eitaa logo
گلزار شهدا
5.9هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷 حبیب ارتباط زیبایی با شهدا داشت. اگر شیراز بود، هر پنج‌شنبه جایش گلزار شهدا بود. نه اینکه برود و شهدا را زیارت کند و برگردد. آن زمان اکثر شهدا را پنج‌شنبه‌ها دفن می‌کردند. حبیب از صبح می‌رفت و این شهدا را در قبر می‌گذاشت و تلقین می‌داد. شاید هر پنج‌شنبه پانزده شهید را دفن می‌کرد. وقتی آسید محمدجواد دستغیب ، برادرزاده شهید دستغیب در بُستان شهید شد، حبیب او را در خاک گذاشت و تلقین داد. بعد این مراسم به من می‌گفت: اصغر من شهید زیاد خاک کردم. اما سید جواد با آن موهای بور، چهره نورانی و زیبا، با نوار قرمزی که روی پیشانی بسته بود، با همه شهدا فرق داشت و زیباتر از همه بود. می‌گفت زیباترین چهره شهیدی که تا امروز دیدم چهره آسید جواد بود. یکبار که به گلزار شهدا رفته بودم، گفتم باید امروز قبر آسید جواد را پیدا کنم. نزدیک قبر شهید سعید ابوالاحراری بودم که ناگهان عطر یاس عجیبی مشامم را پر کرد. سرم را به زمین دوختم دیدم روی سنگ قبری نوشته است: شهید سیدجواد دستغیب! 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💢دیدار پدر شهید اهل سنت مدافع حرم ، " عمر ملازهی " با رهبر انقلاب ●امام خامنه ای : «ما امروز در کنار خود، از برادران اهل سنّت کسانی را داریم که با ما و همراه ما دارند در دفاع از حرم اهل‌بیت میجنگند و کشته میدهند، شهید میدهند. خانواده‌هایی از شهدای مدافع حرم پیش من آمدند که در بینشان چند خانواده‌ی سنّی بودند. خب، این برادر اهل سنّت که برای دفاع از حرم حضرت زینب یا حرم امیرالمؤمنین یا حرم سیّدالشّهدا جوان خودش را گسیل میکند به جبهه، بعد هم که پیش ما می‌آید، به جای اظهار تأسّف، به جای اظهار غم و اندوه یا گِله و شکایت، ابراز افتخار میکند که پسر من در این راه شهید شده است. ۹۴/۱۲/۲۰» 🕊🌷🕊🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
ها 😁😁  توی سنگر هر کس مسئول کاری بود . یک بار خمپاره ای آمد و خورد کنار سنگر به خودمان که آمدیم ، دیدیم رسول پای راستش را با چفیه بسته است 🧐🤨 نمیتوانست درست راه برود 🤪 از آن به بعد کارهای رسول را هم بقیه بچه ها انجام دادند …😎🤩 کم کم بچه ها به رسول شک کردند ،😠 یک شب چفیه را از پای راستش باز کردند و بستند به پای چپش . 🤗 صبح بلند شد ، راه افتاد ، پای چپش لنگید ! 😳 سنگر از خنده بچه ها رفت روی هوا !! 😃🤣 تا میخورد زدنش و مجبورش کردن تا یه هفته کارای سنگر رو انجام بده . 🤕🤕 خیلی شوخ بود ، همیشه به بچه ها روحیه می داد ، اصلا بدون رسول خوش نمی گذشت …😐😐 😇😇 🌿🌿🌿🌿🌿 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚨توجه 🚨 اعضای محترم کانال گلزار شهدا ⬇️⬇️⬇️⬇️ کانال گلزار شهدا در راستای منویات رهبر انقلاب در خصوص زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا ، حدود دو سال است که در حال فعالیت است و در این راستا سعی شده روزانه از شهدای مختلف بخصوص شهدایی که غریب و گمنام هستند و کمتر از آنها یاد می‌شود ، مطلب ارسال نماید ⛔️در این راستا و درجهت احترام به مخاطبین از پذیرش و انتشار تبلیغات مختلف و تبادل با دیگر کانالها پرهیز کردیم که این امر برخلاف رسم و چارچوب بسیاری از کانال‌های مجازی می باشد ⛔️ ❌ولی متاسفانه علیرغم تلاش‌های مستمر خادمین شهدا در درج روزانه مطالب بروز و ذکر شهدای غریبمان ، شاهد خروج و کاهش اعضای کانال هستیم که این امر سبب نگرانی خادمین شهدا شده است 😔 لذا خواهش ما این است در جهت ترغیب خادمین شهدا و در راستای تاکیدات فراوان رهبر و مقتدایمان در ترویج فرهنگ شهدا ، ضمن حضور همیشگی در کانال ، دیگران هم به این محفل شهدایی دعوت کنید..✅✅ مطمئنا این امر مصداقی از دعوت به امر خیر می باشد .... با تشکر 💢💢💢💢💢 لینک کانال جهت معرفی به دیگران 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🥀⃟🌧 شہادٺ‌‌همان‌‌پیچك🌱‌‌سبزے‌ست..‌ کھ‌جوانھ‌‌مے‌زند‌‌بر‌‌دل‌های ِ‌عاشق!❤️ همان‌‌دل‌هایۍ‌‌کھ‌‌عاشق‌ِ‌خدا‌شده‌اند✨ 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌹 هفتگی *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹 و جشن هفته وحدت و میلاد حضرت رسول(ص) و امام صادق (ع) 🎊🎊🎊🎊🎊 و گرامیداشت سالگرد شهادت شهید حاج منصور خادم صادق 🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹 🔅🔅🔅🔅🔅🔅 💢 برادر *کربلایی محمد شریف زاده* 💢 : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ *پنجشنبه ۲۹ مهرماه ۱۴۰۰/ از ساعت ۱۶* ⬇️⬇️⬇️⬇️ *مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار می‌شود* 🔺🔺🔺🔺🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * بازجویی ساعت ها طول می کشد.سیدعباس آنقدر کتک می‌خورد که دیگر احساس می کند جای سالمی در بدنش باقی نمانده.فامیلش آمده ام پشت در ژاندارمری جمع شده‌اند و داد و فریاد می کنند. بالاخره دردو خون و صدای گریه مادر و نو عروس و داماد جوان را درهم می‌شکند. زبان می‌گشاید و لب های خونی اش کلمه ها را بیرون می دهد: «می دونم می دونم کجا هستن..» رئیس ژاندارمری سرش را نزدیک دهان او می برد.:«خوب حالا آدم شدی ،پس حرف بزن» داماد گریه اش می گیرد.اشک هایش قاطی می‌شود با خون های روی صورتش و در همان حال میگوید: «توی خوابگاه دانشگاه شیراز» لبخند بر لب های فرمانده می‌نشیند :«آفرین شازده داماد ! الان می فرستمت که بری عروسی بلند شد» بعد دست او را می‌گیرد و با ملایمت از زمین بلندش می کند.داماد خونین را کشان کشان می آورند جلوی در و تحویل فامیلش می‌دهند.سر و صداها اوج می‌گیرد تا اینکه سیدعباس می‌ ایستد روی پاهایش و می‌گوید که حالش خوب است. آن وقت است که سر و صداها و جیغ و شیون آرام می‌گیرد او را در ماشین یکی از فامیل ها می نشانند و بقیه هم پشت سر آنها حرکت می‌کنند.سیدعباس در برابر پرسش‌های اطرافیانش که می‌خواهند بدانند چه شده و چه سوال هایی پرسیدند، فقط می‌گوید که او را به یک تلفن برسانند. 🌹🌹🌹🌹🌹 حبیب و بچه ها فقط فرصت می‌کنند لوازم شخصی و اولیه را بردارند به علاوه اعلامیه‌ها و کتابهای ممنوعه.در کمتر از ۱۵ دقیقه اتاق‌ها را تخلیه می‌کنند. باز هم اضطراب و آوارگی. اما حداقل جانشان نجات پیدا کرده. گیر ساواک بیفتند بی برو برگرد حکمشان تیرباران است.وسایل را جمع می‌کنند و در آن نیمه شب تاریک بی سر و صدا مثل اشباح سرگردان خوابگاه دانشگاه شیراز را ترک می‌کنند. نزدیک صبح که هنوز آفتاب درست و حسابی بالا نیامده ماموران ساواک ریخته‌اند توی خوابگاه و در اتاقی را که داماد نگون بخت را از دست داده زیر و رو می کنند،اما هیچ کس و هیچ چیز را پیدا نمی‌کنند. هیچ مدرکی نیست خیلی زود میفهمند مرغ از قفس پریده است و مجبورند دست از پا درازتر برگردند. در محوطه دانشگاه به مردی مشغول آب دادن به درخت هاست.فرمانده نیروی ساواکی جلو می‌رود .پیرمرد نگاه غضب آلود او را که می‌بیند هول می‌شود:« سلام علیکم کاکو صبح بخیر.» مرد با تحقیق سراپای پیرمرد را برانداز می کند و می پرسد: «چند تا جوان را ندیدی که تاریک و روشن هوا از خوابگاه برند بیرون؟!» پیرمرد سری تکان می‌دهد: «نه کاکو ندیدم» مرد با نفرت تشر می زند:: به من نگو کاکو مرتیکه غربتی! بگو آقا بگو قربان!» پیرمرد هراسان می‌گوید:« چشم هرچی شما بگی قربان» ادامه دارد ...... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
⚘﷽⚘ پنجشنبه است... وباردیگر مزار شهدا دل ها را به سوی خود می کشاند... دل هایی که این مکان راخلوتگاه خویش قرارداده اند و یکدل سیر دلتنگی را بر مزارشان می بارند... 💔 🍃🌹🍃🌹 ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ, قرائت زیارت عاشورا 👇👇 🚨🚨🚨🚨 تا دقایقی دیگر ⭕️⭕️ لینک هییت آنلاین با اینترنت رایگان: http://heyatonline.ir/heyat/120
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷 مهرماه سال 60 من در سوسنگرد از ناحیه ران دچار مجروحیت شده و مدتی در بیمارستان نمازی شیراز بستری شدم. حبیب هم گاهی برای ملاقات من می‌آمد. آن روز هم با دوستان برای دیدن من آمد و بعد جمع دوستان را ترک کرد. به دستور پزشک باید کمی راه می‌رفتم. با کمک دوستانم از اتاق بیرون آمدم. کمی که در راهرو بیمارستان راه رفتم، به اتاقی رسیدم که صدایی متفاوت با صداهای مرسوم بیمارستان از آن شنیده می‌شد، صدای صحبت‌های حبیب. به پشت در اتاق رفتم. دیدم جمعی از دانش‌آموزان دختر هستند که برای ملاقات مجروحان جنگی به بیمارستان آمده‌اند. همه روبه‌قبله ایستاده بودند و حبیب برای آن‌ها صحبت می‌کرد. صدای هق‌هق گریه بچه‌ها بلند بود و با صحبت‌های حبیب منقلب شده، حال عجیبی پیدا کرده و اشک می‌ریختند. با خودم گفتم اینجا هم دست از هدایت بندگان خدا به سمت خدا برنمی‌دارد. به قول خودش گاهی با هر ترفندی برای جذب بندگان خدا به سمت خدا استفاده می‌کرد. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*شهیدی که از بی کسی برای آب نامه می نوشت* *🌹شهید «یوسف قربانی» در خانواده‌ای مستضعف در زنجان متولد شد. یوسف در شش ماهگی پدر خود را از دست داد. در سن شش سالگی مادر یوسف در اثر حادثه‌ای از دنیا رفت و یوسف و برادرش را با همه دردها و رنج‌هایشان تنها گذاشت. بعد یوسف همراه برادرش به تهران رفت. با پیروزی انقلاب و سپری شدن دوران ستمشاهی، یوسف نیز همراه دیگر فرزندان مستضعف امام پا به عرصه انقلاب گذاشت. در همین سال‌ها برادر یوسف هم در حادثه‌ای درگذشت.* *همرزم یوسف می‌گوید: هر روز می‌دیدم یوسف گوشه‌ای نشسته و نامه می‌نویسد. باخودم می‌گفتم یوسف که کسی را ندارد، برای چه کسی نامه می‌نویسد؟ آن هم هر روز... یک روز گفتم یوسف نامه‌ات را پست نمی‌کنی؟ دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل اروند برد. نامه را از جیبش در آورد، داخل آب انداخت. چشمانش پر از اشک شد و آرام گفت: من برای آب نامه می‌نویسم. کسی را ندارم که!!!* *او سرانجام در عملیات کربلای پنج، در شلمچه به شهادت رسید.چند دقیقه قبل از عملیات، یکی از همرزمان خبرنگارش از او پرسیده بود: آقایوسف!غواص یعنی چی؟ او پاسخ داده بود: غواص یعنی مرغابی امام زمان عج‌الله.* 🌷 *شادی روح امام و شهدا و این شهید عزیز صلوات* 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کربلا هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند. شهدا هم او را نزد حضرت اباعبدالله الحسین (ع) یاد می کنند. 🚩شهید مهدی زین الدین ⭕️ یادشهدا...... هوای حرم دارم ع 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
•°💚 __ 🌱با هرنفسی سلام کردن عشق است آقا به تو احترام کردن عشق است ✨اسم قشنگت به میان چون آید از روی ادب قیام کردن عشق است❤️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
از نظر حاج منصور، جبهه تنها محل جنگیدن نبود، بلکه به چشم یک دانشگاه به آن نگاه می کرد. دانشگاهی که تنها یک واحدش جنگیدن بود. در دانشگاه منصور ، دانشجوها باید درس قرآن، درس اخلاق، حتی درس ورزش را هم پاس می کردند. خیلی وقت ها برنامه ریزی می کرد همه بچه ها را جمع می کرد می برد دانشگاه اهواز. آنجا زمین چمن خوبی داشت، بچه ها یک دل سیر فوتبال بازی می کردند. خودش هم که یکی از بهترین بازیکنان فوتبال استان بود، مربی خوبی هم بود. در کنار آن ، گاهی برنامه استخر می گذاشت. گاهی دسته جمعی ، نماز جمعه می رفتیم، حتى بنایی می کردیم و نقاشی. گاهی همه را جمع می کرد، می برد برای خوردن بستنی! بسیاری از فارغ التحصیلان منصور یا شهید شدند یا اگر ماندن نیروهای بسیاری مفیدی برای این انقلاب شدند. 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 🌷 🍃🌷🍃🌷 ﻛﺎﻧﺎﻝ گلزار شهدا http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb ﻧﺸﺮﻣﻂﺎﻟﺐ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪاﺳﺖ ﭘﺲ ... اﻗﺪاﻡ ﻛﻨﻴﻢ👆
🌸🍃 💌 توی ذهـنت باشد که یکی دارد مرا می‌بیند، دست از پا خطانکنم، مهدی فاطمه (س) خجالت بکشد... فـردای قیامت جلوی حضرت زهرا سلام الله علیها چه جوابی می خواهیم بدهیم؟😓 🦋 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻من از این هوا، از این خاک خسته شدم دلم شلمچه میخواد، دلم فکه میخواد، دلم طلائیه میخواد... شرمنده‌ام 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷 دوستی و رفاقت عجیبی بین سعید ابوالاحراری و حبیب وجود داشت. بیشتر از آنکه این ارتباط ظاهری باشد، ارتباط باطنی و معنوی عجیبی باهم داشتند. همدیگر را خوب می‌فهمیدند و خوب به هم در رسیدن به پروردگار یاری می‌رساندند و شهادت سعید، برای هیچ‌کس سخت‌تر از حبیب نبود. وصیت‌نامه سعید را گرفتیم که بخوانیم. وصیت‌نامه که در جیب سعید بود، براثر خونریزی به خونش آغشته شده بود. حبیب باحال ناخوش وصیت را می‌خواند. رسید به آخر وصیت که سعید نوشته بود «وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ» گل از گل حبیب شکفت، یک نشاط عجیبی در صورت حبیب هویدا شد. من که بغض کرده بودم گفتم: چی شده حبیب، چرا می‌خندی؟ با لبخند گفت: سعید وقتی این جمله را می‌نوشته در بهشت بوده، این جمله را بهشتیان وقتی وارد بهشت می‌شوند می‌گویند. سعید کسی نبود که اهل ادعا، تظاهر و یا خودنمایی باشد. سعید یک کلمه را بی‌دلیل به زبان نمی‌آورد و نمی‌نوشت. یقین دارم سعید وقتی این را می‌نوشته است، در بهشت بوده است و همراه با بهشتیان... 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔖 ‌ ✍ همیشه نمازهای شبش را با گریه می‌خواند. در مأموریت و پادگان هم که مسئول شب بود نماز شبش را می‌خواند. هیچ موقع ندیدم نماز شبش ترک شود. همیشه با وضو بود. به من هم می‌گفت داری دستت را می‌شوری وضو بگیر و همیشه با وضو باش. آب وضویش را خشک نمی‌کرد. در کمک کردن به دیگران هم نمونه بود. حتی اگر دستش خیلی خالی بود و به او رو می‌زدند نه نمی‌گفت.🍃 ✍ گاهی اوقات نمی‌گذاشت من متوجه کمک‌هایش شوم ولی به فکر همه بود. احترام زیادی به خانواده و پدر و مادرش می‌گذاشت. پدر و مادر خودش با پدر و مادر من از لحاظ احترام گذاشتن برایش یکی بودند. شدت احترام گذاشتن به من و دخترمان به حدی بود که در جمع‌های خانوادگی می‌گفتند مسلم خیلی به زن و بچه‌اش می‌رسد. اگر مبینا گریه می‌کرد تا نیمه شب بغلش می‌کرد و راه می‌رفت تا خوابش ببرد. هیچ موقع نمی‌گفت من خسته هستم. خیلی صبور بود.🔅 🎙‌ راوے: همسر 🌷 🌷🍃🌷🌱 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠 بوسه پدر😔 🔹پدر محمود هنگام خاکسپاری، پوتین و دست و سر محمود را بوسید. آیت الله موحدی کرمانی از ایشان علت این کار را پرسید. 🔹پاسخ داد: پای محمود را بوسیدم، برای این که در تمام زندگی اش یک قدم خطا نرفت. دستش را بوسیدم، چون اسلحه به دست گرفت و از دین و ناموس و وطنش دفاع کرد. هنگام بوسیدن صورتش سرم را نزدیک بردم و از او خواهش کردم که در آن دنیا مرا نیز شفاعت کند. 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
هر کاری کنی یکی ناراضیه، پس برای کسی کار نکن مراقب اعمالمون باشیم... شهید حسین معز غلامی🌷 شهدایی 🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌤️روزت رو با سلام و توسل به شهیدان بیمه کن باور کن شهدا زنده ان و عجیب دستگیرن✨ فقط کافیه بخوایی... 🌱هر صبح فاتحه ای بخون برای یه شهید، تا فاتحه ی روزت با گناه خونده نشه.. 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔰عملیات کربلای پنج بود .آن روز روز وحشتناکی بود. کمتر زمانی را دیده بودم که اینقدر گوله توپ و خمپاره به زمین ببارد.زمین شلمچه آرام و قرار نداشت و هر لحظه تکه ای از آن مثل آتشفشان از جا کنده میشد و به زمین می‌ریخت.یک کلاه فلزی عراقی پیدا کردم و روی سرم گذاشتم. در ماشین کنار آقا منصور نشستم .از ترس صدای انفجار ها و ترکش های سرگردان خودم را به منصور نزدیک کردم و همچون طفلی که به مادر میچسبد به حاجی چسبیدم . برخلاف من حاج منصور آرام آرام بود جویی جز صدای ذکری که برلب داست چیز دیگری نمیشنید.. گفت: چیه میترسی؟ گفتم : آره.. خیلی با اطمینان گفت: خب ذکر بگو آرام میشی..یاد خدا ،دل رو آروم میکنه 🌺🍃🌺🍃🌺🍃 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷 بهمن سال 60 بود، در سوسنگرد بودیم. آن شب تا صبح توپخانه عراق کار می‌کرد. زمین می‌لرزید، اما از اینکه هدف این گلوله‌باران کجاست اطلاعی نداشتیم. به مسجد رفتم. تنها یک نفر در مسجد بود. گوشه جلویی مسجد، نشسته بود و زیارت عاشورا می‌خواند. جلو رفتم. حبیب بود. حال عجیبی داشت، فرازهای دعا را می‌خواند، ناله می‌کرد و اشک می‌ریخت. بی‌آنکه تنهایی‌اش را به هم بزنم، یکی دو قدم عقب‌تر از او روی زمین نشستم. آن‌قدر ناله‌هایش سوزناک بود که بی‌اختیار اشک از چشم‌هایم روی گونه‌ام سرازیر شد. باخدا حرف می‌زد، با امام حسین حرف می‌زد و اشک می‌ریخت. زمین هم گاه‌وبیگاه در اثر شدت آتش دشمن می‌لرزید. با خودم گفتم قبل از اینکه متوجه حضور من شود، از مسجد بیرون بروم. تا بلند شدم و چرخیدم، از چیزی که می‌دیدم، لحظه‌ای مات ماندم. پشت سر من تا درب مسجد بسیجی و رزمنده بود که نشسته و همراه با ناله‌های حبیب اشک می‌ریختند. به سمت درب رفتم، دیدم این جمعیت بیرون از مسجد هم روی زمین نشسته‌اند و باحال خوش حبیب، حالشان دگرگون است! 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌺با نام نبی بکن مزین دهنت‎ ‎ 🌟تا خالق تو بیمه کند جان و تنت 🌺ای آنکه زعاشقان قرآن هستی 🌟خوشبوی کن از نام محمد(ص) دهنت (ص)🌺 (ع)💫 🌟 🎊🎊🎊🎊 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75