eitaa logo
گل مریم
1.2هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.6هزار ویدیو
148 فایل
تابع قوانین جمهوری اسلامی 💢میدان داری برای ایران... ✅ ❤️یک نفر عضو کردن یک صلوات به هدیه به روح حاج قاسم #انتخاب_سرنوشت #انتخاب_مطلوب #دولت_تراز-وکارامدوانقلابی آیدی جهت انتقادات وپیشنهاداد @ha313ji313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠 ماجرای داخل تنور نشستن نیروهای !!! 🔰 برشی از سخنرانی ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲━━━━━━━━ ╰┈•៚ @Golmaryam1399 ┗━━━━━━━━🌺━ 📌دوستان خود را نیز دعوت کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قشنگ بود نبود ؟😁 🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲━━━━━━━━ ╰┈•៚ @Golmaryam1399 ┗━━━━━━━━🌺━ 📌دوستان خود را نیز دعوت کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فرماندهان حزب‌الله چگونه شناسایی و ترور می‌شوند؟ ⭕️ حقیقتی پنهان در جنگ روانی رژیم صهیونیستی ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲━━━━━━━━ ╰┈•៚ @Golmaryam1399 ┗━━━━━━━━🌺━ 📌دوستان خود را نیز دعوت کنید
2.56M
❌یک هشدار مهم امنیتی 👆👆👆👆👆👆👆👆👆 ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲━━━━━━━━ ╰┈•៚ @Golmaryam1399 ┗━━━━━━━━🌺━ 📌دوستان خود را نیز دعوت کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 این نوای جانسوز شهید نوجوان نادر دیرین است. نه داد زد و نه بالا پایین پرید و نه دستی تکان داد. فقط تمام عشق و ارادت پاک خود را از نای حزین خود سر داد. تمام مجلس محو نوای جانسوز او و در دست اوست. شهید🕊🌹 شادی ارواح طیبه شهدا صلوات╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲━━━━━━━━ ╰┈•៚ @Golmaryam1399 ┗━━━━━━━━🌺━ 📌دوستان خود را نیز دعوت کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠 🔴🎥تلنگر خاص استاد رحیم پور خطاب به همه ی ما/حتما کلیپ رو ببینید ⚠️ اینو بدونید! هرکس الان جبهه حق رو یاری نمیکنه، امام زمان عج هم که تشریف بیارن، ایشون رو یاری نخواهد کرد،فقط بهانه‌اش عوض میشه.. ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲━━━━━━━━ ╰┈•៚ @Golmaryam1399 ┗━━━━━━━━🌺━ 📌دوستان خود را نیز دعوت کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یحیی! تو را نکشتند؛ تکثیر کردند 🔹تا همین یک سال قبل، اگر می‌گفتند روزی می‌رسد که هزار کیلومتر دورتر از غزه محاصره‌شده، ما در ایران، دلشوره می‌گیریم برای انتخاب رهبر حماس و صدقه کنار می‌گذاریم برای سلامتی رهبران مقاومت فلسطین، شاید خودمان هم باور نمی‌کردیم. امروز اما قرارِ قلبِ ما، گره خورده به ضربان قلب جبهه مقاومت و این، به برکت طوفانی است که تو به پا کردی «سنوار» قهرمان. 🔹تو الحق یحیی بودی؛ «زنده‌کننده». در روزگاری که همۀ شیاطین عالم دست به دست هم داده بودند که مسئلۀ فلسطین زیر سایۀ توافقات ننگین عادی‌سازی، برای همیشه به فراموشی سپرده شود، این تو بودی که با طراحی عملیات طوفان‌الاقصی، دنیا را از خواب غفلت پراندی و ماجرای فلسطین را زنده کردی. 🔹خفاش‌ها خیال کرده بودند با پاشیدن خاک به چهرۀ خورشید، نورش را خاموش می‌کنند. کفتار‌های صهیونیست می‌خواستند با انتشار تصاویر عروجت با جسم بی‌جان و از میان تلی از آوار، تحقیرت کنند اما ناخواسته از تو اسطوره ساختند. جان کلام، همین است: «تو را نکشتند مرد! تو را تکثیر کردند ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲━━━━━━━━ ╰┈•៚ @Golmaryam1399 ┗━━━━━━━━🌺━ 📌دوستان خود را نیز دعوت کنید
داستان کوتاه پند آموز❗❗❗ مرد بیسوادی قرآن می خواند ولی معنی قرآن را نمی فهمید. روزی پسرش از او پرسید: چه فایده ای دارد قرآن می خوانی، بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟ پدر گفت: پسرم! سبدی بگیر و از آب دریا پرکن و برایم بیاور. پسر گفت: غیر ممکن است که آب در سبد باقی بماند... پدر گفت: امتحان کن پسرم!!! پسر سبدی که در آن زغال می گذاشتند،گرفت و به طرف دریا رفت. سبد را زیر آب زد و به سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت و هیچ آبی در سبد باقی نماند،،، پسر به پدرش گفت؛ که هیچ فایده ای ندارد. پدرش گفت: دوباره امتحان کن پسرم! پسر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب را برای پدر بیاورد. برای بار سوم و چهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت؛ که غیر ممکن است!!! پدر با لبخند به پسرش گفت: سبد قبلا چطور بود؟ پسرک متوجه شد،سبد که از باقیمانده های زغال، کثیف و سیاه بود، الان کاملاً پاک و تمیز شده است... پدر گفت: این حداقل کاری است که قرآن برای قلبت انجام می دهد! دنیا و کارهای آن قلبت را از سیاهی ها و کثافتها پرمی کند،،، خواندن قرآن همچون دریا سینه ات را پاک می کند، حتی اگر معنی آنرا ندانی. ‎‌‌‎‎‌‎‎╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲━━━━━━━━ ╰┈•៚ @Golmaryam1399 ┗━━━━━━━━🌺━ 📌دوستان خود را نیز دعوت کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت؛ مرگ تاجرانه است! ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲━━━━━━━━ ╰┈•៚ @Golmaryam1399 ┗━━━━━━━━🌺━ 📌دوستان خود را نیز دعوت کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انیمیشن ماجرای واقعی عکس یادگاری دختر بد حجاب با حاج قاسم🦋🦋 #زن _عفت_افتخار 🇮🇷 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲━━━━━━━━ ╰┈•៚ @Golmaryam1399 ┗━━━━━━━━🌺━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈ مادر بزرگم فراموشی گرفته بود از کهولت سن به او گفتم اسم ائمه را بیاد داری؟ گفت... تا آخر گوش کن خیلی زیباست🥲 ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲━━━━━━━━ ╰┈•៚ @Golmaryam1399 ┗━━━━━━━━🌺━ 📌دوستان خود را نیز دعوت کنید
فصلِ کوچ. نوشته‌های وجیهه مهرابی  رفته‌رفته عمر من آمد به شصت... پدر بزرگم پارسال رفت. کجا؟ به قول گفتنی به رحمت خدا. دیرزمانی است که می‌­خواهم درباره او بنویسم. هزار خاطره و حرف هست که درباره‌­اش بگویم، اما هربار که دست به نوشتن می­‌برم ذهنم از هر کلمه و جمله‌­ای خالی می‌­شود. گرچه پدربزرگم چشم‌­های آبی داشت، به هیچ کدام از بچه­‌ها و نوه­‌هایش از آن چشم‌­ها نداد، به جز یکی، آن هم نه آبی آبی! اما چه اشکالی دارد؟ “پیرمرد چشم ما بود”. از وقتی چشم­‌هایش را جراحی کرده بود، آبی بی‌­رمق ناشناسی از دریچه چشم‌هایش سوسو می­‌زد. دیگر زلال نبود و کدر شده بود. اما خوب می‌­دید و هرگز به عینک نیاز پیدا نکرد. دوسال آخر عمرش فراموشی گرفته بود، تا حدی که هیچ کدام از ما را به یاد نمی­‌آورد و نمی‌شناخت، انگار که ما هرگز در زندگی­‌اش نبوده‌­ا‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یم. پدربزرگم همیشه در فکر و خیال مرگ بود. شاید در دلش از مرگ می­‌ترسید و این باعث می‌­شد هربار که بیمار یا بدحال می‌­شود با حالتی ترسیده و نگران بگوید آی مُردم! آی مُردم! نمی­‌دانم چه بیماری­‌ای داشت که گاهی حالش بد می­‌شد و حالتی شبیه تشنج و غش پیدا می­‌کرد. با این حال تا قبل از اینکه مریض شود و بمیرد، تنش در سلامت کامل بود، سالم برای یک پیرمرد نود ساله. وقتی مُرد نود و نیم سالش بود! هرچه ناتوانی­ داشت  از کهولت بود، نه از بیماری. تا آخرین هفته زندگی‌­اش همه قوا و جهاز جسمانی­‌اش، جز هوش و حافظه، سرجایشان بودند. البته غیر از دندان­‌ها که سال­‌ها پیش بدن را ترک کرده و جای خود را به یک دست دندان مصنوعی داده بودند. ما به پدربزرگمان می‌گفتیم “آقا”. معلوم بود که آقا، مادربزرگم را خیلی دوست دارد. عشق از چشم­‌هایش پیدا بود. پیدا بود که چقدر دلش بسته است به آن کسی که یک عمر با او زندگی کرده است. تا وقتی که مادربزرگ برود نمی‌­دانستیم که این ­قدر وضع حافظه آقا خراب است. تا لحظه مرگ مادربزرگ، آن دو باهم در خانه خودشان زندگی می­‌کردند و بابا و عمه­‌ها هر روز یا هر دو روز بهشان سر می­‌زدند. وقتی مادربزرگ رفت، دیگر دل بابای ما طاقت نیاورد و پدربزرگ را آورد پیش ما. تازه آن جا بود که ما فهمیدیم پدربزرگ ما هیچ چیز و هیچ کس را به یاد ندارد. شاید هم ناگهان همه چیز را، غیر از چند چیز و چند نفر، عمداً به باد فراموشی سپرد تا باقی عمرش تنهایی را نفهمد. دلش می‌­خواست در داستان­‌های خودش زندگی کند، در فهم و ادراک خودش از روزها. زمان را نمی‌­دانست، نه می­‌دانست در چه سالی هستیم، نه چه فصلی، نه چه ماهی، نه چه روزی؛ حتی ماه رمضان و محرم و صفر را  دیگر نمی­‌دانست. عجیب بود. او که هشتاد سال همسایه مسجد بود و هر شب در صف نماز جماعت، هر سال، هر روز ماه رمضان مراسم ختم قرآن دعوت بود، و هر محرم بساط نذر چای و شربت زعفرانی‌­اش به راه بود، سال آخر عمرش حتی ذهنش یاری نمی‌­کرد که نماز بخواند.  بیش­تر در دنیای مرحومان و سفرکردگان سیر می­‌کرد و سراغ آن­ها را می­‌گرفت. هر کسی را که سراغ می­‌گرفت، بابا می­‌گفت او که مرده است، او سال‌هاست مرده است! مادر می‌­گفت وقتی کسی نزدیک مرگش باشد و دیگر مشغول بریدن از دنیاست، بیش‌تر با مرده­‌ها حشر و نشر دارد. وقتی آقا به خانه ما آمد، طاقت نمی­‌آورد که بماند، می‌­خواست برود. اما در خانه خودش کسی نبود که از او مراقبت کند. وسایل اتاق خودشان را در یکی از اتاق­‌های خانه خودمان چیدیم تا احساس آشنایی کند. وقتی می­‌خواست از اتاقش به خانه بیاید باید یک قدم توی حیاط می­‌گذاشت، دو پله بالا می‌­آمد و می­‌رسید به ورودی نشیمن خانه. وقتی که می­‌خواست از پله­‌ها بالا بیاید ما را صدا می­‌زد که برویم  دستش را بگیریم و عصای دیگرش شویم. گاهی می­‌گفت بیایید دست خاله‌تان را هم بگیرید تا بیاید، منظورش مادربزرگمان بود. ما هم هرچه می­‌گفتیم آن ­جا که کسی نیست او باور نداشت و باز فرمایشش تکرار می­‌کرد. ما هم مجبور می‌­شدیم بگوییم چشم! به اتاقش می­‌رفتیم و برمی­‌گشتیم. می­‌گفتیم خاله گفت من نمی‌­آ‌یم، می­‌خواهم بخوابم، بعد می‌­آیم. وقتی دستش را می­‌گرفتیم و می­‌بردیم و می­‌آوردیم آن قدر دعایمان می­‌کرد که اگر خدا دعایش را اجابت کند مطمئنم عاقبت بخیر می‌­شویم! خیلی وقت­‌ها می‌­آمد، پنج دقیقه می‌نشست و باز برمی­‌خاست و می­‌رفت به اتاق خودش. دو دقیقه دیگر باز برمی­‌گشت به خانه. آرام و قرار نداشت. نمی­‌توانست یک جا بماند. گاهی نشسته  روی مبل مخصوصش چرت می­‌زد. گاهی هم یکی از ما را  به حرف می­‌گرفت و از زمین و آسمان داستان می‌­ساخت. ما را نمی‌­شناخت. خودش برایمان اسم­‌های جدیدی گذاشته بود و  هربار هر کس را به اسم دیگری صدا می‌­زد.
روزی صدبار دستور می­‌داد به بابا زنگ بزنیم که بیابد. دفتر تلفنش هم همیشه همراهش بود. دفترش را باز می‌­کرد و بابای خودمان را به ما معرفی می­‌کرد و می­‌گفت به پسرم زنگ بزنید بگویید که آقات دارد می‌­میرد! وقتی جوان­تر بود قرآن می­‌خواند. کلی نوار از صدای خودش ضبط کرده­ بود که سرنوشت هیچ کدامشان را نمی­‌دانم. نمی‌­دانم دست کیست؟ اصلا هنوز وجود دارند یا نه؟ صدای پرقدرت و رسایی داشت. آقا از شصت سالگی منتظر مرگ بود. از همان زمان ترس از مرگ به جانش افتاده بود. هیچ چیز دیگری نبود که بخواهد در زندگی به دست بیاورد. شعری داشت که همیشه می­‌خواند. می‌گفت خودم این  را ساخته‌­ام. این اواخر خودش هم نمی‌­توانست شعرش را کامل بخواند. مادرم گهواره‌­ای بهرم بساخت از برم آراست بزم کی‌­قباد ... رفته­‌رفته عمر من آمد به بیست گفتم در جهان مرا مانند نیست ... رفته‌رفته عمر من آمد به چل [چهل] گشتم از کردارهای خود خجل رفته‌رفته عمر من پنجاه شد دل ز حال خویشتن آگاه شد رفته‌رفته عمر من آمد به شصت قاصد مرگ آمد و پهلوم نشست و بقیه شعر در خاطرم نیست. برای هر کسی که وارد خانواده می‌­شد، عروس یا داماد جدید، این شعر را می­‌خواند و می­‌گفت که این را خودم درست کرده­‌ام! سال­‌های آخر عمرش کم­تر زمانی پیدا می­‌شد که ما را ببیند و یک بار این جمله را نگوید: “نامه فرستاده­‌ام به جناب عزرائیل! نمی­‌دانم چرا دیر کرده!” یا جمله­‌هایی در همین معنا؛ انتظار برای مرگ. آقای ما مال و ثروتی نداشت. زمان جوانی­‌اش کارگری کرده بود. مغازه نقلی کوچکی داشت که انتهای حیاط خانه­‌شان ساخته بود. در مغازه­‌اش یخچال نداشت، پس هیچ چیزی که مجبور باشد در یخچال نگه دارد نمی‌­فروخت؛ غیر از نوشابه­‌های شیشه­‌ای قدیمی که آن­ها را در یک سطل بزرگ پر از یخ نگه می‌­داشت. نه زمین داشت که کشاورزی کند و نه دام و احشام. یادم است آن وقت که خیلی کوچک بودم، قبل از این که مدرسه بروم، یکی دوتا گاو نگه می­‌داشتند و یک الاغ هم داشتند که عصرها با یک پالان پر از علف برای گاوها، از در پایینی حیاط وارد می‌­شد! آخرین تصویری که از این لحظه در ذهنم باقی است مال بیش‌تر از بیست سال پیش است، شاید بیست و سه چهار سال پیش. آقا از شصت و سه­‌چهارسالگی به بعد  تصمیم گرفت پیر باشد؛ پیرتر از آن­ که بخواهد برود صحرا و علف بیاورد و از گاوها نگهداری کند. البته فقط آن­ قدر پیر بود که حداقل بتواند توی مغازه­‌اش بنشیند و خرت و پرت بفروشد، آن قدر که بتواند ده تا پله حیاط تا خانه­‌شان را روزی چند بار بالا و پایین برود. گاهی هم برود شهر و برای پر کردن مغازه‌­اش جنس بیاورد. وقتی رفت غیر از خانه­‌ا‌ی که در آن زندگی می­‌کرد، هیچ چیز نداشت. می­‌خواهم بگویم در زندگی­‌اش هرگز به این فکر نمی­‌کرد که پول بیش‌­تری دربیاورد، چیزی بخرد، خانه بزرگ­‌تر، دام و احشام، ماشین، وسیله، زمین یا هر چیز دیگری که بشود جزء دارایی به حسابش آورد. نمی‌­دانم این چه خصلتی بود که داشت. شاید به شدت تمایل داشت وضعیت موجود را حفظ کند. شاید از آن­‌ها بود که یاد گرفته‌اند زندگی را با کمترین تجمل و امکانات بگذرانند و تمام کنند. شاید از آن­‌ها بود که خیال می­‌کرد وقتی نوه‌­دار شدی، دیگر خیلی پیر هستی و باید آردهایت را بیخته باشی و الکت را آویخته و بقیه کارها دیگر طمع است و زیادی ودردسر. حتی اگر ما هم می­‌خواستیم در زندگی خطر کنیم و کاری جدید، و تا حدی غیر معمول صورت دهیم به شدت سرزنشمان می‌­کرد. پدر بزرگم آدم بداخلاقی نبود. خوش‌­رو بود و گاهی خوشمزه و بذله­‌گو. اما آدم کم طاقت و به قول گفتنی دل­‌کوچکی بود. حوصله سروصدا و شیطنت بچه نداشت. به بچه­‌های کوچک­‌تر دائم نهیب می‌­زد که آرام باشند. دلش خیلی کوچک بود، هر جا می­‌خواست برود یک ساعت قبلِ وعده‌­اش حاضر بود، آن هم در روستا که از این سر تا آن سرش را می‌­توان بیست دقیقه‌­ا‌‌‌‌ی گز کرد. آقا دست و دلش باز بود. دوست داشت مهمان سر سفره‌­اش بنشیند. دوست داشت که جیبش پر پول باشد و همه را یک نفس پول توجیبی کند و بدهد به بچه­‌ها و حتی بزرگ­‌ها! دست­‌هایش مشت نمی‌شد برای مال جمع کردن. انگار کف دست‌­ها را در آب فرو کرده باشد، انگار که آب از دست‌هایش عبور کند و برود، پول کف دستش نمی‌­ماند. نه بلد بود پول دربیاورد و نه بلد بود نگهش دارد! هر چقدر از پول توی جیبش راحت جدا می­‌شد از لباس‌­های تنش به سختی! سرمایی بود. هرگز ندیده بودم غیر از زمانی که وضو می­‌گیرد، جوراب به پا نداشته باشد. مسح را می­‌کشید و جوراب را به پا می­‌کرد. همیشه یک ژاکت یقه هفت روی پیراهنش می­‌پوشید. اصلا فرق نمی­‌کرد چه فصلی است، او در همه فصل­‌ها سردش بود. خودش با خنده تعریف می­‌کرد، وقتی رفته بود مکه ژاکت یقه هفت و کتش را پوشیده بود، آن جا یکی به شوخی گفته:”حاجی سرما نخوری!” آقای ما هم خندیده و گفته: ” چرا، پیرهنت را بده من بپوشم، سردم شده!”
آقای ما با این که مثل گنجشک دلش کوچک بود و آینده دور را نمی‌­دید، همان­ طور که از شصت سالگی تا نود سالگی­‌اش، هر روز فکر می­‌کرد امروز روز آخر زندگی­‌اش است، دوست داشت بزرگ باشد و به ثمرات عمرش افتخار کند. دوست داشت به بچه­‌ها و نوه­‌هایش، به آبا و اجدادش و حتی به داستان‌­ها و شعرهایش افتخار کند. بزرگ­‌ترین افتخارش این بود که پدر شهید است. قَسَمش همیشه این بود: “به جان شهیدم”. سوره مَسَد را وقتی نُه سالم بود یادم داد. هنوز آن روز را یادم است. به روشنی صدایش را به خاطر می­‌آورم که آیه­‌ها را دانه‌دانه می­‌خواند و من تکرار می‌­کردم. پدربزرگ زیبای من دو هفته قبل از رفتنش مریض شد. قبل از این می‌­توانست روی پاها بایستد، راه برود، گرچه عصا داشت و قدش خم شده بود اما هنوز سرپا بود. وقتی مریض شد دیگر نتوانست بلند شود. یک هفته بستری شد، اما باز به خانه برگشت. دو روز بعد روحش پر کشید، به راحتی پریدن یک گنجشک. در حالی که چشم­‌های روشن آبی‌­اش روی عکس پسر سرباز شهیدش خیره مانده بود. بعد از این همه انتظار، چه مرگ راحت خوبی داشت. این هفته یک سال می‌­شود که او رفته و من چقدر دلتنگم که بیاید کنار پله­‌ها و به یک اسم تازه صدایمان کند، آن وقت بدوم پیش پایش و دست­‌های محکم پیرش را بگیرم و عصایش شوم. اما نه دیگر آقایی هست، نه خانه­‌ای و نه پله و ایوانی.
۱۰۶ متری، دوخوابه، کلید نخورده! ۱۲ سال است که منتظر تحویلش هستند، الآن ۵ میلیارد تومان قیمت دارد؛ علیرضا جلولی و همسرش، خانه‌شان را برای کمک به ، به فروش گذاشته‌اند. در این شرایط سخت اقتصادی، زبان در برابر تصمیم و ایثار این زوج جوان، قاصر است.
روحت شاد مادر ۵فرزند برای عاقبت بخیری مادران سرزمینت هم دعا کن شهیده معصومه کرباسی اولین بانوی شهید ایرانی درلبنان پیرو سخن ولایت فقیه بود در امر فرزندآوری سپس عاقبت به خیر شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌️سگ بچه رو خورد بازم یه عده بی‌فکر میگن به سگ غذا بدیم تا سگا بقای نسل داشته باشن😐 🔻شمایی که دارید به سگ بها میدید شما قاتل هموطن تون محسوب میشید. 🚨همین حالا عضوشو 👇 🚨👉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توجه توجه لطفا و خواهشا پس از گوش کردن برای دوستانتون بفرستید ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲━━━━━━━━ ╰┈•៚ @Golmaryam1399 ┗━━━━━━━━🌺━ 📌دوستان خود را نیز دعوت کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 دختر لبنانی شب عروسی در بمباران دو چشم همسرش آسیب میبیند؛ یک چشم خودش را به همسرش میدهد ولی یک شرط میگذارد که تا نفس آخر با اسرائیل بجنگد...💔 ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲━━━━━━━━ ╰┈•៚ @Golmaryam1399 ┗━━━━━━━━🌺━ 📌دوستان خود را نیز دعوت کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ 🔸️وقتی شیخ محمد تقی بافقی جلوی همسر رضاخان رو میگیره!! 🎙از زبان استاد عالی ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲━━━━━━━━ ╰┈•៚ @Golmaryam1399 ┗━━━━━━━━🌺━ 📌دوستان خود را نیز دعوت کنید
📜 شهید محمد رضا تورجی زاده: تندتر از امام و ولایت فقیه نروید که پایتان خرد میشود. 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
💠 چهار دعای بسیار مهم توصیه شده حضرت امام جعفرصادق(علیه السلام) برای 🔹 امام صادق علیه السلام فرمودند: هر که چهل صبح دعای عهد را بخواند از یاران قائم ما باشد و اگر پیش از ظهور آن حضرت از دنیا برود، خدا او را از قبر بیرون آورد که در خدمت آن حضرت باشد و حق تعالی به هر کلمه آن هزار حسنه، او را کرامت فرماید و هزار گناه از او محو کند. 2️⃣ 🔹امام صادق علیه السلام فرمودند: زماني ميرسد که امام هدايتگر ونشانه آشکاري نباشد ازحيرت وسرگرداني آن دوره کسي نجات پيدا نميکند مگر کسي که به خواندن دعاي غريق مداومت کند: یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِکَ 📚 کمال الدین جلد ۲ ص ۳۵۱ 🔹 امام صادق علیه السلام فرمودند: بامداومت بر اين دعا معرفت امام عصر را از خداوند طلب نماييد: اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى 📚 اصول کافی جلد ۱ ص ۳۳۷ صلوات همراه با عجل فرجهم 🔹 امام صادق عليه السلام فرمودند: هر کس بعد از نماز صبح و ظهر ، در روز جمعه و ديگر روزها بگويد : أَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ نمي‏ميرد تا اين که حضرت قائم مهدي(صلوات اللَّه عليه) را درک کند. 📚 مصباح المتهجّد ص ۳۶۸ ┅❅⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰𑁍⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱❅┅ اَلٰا بِـذِكْـرِٱللّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ 🌐🌴 🇮🇷🔻 🏴🕋❤️ 🟢 السلام علیک یا ابا صالح المهدی 🟢❤️🕋🏴🔻🇮🇷🌴 اللهم عجل لولیک الفرج 🕋 ❤️🌴🟢https://ble.ir/y133s 🟢🌴❤️ 🌹🪸💛 الهی و ربی من لی غیرک 🕋 🌹 https://eitaa.com/yasahe 🪸 کانال یا صاحب الزمان عج ادرکنی و لا تهلکنی 🌹 🪸💛❤️❤️ ❤️