داستان کوتاه📚📚📚
بالش پَر (قسمت اول)
روزی، خانمی سخنی را بر زبان آورد که موجب رنجش خاطر بهترین دوستش گردید. او بلافاصله، از گفتهی خود پشیمان شد و به دنبال راه چارهای گشت که بتواند دل دوستش را به دست آورد و کدورت را برطرف کند.
او در تلاش خود برای جبران آن، نزد پیرزن خردمند شهر رفت و پس از شرح ماجرا، از وی مشورت خواست. پیرزن با دقت، به سخنان آن خانم گوش داد و پس از مدتی اندیشه، چنین گفت: تو برای جبران سخنانت، لازم است که دو کار انجام دهی و اولین آن، خیلی سختتر از دومی است.
خانم جوان، با شوق از او خواست که راه حل را برایش توضیح دهد. پیرزن گفت: امشب، بهترین بالش پری را که داری، بردار و سوراخی در آن ایجاد کن؛ سپس از خانه بیرون آمده، شروع به قدم زدن در کوچه و محلات اطراف خانهات میکنی و در آستانهی در منازل، مقداری پر از داخل بالش درآورده، به آرامی آن جا قرار میدهی. باید دقت کنی که این کار را تا قبل از طلوع آفتاب فردا صبح تمام کرده، نزد من برگردی تا دومین مرحله را توضیح دهم.
(ادامه دارد)🌹🌹🌹
(قسمت دوم و پایانی، فردا)
هزار داستان، داستانهای کوتاه و آموزنده، امیر فضلی اصانلو، ج ۲، ص ۶۷.
#داستانکوتاه
#بالشپر
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
داستان کوتاه 📚📚📚
بالش پَر (قسمت دوم و آخر)
خانم جوان، به سرعت، به سمت خانهاش شتافت و پس از انجام کارهای خانه، شب هنگام، شروع به انجام کار طاقتفرسایی کرد که آن پیرزن پیشنهاد داده بود.
او با رنج و زحمت فراوان و در دل تاریکی شب و در هوای سرد، توانست کارش را به پایان رساند و درست هنگام طلوع آفتاب، نزد پیرزن خردمند بازگشت.
پیرزن به او گفت: حالا برای انجام مرحلهی دوم، بازگرد و بالش خود را دوباره از آن پرها پر کن تا همه چیز، به حالت اولش برگردد.
خانم جوان، با سرآسیمگی گفت: اما میدانید این کار، کاملاً غیر ممکنه! باد آن پرها را پراکنده کرده و قطعاً هر قدر هم تلاش کنم، دوباره همه چیز مثل اول نخواهد شد.
پیرزن، با کلامی تأملبرانگیز گفت: کاملاً درسته. هرگز فراموش نکن کلماتی که به کار میبری، همچون پرهایی است که در مسیر باد قرار میگیرند.
هزار داستان، فضلی اصانلو، ج ۲، ص ۶۷ و ۶۸.
#داستانکوتاه
#بالشپر
#فضلیاصانلو
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303