سخنان عارفان
سخنانی از ابوحازم مَدَنی(عارف ایرانیتبار متوفّای ۱۴۰ هجری):
۱ - همه چیز اندر دو چیز یافتم: یکی، مرا و یکی، نه مراست. آن چه مراست، اگر من بسیار از آن بگریزم، همه به سوی من آید و آن که نی مراست، اگر بسی جهد کنم به جهتِ خویش، هرگز آن درنیابم.
۲ - اگر من از دعا محروم مانم، بر من بسی دشوارتر از آن بُوَد که از اجابت.
تذکرة الاولیاء، عطار، تصحیح دکتر شفیعی کدکنی، ج ۱، ص ۷۰.
#سخنانعارفان
#ابوحازممدنی
#تذکرةالاولیاء
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
حُرّ
از مرتضی امیری اسفندقه
عاقبت، جان تو در چشمهی مهتاب افتاد
پیچشت داد خدا، در نَفَست تاب افتاد
کارَت از پیلهی پوسیده، به پرواز کشید
عکسِ پروانه، برون از قفسِ قاب افتاد
چشمه شد، زمزمه شد، نور شد و نیلوفر
آن دلِ مُرده که یکچند، به مُرداب افتاد
چهرهی واقعیات را به تو برگرداندند
از سرِ نام تو، سنگینی القاب افتاد...
خلوت انس، ج ۳، ص ۷۶.
#حرّ
#امیریاسفندقه.
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
حکایتی از بوستان سعدی
مال مردم خوردن و بر شیطان لعنت کردن
یکی مال مردم، به تَلبیس* خَورد
چو برخاست، لعنت بر ابلیس کرد
چنین گفت ابلیس اندر رهی
که: هرگز ندیدم چنین ابلهی
تو را با من است ای فلان، آشتی
به جنگم، چرا گردن افراشتی؟
دریغ است فرمودهی دیو* زشت
که دستِ مَلَک* بر تو خواهد نوشت
روا داری از جهل و ناباکیات
که پاکان* نویسند ناپاکیات
طریقی به دست آر و صلحی بجوی
شفیعی برانگیز و عذری بگوی
که یک لحظه صورت نبندد* امان
چو پیمانه پُر شد به دور زمان
وگر دستِ قدرت، نداری به کار
چو بیچارگان، دست زاری برآر
گرت رفت از اندازه بیرون بدی
چو گفتی که بد رفت، نیک آمدی
فرا شو، چو بینی درِ صلح باز
که ناگه، درِ توبه گردد فراز*...
لغات:
تلبیس: مکر و فریب.
دیو: شیطان.
ملک: فرشته.
پاکان: فرشتگان که اعمال نیک و بد را نویسند.
صورت نبندد: ممکن نیست.
فراز: بسته.
کلیات سعدی، بوستان، باب نهم در توبه و راه صواب، ص ۳۸۸.
#بوستانسعدی
#توبه
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
10426.mp3
1.59M
حکایتی از #بوستانسعدی
🌹🌹🌹
باب نهم در توبه و راه صواب
خوانش #حمیدرضامحمدی
🌻🌻🌻
7.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ارسالی اعضای کانال
🌹🌹🌹
#محمدمیکائیلحسینی، ۸ ساله
🌻🌻🌻
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
داستان کوتاه 📚📚📚
مداد
پسرک از پدربزرگش پرسید: پدربزرگ، دربارهی چه مینویسی؟ پدربزرگ پاسخ داد: دربارهی تو پسرم؛ اما مهمتر از آنچه مینویسم، مدادی است که با آن مینویسم. میخواهم وقتی بزرگ شدی، تو هم مثل این مداد بشوی. پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید. سپس گفت: اما این هم مثل بقیهی مدادهایی است که دیدهام.
پدربزرگ گفت: بستگی دارد چطور به آن نگاه کنی. در این مداد، پنج صفت هست که اگر به دستشان بیاوری، برای تمام عمرت، در دنیا به آرامش میرسی.
صفت اول: میتوانی کارهای بزرگ کنی؛ اما هرگز نباید فراموش کنی که دستی وجود دارد که هر حرکت تو را هدایت میکند. اسم این دست، خداست. او همیشه باید تو را در مسیر ارادهاش حرکت دهد.
صفت دوم: باید گاهی از آنچه مینویسی، دست بکشی و از مدادتراش استفاده کنی. این باعث میشود مداد، کمی رنج
بکشد؛ اما آخر کار، نوکش تیزتر میشود و اثری که از خود به جا میگذارد، ظریفتر و باریکتر میشود. پس بدان که باید رنجهایی را تحمل کنی؛ چرا که این رنج باعث میشود انسان بهتری شوی.
صفت سوم: مداد همیشه اجازه میدهد برای پاک کردن یک اشتباه، از پاککن استفاده کنیم. بدان که تصحیح یک کار غلط، کار بدی نیست. در واقع برای این که خودت را در مسیر درست نگه داری، مهم است.
صفت چهارم: چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست؛ زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است. پس همیشه مراقب باش درونت چه خبر است.
و سرانجام پنجمین صفت مداد: همیشه اثری از خود به جا میگذارد. پس بدان هر کار در زندگیات میکنی، ردّی از تو به جا میگذارد و سعی کن نسبت به هر کار که میکنی، هشیار باشی و بدانی چه میکنی!
تو تویی؟ امیررضا آرمیون، ج ۱، ص ۱۲۸ - ۱۳۰.
#داستانکوتاه
#مداد
#امیررضاآرمیون
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
هدایت شده از 🌸گنجینه🌸
ملکالشعرای بهار و جوان خام!
✍میگویند روزی ملکالشعرای بهار، در مجلسی نشسته بود و حضار برای آزمایش طبع وی، چهار کلمه را انتخاب کردند تا وی آنها را در یک رباعی بیاورد.کلمات انتخاب شده عبارت بودند از: خروس، انگور، درفش و سنگ
ملکالشعرای بهار گفت:
برخاسـت خروس صبح برخیز ای دوست
خون دل انگور فکن در رگ و پوست
عشق من و تو صحبت مشت است و درفش
جور دل تو صحبت سنگ است و سبوست
جوانی خام، که در مجلس حاضر بود گفت:"این کلمات با تبانی قبلی انتخاب شدهاند. اگر راست میگویید، من چهار کلمه انتخاب میکنم و شما آنها را در یک رباعی بیاورید.سپس این چهار کلمه را انتخاب نمود: آئینه، اره، کفش و غوره." بدیهیست آوردن این کلمات دور از ذهن، در یک رباعی کار سادهای نبود، لیکن ملکالشعرا شعر را اینگونه گفت:
چون آینه نورخیز گشتی احسنت
چون ارّه به خلق تیز گشتی احسنت
در کفش ادیبان جهان کردی پای
غوره نشده موَیز گشتی احسنت!
کانال#گنجینه👇👇👇
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
https://eitaa.com/ganjineh2
آیینه و عیب
از غَزالی مشهدی (قرن ۱۰ هجری)
ای غزالی، گُریزم از یاری
که اگر بد کنم، نکو گوید
من و آن سادهدل که عیب مرا
همچو آیینه، روبرو گوید
تاریخ ادبیات در ایران، دکتر صفا، ج ۵، بخش ۲، ص ۷۱۱ و ۷۱۲.
#آیینهوعیب
#غزالیمشهدی
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303