eitaa logo
گلزار شهدای کرمان
16.8هزار دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
11.2هزار ویدیو
36 فایل
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🗣️ارتباط با ما: @golzar_admin 🔹تلگرام، اینستاگرام، ایتا، سروش، روبیکا و توییتر : @golzarkerman 🔹پیج روبینو https://rubika.ir/golzarkerman1 🔹آیدی ثبت نام خادمی @golzar_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
گلزار شهدای کرمان
#هفته_نیروی_انتظامی 🌱 بعد از چهارده روز ، زنگ زد و گفت:«مادر! من حالم خوب است، مادر! بهشت اینجاست
🕊 💠کودکی پنج ساله بیشتر نبود که عبای کوچکی روی دوشش می انداخت و با زبان کودکانه اش روضه می خواند.😭 💠از زمانی که خواندن را فرا گرفت و معنای روزه گرفتن را درک کرد، از هیچ کدام غافل نشد. 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#سردار_بی_مرز 🦋 خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی🌷 ♦️به روایت محمود شهبازی 🍃فهمیدم چرا #شهید_قاسم_سلی
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🍃 واکنش به پیشنهاد کاندیداتوریاش بــه گفتــم کــه محبوبیــت شــما اقتضــا میکندکاندیــدای ریاســت جمهــور‌ی شــوید. ایشــان در جــواب گفتنــد: "مــن نامــزد گلوله هــا و نامــزد هســتم. سالهاســت در ایــن جبهه هــا بــه ّ دنبـال قاتـل خـودم هسـتم، امـا او را پیـدا نمیکنـم" راوی: حجت السلام حاج علی اکبری، خطیب جمعه 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#سردار_بی_مرز 🦋 خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی 🌹 ♦️به روایت: سردار حسنی سعدی سربازی در مهدیه لشکر
#سردار_بی_مرز 🦋 خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی🌷 ♦️به روایت: #سید_حسن_نصرالله «من همیشه حاضر بودم جانم را فدایش کنم.♥️ یک روز من مشغول #نماز بودم؛ بعد از پایان نماز و موقع تعقیبات، این چیزی که می‌گویم به ذهنم رسید: اینکه ملک الموت(البته به فرض) پیش من آمده و‌ می گوید: "دارم به #ایران می روم تا جان #حاج_قاسم را بگیرم؛ ولی خداوند متعال استثنایی قائل شده و گفته بیایم سراغ تو و بگویم گزینه دیگری برای به تاخیر انداختن قبض روح قاسم سلیمانی است؛ و آن، این است که جان تو را بگیریم" من در اثنای این فرضیات، داشتم با خودم فکر می کردم که به ملک الموت چه میگویم..؟ قطعاً به او خواهم گفت: جان من را بگیر و او را رها کن! حاج قاسم سلیمانی را رها کن» #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
🎤 🎤 مثل حرم ست، کفشاتو میدی به کفشداری تا بری زیارت.. بدون فکر کفش، بری دیدار! "فَاخلَع نَعلَیک"... سر نماز کفشاتو، یعنی غصه های دنیاتو از ذهنت، دربیار بده به خدا..✨ نماز تو فقط برای خدا کن بعد از نماز میبینی خدا کفشاتو واکس زده بهت تحویل داده! 💞 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
#شهید_محمد_علی_ارجمندی 🌷 🌱همیشه نماز شبش را می خواند. در کردستان وقتی آتش شدید شد ، همه گروهان آمدند جز یک نفر! آن یک نفر، «محمدعلی» بود که ایستاده بود و #نماز شبش را می خواند ..! بعدها که #شهید شد، در وصیتنامه اش دیدیم نوشته بود: "نماز شبتان ترک نشود تا #شهادت شما را ترک نکند" 🌸سالروز شهادت:۱۱\۱۱\۱۳۶۴🌸 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم » #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرا
🦋 آغاز عملیات بیت المقدس {ادامه} اما به یاد آوردن این شنیده ها از دلسوزی ام برای آن اسیر عراقی کم نکرد، این بار با لبخندی به او فهماندم که قصد کشتنش را ندارم و او چه زود زبان لبخند مرا فهمید و آرام گرفت. نفربرها هنوز می سوختند و صدای انفجار فشنگ های داخلشان، مثل بلالی که روی آتش گرفته باشند، شنیده می شد. چند سرباز عراقی دیگر هم از میان تاریکی، دخیل گویان ، تسلیم شدند. در شگفت بودم آن ها چرا به جای فرار در تاریکی شب تن به اسارت می دهند! فرمانده بود یا معاونش یا دیگری نمی دانم؛ فقط شنیدم کسی که لوله ی تفنگش به سمت اسرا نشانه رفته بود با صدای بلند گفت: «کی حاضره این اسرا رو به پشت خط منتقل کنه؟!» هنوز سوال او تمام نشده بود که یک قدم به جلو برداشتم و گفتم:«من.» دستی محکم خورد روی شانه ام."حسن اسکندری" بود. باتندی گفت: " دیونه شدی احمد؟ می زنن ناکارت می کنن! بیکاری مگه؟!"🙄 بی راه هم نمی گفت. ساعتی دیگر، که آفتاب بالا می آمد و بیست اسیر عراقی گردن کلفت متوجه می شدند آن که در تاریکی شب پشت سرشان می آمده یک نوجوان شانزده ساله بوده، چه به روزگارم می آوردند !؟ منصرف شدم و با حسن از محل تجمع اسرا دور شدم. سپیده صبح، مثل همه جای دنیا، پر آتش ما راهم آرام آرام روشن می کرد. به سمتی که گمان می کردیم قبله است با لباس رزم و پوتین به ایستادیم؛ و باتیمم برخاک. هوا که روشن شد از مکالمات فرمانده گروهان،"ناصر رنجبر"، پشت بیسیم، تازه فهمیدیم دنیا دست کیست. از آن سوی خط نامرئی بیسیم کسی می گفت: «تیپ نور، که باید از سمت راست شما وارد عمل می شد، موفق به شکستن خط نشده.شما هم بیش از حد جلو رفتید.» ناصر گفت:«خب یعنی چی؟» صدا گفت:«یعنی اینکه شما در محاصره اید.اما اگر صبر کنید نیروی کمکی براتون می فرستیم!» خبردهان به دهان در طول خاکریز بلندی که پناهمان داده بود گشت :«ما در محاصره ایم!»😩 هوا که روشن تر شد...... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
🦋 خاطرات مادر یکی دو بار، براش به خواستگاری رفتیم. ولی پسندش نشد؛ اما نه بخاطر مسائل مادی و ظاهری، بلکه می گفت: 《من باید مطمئن باشم که همسرم شبش ترک نشده باشه..》 🕊 این شهید بزرگوار کسی نیست جز 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
🦋 ( از شهدای بزرگوار حادثه غدیر ) ✍خیال نکنید که مؤمن بودن، فقط به و و قرآن خواندن است؛ راه رفتن، حتی نگاه کردن باید مؤمنانه باشد. 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @GolzarShohada_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#گلزار_شهدای_کرمان #شهید_شاخص 🕊 شهید... در کلام #شهید....🌱 وصف شهید علی ماهانی؛ از زبان #سردار_سل
4.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱ویژه 🔰 سردار سپهبد، : ♦️در لشکر ۴۱ثاراللّه دوتا آقا وجود داشت، یکی «علی آقا ماهانی» و یکی هم «حسین آقا‌ یوسف الهی» ✍ ویژگی اخلاقی، 💤 علی آقا روح بلندی داشت. بیشتر اهل عمل بود تا اینکه توجیه کند. او هیچ وقت کسی را به سفارش نمی کرد. بلکه در جلسات با تفسیر و تمسّک به آیات الهی و با اعمال و رفتارش دیگران را به نماز دعوت می کرد. به درجه ای از یقین رسیده بود که وجود و حضورش، روی دیگران تأثیر می گذاشت. 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @GolzarShohada_Kerman
گلزار شهدای کرمان
✍🏻 #شهید_نوشت 🌷 #شهید_محمد_گرامی با انگیزه های مختلفی زندگی کرده ام. برای آسودگی زندگی، برای رضای
شروط بعد از ازدواج 👌 🦋 شهیدی که، تاکید بر اقامه نماز شب، دعای کمیل، اول وقت، زیارت ، توجه به نماز ، جماعت و همچنین پرهیز از معاشرت با افراد طاغوتی را، از جمله شروط بعد از ازدواج مطرح کرد! 《کسی نیست جز... 🌹》 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @GolzarShohada_Kerman
گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم » #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرات خ
🦋 «به سوی‌بغداد» 🗯 ظهر، سربازی داخل شد، با یک گونی نان و سطلی آب. این بار سیبی در کار نبود. سیب ها فقط برای فیلم برداری بود. 🍎📽 ناهار خوردیم و خواندیم و دوباره همهمه ی حرکت افتاد توی عراقی ها. اتوبوس ها را از پشت پنجره دیدم که به انتظار ایستاده بودند. راننده هایشان لباس نظامی به تن داشتند. از کنار حسن دور نمی شدم، مبادا از او جدا بیفتم. وقتی اسم او را قبل از من خواندند دلم هُری ریخت پایین. او رفت و من تنهاشدم. 😔 اما چند دقیقه بعد اسم مرا هم خواندند تا با مشخصات جدید و البته عربی خودم آشنا بشوم:«احمد، محمد، یوسف، یوسف زاده». به سرعت به سمت اتوبوسی که سرباز عراقی نشانم داد دویدم. از پله بالا رفتم. داخل اتوبوس صدایی شنیدم که گفت:«احمد !» حسن بود. صندلی کناری اش خالی بود. رفتم و نشستم و را شکر کردم. دم غروب بود که از بصره بیرون زدیم؛ با دست های بسته. حضور حسن در کنارم مایه ی آرامش بود. شده بود تکیه گاهم در آن غروب غریب؛ مثل برادری بزرگتر که همه جا مراقبت از من را وظیفه ی خودش می دانست. ☺️ حسن داشت ساکت و غمناک از پنجره ی اتوبوس آخرین شعاع های آفتاب سرخ را روی دشت تماشامی کرد. 🗯 در آن لحظه داشتم به آن چه آن روز و روزهای بعد بر خانه و خانوادمان می گذشت و خواهد گذشت فکر می کردم؛ به مادرم و ناله های او برای " آخرو"ش که من بودم، به یگانه خواهرم، فاطمه، که به تنهایی غمخوار همه ی خانواده بود، و هفت برادر مهربان، که همگی بزرگ تر از من بودند، و به اینکه چه وقت و چگونه از اسارت من خبر می شوند. با خود گفتم:«لابد آن ها حالا متوجه شده اند که در جبهه جنوب عملیات بزرگی صورت گرفته و من هم در آن شرکت داشته ام. چند روز دیگر بگذرد و من به خانه برنگردم حتما موسی و یوسف راه می افتند توی جبهه ها و بیمارستان ها و ستادهای معراج تا نشانی از من بگیرند. کاش میتوانستم همین الان آن ها را از سرنوشت سنگینی که بر شانزده سالگی ام افتاده با خبر کنم». 😞 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @GolzarShohada_Kerman
7.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙کلیپ |‌ چرا کسانی که نماز نمی‌خوانند ثروتمندتر هستند؟ 🎙حجت الاسلام و المسلمین قرائتی ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman