صـدبـار اگــر از دسـت تـوام خون رود از دل
از در چـو درآیــی، هــمـه بیــرون رود از دل
لـیـلـی همـه در خـنـده و بـازیـسـت، چـه دانــد
کـز دیــده چـه ها بـر سـر مجـنـون رود از دل
گــر قـصـه عـشــق مـن و یــــارم بـنـگـارنـــد
صـد لـیـلـی و مجـنـون همه بیـرون رود از دل
گفتی که برون کن غم من از دل و خوش باش
آه؛ ایـن سخـن سخـت، مـرا چـون رود از دل؟
در قـتـل مـن ای مـه، بکـش آهستـه کـمـان را
حیـف اسـت کـه پیکـان تـو بیـرون رود از دل
#شعر
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بت پرستی بازآ
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی بازآ
ای واقف اسرار ضمیر همه کس
در حالت عجز، دستگیر همه کس
یارب تو مرا توبه ده و عذر پذیر
ای توبهده و عذرپذیر همه کس
جز وصل تو دل به هرچه بستم، توبه
بییاد تو هرجا که نشستم، توبه
در حضرت تو، توبه شکستم صدبار
زین توبه که صد بار شکستم، توبه
ابوسعید #ابوالخیر
#شعر
تا که کج می ایستد شاهین میزان های ما
بر فراز نیزه خواهد رفت قرآن های ما
گرگ هاتان کی حریف بره هامان می شدند
راست می گفتند اگر یک بار چوپان های ما
سال ها چون غنچه ها خاموش ماندیم و دریغ
چاک خورد از فرط خاموشی گریبان های ما
در شبی تاریک و بیم موج و گردابی چنین
دست طوفان بلا افتاده سکان های ما
شعرهای داغ ما هم از دهان افتاده است
بس که از سرما به هم چفت است دندان های ما
هر که سیر از خوان ما برخاست نان از ما برید
بشکند، ای دوستان! دست نمکدان های ما
ماه من یک تخته بر دارد گر از دکان خویش
تخته خواهد شد در این بازار، دکان های ما!
#سعید_بیابانکی #شعر