eitaa logo
مجله ادبی گلستان برنا
108 دنبال‌کننده
77 عکس
36 ویدیو
5 فایل
مجله ادبی گلستان برنا مجله ای به همت و مدیریت نوجوانان دبیرستان کارآفرین برنا ادمین کانال : @Admin_Etea کانال آپارات: https://www.aparat.com/golestan_borna آدرس جیمیل: @gmail.com" rel="nofollow" target="_blank">golestanborna@gmail.com مارا به دوستان و آشنایان معرفی کنید...
مشاهده در ایتا
دانلود
📚کتاب بخونیم؟ کتاب رویای نیمه شب، به قلم مظفر سالاری را پیشنهاد به خواندن میکنیم:) 📌عاشق شدن پس از سال‌ها دوری از بازی‌های کودکانه؛ اما یکی سنی و دیگری شیعه...🍃 📌مجله ادبی گلستان برنا📌 📌@golestan_borna📌
هدایت شده از 
❣| ای نفسی وصل تو اصل تمنای ما ... 🥀| ☕️| 📸| 🌿| به انجمن شوکوتاب بپیوندید: 🆔 https://eitaa.com/shoko_taab
سالروز میلاد باسعادت یاس خوش بوی خاندان نبوی، حضرت صدیقه طاهره، فاطمه زهرا (س) و روز مادر بر تمامی مادران و زنان پاک‌سرشت ایرانی تبریک و تهنیت باد. 📌مجله ادبی گلستان برنا📌 📌@golestan_borna📌
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید در این عشق چو مُردید همه روح پذیرید بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید کز این خاک برآیید سماوات بگیرید بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا برِ شاه چو مُردید همه شاه و شهیرید 📌شهادت مبارکتان 📌مجله ادبی گلستان برنا📌 📌@golestan_borna📌
حیف که این همه دیر سرطان گرفتم! این را یکی از بیمارانم با حسرت می‌گفت. اگر چه ظاهر و بُعد مادی مرگ، ما را به فناپذیری محکوم می‌کند، ولی اندیشیدن به مرگ و جنبه معنوی آن می‌تواند منجی ما باشد. از چه نجاتمان می‌دهد؟ و چگونه؟ چنین افرادی مشتاقانه از تغییر فصول، گردش زمانه، طراوت طبیعت و آخرین سال نو عمرشان بهره می‌برند. داستایوفسکی در سن ۲۱ سالگی تا پای چوبه دار رفت اما در آخرین لحظات، حکم اعدامش لغو شد و زندگی‌اش دگرگون شد. 📚"خیره به خورشید" با اندکی تغییر ✍🏻 ☘️ 📌مجله ادبی گلستان برنا📌 📌@golestan_borna📌
به‌مناسبت حلول قال رسول الله صلی الله علیه وآله: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى نَصَبَ فِي السَّمَاءِ السَّابِعَةِ مَلَكاً يُقَالُ لَهُ الدَّاعِي فَإِذَا دَخَلَ شَهْرُ رَجَبٍ يُنَادِي [نادى‏] ذَلِكَ الْمَلَكُ كُلَّ لَيْلَةٍ مِنْهُ إِلَى الصَّبَاحِ طُوبَى لِلذَّاكِرِينَ طُوبَى لِلطَّائِعِينَ وَ يَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى أَنَا جَلِيسُ مَنْ جَالَسَنِي وَ مُطِيعُ مَنْ أَطَاعَنِي وَ غَافِرُ مَنِ اسْتَغْفَرَنِي الشَّهْرُ شَهْرِي وَ الْعَبْدُ عَبْدِي وَ الرَّحْمَةُ رَحْمَتِي فَمَنْ دَعَانِي فِي هَذَا الشَّهْرِ أَجَبْتُهُ وَ مَنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ اَلا که موسم عشق و طرب رسید، بیایید دوباره نفحه‌ی رحمت ز رَب رسید، بیایید خمار باده‌ی توحید! تشنگی به سر آمد هزار شکر که جام رجب رسید، بیایید دوباره موسم "شَهر الاَصَمّ" رسید، بشارت که پُر ز رحمت حق لب به لب رسید، بیایید دوباره فرصتِ با حق نشستن آمده از راه "جَلیسُ جالسنی" هایِ شب رسید، بیایید حیات تازه وزیدن گرفت از ملکوتش اگر چه جان‌ ز گناهان به لب رسید،‌ بیایید فسردگان تباهی و مبتلا به سیاهی! برای بخششِ عصیان سبب رسید، بیایید چه ماهی اومده بله ماه،ماه تولد قرآنه ، ماه بعثت نبوی، ماه امیرالمؤمنین ،ماه استغفار از امشب آغاز شده آن هم با تولد گل خوشبوی باغ زهراء،شکافنده‌ی علوم نبوی حضرت امام محمد باقر علیه السلام امشب رو و حلول این ماه رو به شما تبریک و تهنیت عرض می کنم. 📌مجله ادبی گلستان برنا📌 📌@golestan_borna📌
🟢 شبی که امام هادی(ع) بساط میگساری متوکل را به هم ریختند ◾️سالروز شهادت حضرت امام علی النقی الهادی(ع) تسلیت باد! 🔹متوکل یک شب بی‌خبر و بدون سابقه، عده‌ای از دژخیمان خود را فرستاد به خانه امام هادی علیه السلام که خانه‌اش را تفتیش و خود امام را هم حاضر نمایند. متوکل این تصمیم را در حالی گرفت که بزمی تشکیل داده مشغول می‌گساری بود. مأمورین سرزده وارد خانه امام شدند و امام را به حضور متوکل بردند. 🔹وقتی که امام وارد شد، متوکل در صدر مجلس بزم نشسته مشغول میگساری بود. دستور داد که امام پهلوی خودش بنشیند. امام نشست. متوکل جام شرابی که در دستش بود به امام تعارف کرد. امام امتناع کرد و فرمود: «به خدا قسم که هرگز شراب داخل خون و گوشت من نشده، مرا معاف بدار». 🔹متوکل قبول کرد، بعد گفت: «پس شعر بخوان و با خواندن اشعار نغز و غزلیات آبدار محفل ما را رونق ده». فرمود: «من اهل شعر نیستم و کمتر، از اشعار گذشتگان حفظ دارم». متوکل گفت: «چاره‌ای نیست، حتما باید شعر بخوانی». 🔹امام شروع کرد به خواندن اشعاری‏ که مضمونش این است: 👈 «قله‌های بلند را برای خود منزلگاه کردند، و همواره مردان مسلح در اطراف آنها بودند و آنها را نگهبانی می‌کردند، ولی هیچ یک از آنها نتوانست جلو مرگ را بگیرد و آنها را از گزند روزگار محفوظ بدارد». 👈 «آخرالامر از دامن آن قله‌های منیع و از داخل آن حصن‌های محکم و مستحکم به داخل گودال‌های قبر پایین کشیده شدند، و با چه بدبختی به آن گودال‌ها فرود آمدند!». 👈 «در این حال منادی فریاد کرد و به آنها بانگ زد که: کجا رفت آن زینت‌ها و آن تاج‌ها و هیمنه‌ها و شکوه و جلال‌ها؟». 👈 «کجا رفت آن چهره‌های پرورده نعمت‌ها که همیشه از روی ناز و نخوت، در پس پرده‌های الوان، خود را از انظار مردم مخفی نگاه می‌داشت؟». 👈 «قبر عاقبت آنها را رسوا ساخت. آن چهره‌های نعمت پرورده عاقبة الامر جولانگاه کرم‌های زمین شد که بر روی آنها حرکت می‌کنند!». 👈 «زمان درازی دنیا را خوردند و آشامیدند و همه چیز را بلعیدند، ولی امروز همان‌ها که خورنده همه چیزها بودند مأکول زمین و حشرات زمین واقع شده‌اند!». 🔹نشئه شراب از سر می‌گساران پرید. متوکل جام شراب را محکم به زمین کوفت و اشک‌هایش مثل باران جاری شد. به این ترتیب آن مجلس بزم درهم ریخت و نور حقیقت توانست غبار غرور و غفلت را، ولو برای مدتی کوتاه، از یک قلب پرقساوت بزداید. 📝 استاد مطهری، داستان راستان، ج۱، ص ۱۰۷-۱۰۳ (با تلخیص) 📌مجله ادبی گلستان برنا📌 📌@golestan_borna📌
🥐 داشت قدم می‌زد. کل روز درگیر مشکلات کاری بود. یک دفعه نگاهش به شیرینی‌پزی افتاد. فوراً وارد مغازه شد و یک کروسان خرید. چند بار به صورت مغازه‌دار نگاه کرد. احساس می‌کرد که او خیلی آشناست! واقعاً برایش عجیب بود. مغازه‌دار صورتی مهربان داشت که با لبخند، زیباتر شده بود. از مغازه‌دار تشکر کرد و خارج شد. کروسان را از درون پاکتِ کاهی بیرون آورد و آن را گاز زد. مزه خیلی خاصی داشت. هم از شکلات خیلی مرغوبی تهیه شده بود و هم نانش خیلی نرم بود. فکری به سرش زد. فوراً به در مغازه شیرینی‌پزی برگشت و یک کروسان دیگر خرید... 🔗 👱‍♂ قسمت یک 📌مجله ادبی گلستان برنا📌 📌@golestan_borna📌
جلوۀ روی تو در آینه تا پیدا شد عشق، بی حُسن تو در خاطره، ناپیدا شد چون «یدالله» که شد جلوه گر از آیۀ عشق باز در دست خدا، دست خدا پیدا شد ای دل خلق به زنجیرِ ضریح تو دخیل! نورِ چشمانِ تو چون شمسِ ضُحی پیدا شد مثلِ پروازِ بهار از نفسش گل می ریخت آن که چون غنچه در آغوش رضا پیدا شد ذرّه شد همسفر شوق، که در بزم وجود آفتاب رخ تو در همه جا پیدا شد در دل، ای روشنیِ عاطفه های ابدی! آنچه گم بود، ز انوار شما پیدا شد در کلام دل ما رایحۀ عشق نبود عشق با نامِ تو در دفتر ما پیدا شد سجده بردیم چو مشرق به سراپردۀ نور آفتابِ رخت از پنجره تا پیدا شد روز پسر و ولادت امام جواد علیه السلام مبارک و تهنیت باد. 📌مجله ادبی گلستان برنا📌 📌@golestan_borna📌
ما همیشه با فروش محصولات طبیعی و حیات وحش مشکل داشتیم. از قورباغه‌های طلایی بگیر تا افعی و عنکبوت سیاه! می‌دونید چیه؟ مردم به قدری تنهان که حتی وقتی این موجودات زهردار رو به اون‌ها می‌فروشیم، باز جذب‌شون میشن. عجیب اینه که این موجودات هم متقابلاً همون احساس رو پیدا می‌کنن و نیش‌شون نمی‌زنن. یه بار، یادت میاد لوکریس؟ یه مشتری زن از این عنکبوت‌های قاتل خریده بود. بعد از مدتی سالم به مغازه برگشت! می‌پرسید سوزن هم داریم یا نه. فکر کردم میخواد قبل از خودکشی چشمای خودشو دربیاره. ولی می‌خواست برای عنکبوتش چکمه‌های کوچولو ببافه. تازه اسم هم واسش گذاشته بود: دنسی! یه جوری باهاش دوست شده بود که همیشه توی کیفش بود. با اندکی تغییر 📌مجله ادبی گلستان برنا📌 📌@golestan_borna📌