتقاد یا پیشنهاد @golchintap1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بعدِ بوسیدنت اے عشق چه بے تاب شدم پیـشِ چشمانِ تو از شَرم و حیا، آب شدم چشم بستـم ڪـه نبینـم، رخِ زیبـاے تـو را آنچنـان رفتـه ام از دست، ڪه نایاب شدم آمـدے دل بـبَـرے، از مـن و تنهـایے مـن خوابِ چشمانِ مرا بُردے و بد خواب شدم فڪر مے ڪردم از احسـاسِ دلـم بـا خبـری من در این دهڪده، از عشقِ تو ارباب شدم مدتے هست ڪـه بیـداریِ شب باب شده بے تو هرلحظه دراین میڪده سیراب شدم شده دلبستـه ے مـن هر ڪـه مرا مے بیند پـدرِ عشق بـسوزد ڪـه چنیـن نـاب شدم مثـلِ دریـایے و هـر ڪس، ز لبَت مے گوید در خیـالاتِ خـودم مانـدم و  مرداب شدم
عشق یعنی که دلم برای تـو تنگ شود طپشِ قلبِ منم بـا تـو هماهنگ شود عشق یعنۍکه من صاحبِ قلبت بشوم بینِ عقل و دلِ من برسرِ تو جنگ شود عشق یعنۍکه یک روح ولی در دو بدن دلِ تو با دلِ من ساده و یک رنگ شود عشق یعنی بـه کنارِ تو به سامان برسم همه آواز جهان باتو خوش آهنگ شود عشق یعنی تـو نبـاشی و دلم دق بکند زندگۍکردنِ من بۍتو به من ننگ شود عشق یعنۍبکِشۍدستِ نوازش به سرم هر صدا در نظرم جز تـو بد آهنگ شود عشق یعنی بشوی سنگِ صبـور دلِ من غمِ من شیشه و مِهرِتو به آن سنگ شود ‌
پیش پایت شعـــــر دم کـردم بنوشی نازنین این  غزل را  گـــــرم میگـویم بپوشی نازنین از  بلای بی کسی هــــر لحظه جانم در عذاب رنج بی حــــد دارد این خانه به دوشی نازنین چون بخواهی خانه را امشب چراغان میکنم رقص و موسیقی کنـارت باده نوشی نازنین خادمت هستم همیشه تا که ترسیمت کنم دلبـــر و بالا بلنـد  و  سخت کوشی  نازنین نامداری میشود هرکس که چشمت راسرود باید اینجا چـــــون غزل از دل بجوشی نازنین دست باد و  زلف  تو  دل را پریشــــان  میکند مثل طوفانی  و پُر جـــوش و خروشی  نازنین
✨﷽✨ ✍مردی خانه بزرگی خرید. مدتی نگذشت خانه اش آتش گرفت و سوخت. رفت و خانه دیگری با قرض و زحمت خرید. بعد از مدتی سیلی در شهر برخاست و تمام سیلاب شهر به خانه او ریخت و خانه‌اش فرو ریخت. مرد را ترس برداشت و سراغ شیخ شهر رفت و راز این همه بدبیاری و مصیبت را‌ سوال کرد. شیخ ابو سعید ابوالخیر گفت: خودت می‌دانی که اگر این همه مصیبت را آزمایش الهی بدانیم، از توان تو خارج است و در ثانی آزمایش مخصوص بندگان نیک اوست. شیخ گفت: تمام این بلاها به خاطر یک لحظه آرزوی بدی است که از دلت گذشت و خوشحالی ثانیه‌ای که بر تو وارد شده است. روزی خانه مادرت بودی، از دلت گذشت که، خدایا مادرم پیر شده است و عمر خود را کرده است، کاش می‌مرد و من مال پدرم را زودتر تصاحب می‌کردم. زمانی هم که مادرت از دنیا رفت، برای لحظه‌ای شاد شدی که می‌توانستی، خانه پدری‌ات را بفروشی و خانه بزرگتری بخری. تمام این بلاها به خاطر این افکار توست. مرد گریست و گفت: خدایا من فقط فکر عاق شدن کردم، با من چنین کردی اگر عاق می‌شدم چه می‌کردی؟؟!! سر بر سجده گذاشت و توبه کرد ‌‌‌‌
خانه‌ی قلبم خراب از یکّه‌تازی‌های توست عشق‌بازی کن که وقتِ عشق‌بازی‌های توست چشمِ خون، حالِ پریشان، قلبِ غمگین، جانِ مست کودکم، دستم پر از اسباب‌بازی‌های توست تا دلِ مشتاقِ من محتاجِ عاشق‌بودن است دلبری‌کردن یکی از بی‌نیازی‌های توست قصّه‌ی شیرین نیفتاده‌ست هرگز اتّفاق هرچه هست ای عشق از افسانه‌سازی‌های توست! میهمانِ خسته‌ای داری، در آغوشش بگیر امشب ای آتش! شبِ مهمان‌نوازی‌های توست.
به سرم زد غزلی ناب  کنم  هدیه  به تو قلمم  گفت  مگر  قصد   جسارت   داری؟ چه نویسم که  شود  لایق  وصفت ای گل قلم   از   فرط   خجالت    نکند    بیزاری؟ شعله بر جان غزل  می رنم  اما افسوس واژه  سر  باز  زند  در  طلب   این  یاری در نبردی که میان من و این قافیه هاست من و دل  یکه ، تو  سرلشکر این پیکاری کهکشانیست  فریبا  رخت  ای مونس جان نشود  ماه  برون  تا  که تو  شب  بیداری تا  تو  هستی  نکشم  منت  مه روی  دگر ای که در چشم حسودان همه را چون خاری سینه ام   کلبه ی   درویشی  و دل  ویرانه می شود  منت  مهمان   به  سرم  بگذاری؟
خنده بر روی لبت هر چه  پدیدار شده قلب دیوانه ی من تشنه ی دیدار شده شاعرت بودم و هستم غزلم را دریاب که غمم باز در این واژه تلمبار شده مضطرب هستم و ای کاش که شاهد بودی به همین دل که به چشم تو‌گرفتار شده بر سرم ریخته شد آجر ویرانگی ام این فرو‌ ریختگی روی من آوار شده دوریت آمده هر بار مرا آب کند که دلم سخت از این فاصله بیزار شده کاش از روزنه ی عشق خودت میدیدی که‌ دل نشئه ی  من با تو چه هوشیار شده
وقتی که عشق در دل ما آشیان گرفت عاشق شدیم و دل هدف آسمان گرفت در آسمان روشن حق پر زدیم و بعد شوقی که دامن کم و بیش جهان گرفت یک جلوه از صداقت ما را خدا شنید آتش به روزگار زمین و زمان گرفت "یک دست جام باده و یک دست زلف یار" شد  التهاب ، در دل پیر و جوان گرفت  چون در مسیر وصل خدا راهور شدیم از ما قیاس و قاعده ی ِ آب ونان گرفت ای برتر از تمام رقیبان مدعی یاد تو نیک آمد و نیکی امان گرفت در خواستگاه ِ باور ما شادمانی است وقتی امید آمد و ما را ضمان‌ گرفت خوشدل رضاست راضی درگاه کردگار با اشک و آه ، از ید خالق ، توان گرفت خوش باد وصل یار که در لحظه های عمر هردم به شوق حضرت حق خانمان گرفت